هفتبرکه: سلیمان (سلمان) کوچکی، متولد سال ۱۳۳۸ در گراش و سالهاست که ساکن بحرین است. از دوران نوجوانی با دنیای شعر و ادبیات انس گرفت. تحصیلات خود را در مقطع دیپلم در رشتهی علوم تجربی به پایان رسانده و در ادامه، دورههای آموزشی زبان عربی و انگلیسی را گذراند که این آموختهها تأثیر چشمگیری در وسعت دیدگاهها و رویکردهای ادبیاش داشته است.
او شعر را ابزاری برای بیان اندیشهها، احساسات و تأملات درونی میداند. سرودههایش عمدتاً در دو محور اجتماعی و عرفانی قرار میگیرند؛ و تلاش داشته است تا با بهرهگیری از زبان و مفاهیم بومی و الهام از تجربههای انسانی، آینهای از واقعیتهای فردی و جمعی ارائه دهد.
مجموعه شعر «به رنگ امید» در ۱۲۴ صفحه، با طرح جلدی زیبا و سه شعر به گویش گراشی در صفحات پایانی، به تازگی در نشر همسایه منتشر شده است. برخی از شعرهای او در مراسم مذهبی بحرین به صورت سرود و یا نوحه خوانده میشود.
مقدمه صادق رحمانی، مدیر نشر همسایه، بر این کتاب
مجموعه شعرهای سلمان کوچکی که در این بخش آمدهاند، از جهت محتوایی و ساختاری ویژگیهای برجستهای دارند. در ادامه این مجموعه را از نظر «محتوایی» و «ساختاری» بررسی و طبقهبندی میکنیم.
طبقهبندی محتوایی
میتوان اشعار را در سه محور محتوایی عمده دستهبندی کرد:
۱) عاشقانه، معنوی (عرفانی): این دسته شعرها آمیختهای از عشق زمینی و میل به معشوق الهی یا قدسی هستند؛ پر از سوختن، حسرت، دوری، فراق و ندای وصال. مثالها: شعر «رهزن دل» (۱۹): بیانی عاشقانه از عشق و فراق، با تعبیرهای حماسی و عاطفی، نزدیکی به زبان مرثیه عشق. «شمع بزم» (۲۳): یک شعر سراپا آتش عشق، تمنای وصال و سوختن در مسیر عشق؛ عناصر عرفان سوز و ساز، فراق و فنا در آن برجستهاند. «شوریده دل» (۲۸): از مشخصترین شعرهای عرفانی مجموعه. شاعر دعوت به «نیستی» میکند تا به «هستی حق» برسد. ساختاری تمثیلی و عرفانی با مضامین صوفیانه دارد. «گل شمشاد» (۲۶): گرچه عاشقانه زمینیتر است، اما لایههای معنوی نیز دارد؛ شادابی خاطره، یاد معشوق، تصویر گل و قامت شمشاد.
۲) نیایش و درونگرایی مذهبی: در برخی اشعار، شاعر در مقام عبد، دست به دعا و طلب هدایت از خداوند میزند و نگاهی توحیدی و اخلاقمحور دارد: «فصل جوانی» (۱۵): نیایشی ساده و فطری از یک جوان در جستجوی راه راست. اشعار با صدق شخصی و لحن تسلیم طراحی شدهاند. «أمر ولی» (۳۳): مضمون ولایتمداری، تبعیت از ولی فقیه یا مرجع، تجدید عهد با راه حق. اشعاری همچون توصیهای ایمانیاند. «محزن طبیعت» (۳۵): مرثیهای در رثای فردی والا (احتمالاً مرشد یا ولی) با پسزمینه عرفانی – مذهبی؛ پیوند جهان هستی و عزای آسمانیان در غم او.
۳) غم و اگزیستانسیال درونآزادانه (فلسفی و عاطفی): در این دسته، شاعر رنج بشر را به تصویر میکشد. اسارت روح، خستگی، اضطراب زمانه و حس غریب غربت روح در جهان: «دولت غم» (۳۱): شعری سراسر ترحّم برای دل اندوهگین؛ این اثر در مرز میان «مرثیه شخصی» و «غزل انسانی» قرار میگیرد.
