خانه‌هایی که حسینیه می‌شود

هفت‌برکه: در دو ماه محرم و صفر، خانه‌های زیادی میزبان مراسم عزاداری می‌شود و به تعداد شب‌ها و روزهای متفاوتی، مراسم روضه‌خوانی در آنها برگزار می‌شود. فرشته صدیقی، از نویسندگان هفت‌برکه، از تجربه‌ی تدارک مراسم روضه‌خوانی در منزل پدری‌اش به عنوان یک نمونه از این خانه‌های نوشته است.    فرشته صدیقی: روزهای مانده به محرم […]

۲۷ تیر ۱۴۰۲

هفتْ مجلسِ خاطره از روضه‌های زنانه

یک: آن خانه‌ی قدیمه که در خاطره هم نیست تا جایی که حافظه ۲۳ ساله‌ام قد می‌دهد، یادم می‌آید که هر سال از شب ۷ محرم به بعد، به مدت ۵ شب بی‌بی‌‌‌ْ دایی، منزل دایی بزرگم مجلس روضه ابی عبدالله (ع) داشت و قبل از این که حافظه‌ام قد بدهد، خانه خودشان بوده است، […]

۲۸ مرداد ۱۴۰۰

شب‌های عکاسان عاشورایی: ۱- حمید بهرامی

هفت‌برکه: همزمان با برگزاری هشتمین سوگواره عکس عاشورایی گراش، انجمن فیلم و عکس گراش از عکاسان عاشورایی گراش تقدیر می‌کند. در شب اول از حمید بهرامی تقدیر می‌شود. بهرامی متولد ۲۵ اسفند ۱۳۶۹ در گراش است و از ۱۰ سال پیش عکاسی و گرافیک را آغاز کرده است.  بهرامی یک دوره دبیری و مسئولیت برگزاری […]

۱۴ مهر ۱۳۹۹

نان با نخ سبز نشانه‌ی ارادت است

هفت‌برکه – ریحانه رهنورد: یک نخ سبز که حاجت نمی‌دهد. مادر ام‌البنین است. یک اَ مثل ادب، اَ مثل ابوالفضل، اُ مثل ام‌البنین. هرسالی که خانه پدری مجلس روضه امام حسین(ع) برپا می‌شد، شوق دو روضه را خیلی داشتم، روضه حضرت‌ ام‌البنین(ع) و شاهزاده قاسم(ع). الان از روضه ام‌البنین نوشته‌ام. شاید اگر از ابوالفضل‌العباس(ع) بپرسند […]

۱۶ شهریور ۱۳۹۹

هم عزاداری، هم دور هم بودن

هفت‌برکه – راضیه یوسفی: ماه محرم، ماه حزن و اندوه زمینیان و افلاکیان است. یکی از ماه‌های حرام،  که حتی در دوران جاهلیت نیز جنگ و کشتار در آن تحریم شده بود. اما عده‌ای کور دل، چشم‌های خود را بر روی حقایق بستند و بر خاندان پیامبر اسلام (ص) جفا روا داشتند. با فرا رسیدن […]

۱۸ شهریور ۱۳۹۸

ساکن خانه‌ی زهرا، همسایه‌ی خانه‌ی خدا

هفت‌برکه – فاطمه ابراهیمی: گیس‌های سفید با راه‌راه خاکستری‌اش در هم لول می‌شوند و وول می‌خورند. عصا و یک جفت دمپایی‌اش، تنهایی فاطمه‌خانم را به رخ می‌کشد. با قامتی خمیده و لبخندی بر لب، روبه‌رویم می‌نشیند و می‌گوید «در خدمتم.» خودم را معرفی می‌کنم و می‌گویم: «فکر کردم هنوز روضه می‌خوانید.» می‌خندد و می‌گوید: «کمی […]

۲۱ بهمن ۱۳۹۷

آن روز، رو به پیر پنهان…

صادق رحمانی: آن روز به دلم برات شده بود که انگار قرار است اتفاقی بیفتد- که افتاد. سال دوم یا سوم راهنمایی بودم. من داشتم در حیاط مدرسه برای خودم قدم می‌زدم که معلم تاریخ یا جغرافیا -حالا یادم نیست، کدامشان؟ نگاهش را دوخت به چشم‌های من؛ نگاهی از سر ترحم و دلسوزی و من […]

۲۸ دی ۱۳۹۷