هفتبرکه – غزاله شوری: ساعت حدود سه و نیم بعدازظهر بود که صدایی آرام به گوشم رسید. در خانهی همسایهمان روضه میخواندند. خانهای ساده بود، با دیوارهایی که بوی چای و عطر گلاب گرفته بود؛ میعادگاهی برای دلهایی که هر سال، محرم را با همین روضه خانگی شروع میکردند. فرشهای قدیمی، چادر مشکی آویزان بر دیوار، و یک پارچ آب کنار سماور، حس و حال یک روضه قدیمی و بیریا را زنده میکرد. زنها آرامآرام وارد مجلس میشدند و قرآن به دست میگرفتند و ریز ریز اشک از گونههایشان جاری میشد. خانه پر شده بود از صدای گریه … میزبان مجلس با دلی پر از شور و کلی حاجت، نذریها را بین مردم پخش میکرد.
روضه آن مجلس تمام نشده بود که همهمهای به پا شد و گفتند جای دیگری هم روضه دارند. ما هم بعد از تمام شدن روضه، دستهدسته به مجلس دیگری رفتیم.
ساعت چهار و نیم عصر بود. این خانه با بقیه مجلسهای روضه فرق داشت. گویی خانه حرم شده بود. گریهها بیوقفه بود، بخصوص وقتی مداح رسید به مصیبت حضرت رقیه. ساعت نزدیک به پنج بود که روضه به اوج خود رسید و پس از آن، چای و خرما پخش شد و نذری سادهای از عدسی و نان گرم. روضه پایان یافته بود اما دلها هنوز در تبوتاب بود و هیچکس دلش نمیخواست به خانه برگردد. و هنوز خانهی سیاهپوش بعدی چشمانتظار زنان عزادار برای روضهی بعدی بود. این سنت دیرینهی محرم در گراش است.