طبقهبندی ساختاری
از جهت ساختار ادبی، بیشتر اشعار رعایتگر قالب سنتی هستند. ویژگیها به شرح زیر است:
۱) قالب: بیشتر اشعار در قالب غزل یا قطعه سروده شدهاند. همه اشعار با ردیف و قافیه مشخص هستند. مثلاً در شعر «شمع بزم»، ردیف «سوختن» که در پایان هر بیت میآید، تأکیدی موسیقایی بر روند روایی شعر ایجاد کرده است.
۲) زبان و واژگان: زبان عموماً ساده و فاخر کلاسیک است. پرکاربردترین واژگان: دل، فراق، یار، غم، عشق، سوختن، وصال، خدا، هدایت. غلبه تصویرهای کلاسیک همچون شمع و پروانه، آتش هجر، صبا، مهتاب، گل، قفس، براق دل.
۳) آرایههای ادبی و بلاغی: تشبیه و استعاره (تشبیه دل به براق، روح به مرغ، عشق به آتش). تکرار (تقویت موسیقی فضا مثل تکرار «میشود بار دگر… » در شعر «أمر ولی»). پرسشهای بلاغی (برای ایجاد تأثر یا القای معنا، مثل: «تا به کی باید ز هجرت سوختن؟»)
۴) لحن: آهنگ اشعار اغلب کمتحرک، تأملی و پرحزن هستند. زبانی ناصحانه یا مناجاتگونه در برخی اشعار مشهود است. مجموعه شعرهای «سلمان کوچکی» از منظر محتوا در پیوند عمیق با تعالیم معنوی، دغدغههای عرفانی و ارتباط قلبی با معشوق متعالی یا انسانیاند. شاعر با زبانی سنتگرا، ساده و پرآهنگ دنیای درونش را در قالبی کلاسیک عرضه میدارد. برجستگی این مجموعه در پیوند احساس و نیایش، سوگ عارفانه و رنج فلسفی است.
دو نمونه از شعرهای سلمان کوچکی را بخوانید:
شمع بزم
تا به کی باید ز هجرت سوختن
آتش حسرت به دل افروختن
خلوت دل جایگاه مهر توست
از چه باید غم به دل اندوختن
با خیال رویت هر صبح و مساء
چشم حسرت بر وصالت دوختن
شمع بزم بیدلان، پروانهام
پر بباید در جوارت سوختن
در حضور شعله جذاب عشق
خرمن هستی بباید سوختن
عاشق بیدل همه سوز است و ساز
ساز حسرت کی توان آموختن
بی فروغ منظرت عیشیگر است
بر تن دل جامه غم دوختن
در تنور هجر تو باید بسوخت
تا که رمز وصل تو آموختن
سوخت سلمان در تنور هجر تو
تا به کی باید ز هجرت سوختن
مرد حماسهها
رخت بر مبند
ای همدرد من
بیهوده را
آخر تو نیز شریکی به درد من
این غفلت را برون کن ز سر
مرد نبرد باش و مرد حماسهها
تا در این کهن سرا
حماسهها سازیم
همدرد من، عزیز من
ای مرد ناوردها
کاروان کمال رفت
ما به جای خویش
همچنان بیثمر نشستهایم به انتظار
زنهار خواب غفلت و درماندگی بس است
آخر تو در حیاتی، زنده ای
این مسکنت ز چیست
که به انزوا نشستهای
برخیز و مرد نبرد باش
که کاری محال در بر مرد نبرد نیست
ای منتظر نشسته به جا
بر خیز تا با کاروان کمال سفر کنیم
به دیار یار
هنگام رفتن است و نبرد
اگر چشم وا کنی
تا کی به انتظار توان نشست
بر خیز تا قیامتی به پا کنیم



