هفت‌برکه – سمیه کشوری: یوسف علیخانی نویسنده‌ی معاصر ایرانی است. او در تاریخ یک فروردین ۱۳۵۴ در روستای میلک الموت قزوین به دنیا آمد. پس از پایان تحصیلات ابتدایی، برای ادامه‌ی تحصیل به تهران آمد و سال ۱۳۷۷ از دانشکده‌ی ادبیات دانشگاه تهران در رشته‌ی زبان و ادبیات عرب فارغ‌التحصیل شد. تاکنون سه مجموعه داستان به نام‌های «قدم‌بخیر مادربزرگ من بود»، «اژدهاکشان» و «عروس بید» و همچنین سه رمان «زاهو» و «خاما» و «بیوه‌کشی» از او منتشر شده‌است. صفحه نویسنده در اینستاگرام این است:  instagram.com/yousefalikhani/

ما در اینجا درباره‌ی رمان «خاما» صحبت می‌کنیم. «خاما» روایتی از کردهایی است که رضاخان آن‌ها را به ارسباران تبعید می‌کند. خلیل به‌عنوان پسرِ خانواده با خانواده‌ی پرجمعیتش مجبور به مهاجرت از روستای زیبایش می‌شود. او در این مسیر از همه جدا می‌افتد و یکی از آن‌ها عشقش نسبت به خاما است. ما در این کتاب، عشق خلیل نسبت به خاما در این تبعیدگاه را دنبال می‌کنیم.

Komod 118 Khama Alikhani 2

 

کلمه‌ی خاما

علیخانی درباره‌ی معنای خاما می‌گوید: «خاما دارای معانی متعددی می‌باشد که یکی از معناهایش خامه است ولی معنای اصلی خاما در این کتاب نیمه‌ی گمشده می‌باشد که به نوعی به مطالب درون رمان بسیار مرتبط بوده و خواننده را مجذوب خود می‌کند.» ما در هنگام خواندن رمان در پی کشف معنای این واژه، وارد هزارتوی داستان می‌شویم. ولی همچنان که خود نویسنده نیز می‌گوید، خاما هر بار معانی متعددی به خود می‌گیرد. خاما در فصل اول دخترِ خانه است؛ و در ادامه معنای دختر رس (رسیده) به خود می‌گیرد. این خاما اما در ادامه‌ی داستان معناهای متفاوت خودش را پیدا می‌کند. شیرزنی می‌شود که اسلحه به دست می‌گیرد و به جنگ می‌رود و معلوم نیست بازمی‌گردد یا نه. فصل‌های بعدی داستان معنای آن تبدیل می‌شود به زایش و زندگی، به غربت و کوچ، به ساختن وطنی تازه، یا خودِ وطن، به درخت انار، به مرگ و در دنیایِ مردن زیستن.

تاریخ و جغرافیا

نویسنده از روستای آغگل دهه‌های آغازین هزار و سیصد می‌گوید. روستایی مربوط به چندین سال پیش، این نشان از اطلاعات بالای نویسنده از جغرافیای منطقه‌ی زیستی خود دارد. این اندیشه و اطلاعات تنها به روستای زیستی نویسنده باقی نمی‌ماند بلکه او همراه با شخصیت داستان شهر به شهر، روستا به روستا و ایل به ایل همراه می‌شود و نشان می‌دهد که از هر نقطه از سرزمین ایران چه اطلاعات وسیعی دارد. که این خود به تنهایی شگفت‌انگیز و تحسین‌برانگیز است. به عبارتی توصیف موقعیت‌های جغرافیایی که شخصیت به اجبار در آن قرار می‌گیرد خلاقانه و قابل تقدیر است.

تاریخی که داستان در آن روایت می‌شود مربوط به دهه‌های اول و دوم هزار و سیصد است، یعنی دوره‌ای که جامعه‌ی آن عصر ایران در تکاپوی صنعتی شدن قرار گرفته است. ورود عصر صنعتی عواقبی با خود به همراه دارد و یکی از آنها گم شدن معنا در زندگی انسانِ آن عصر است. گویی «خاما» نماد و نشانه‌ی این گمشدگی است. یکی دیگر از دلایل این گمگشتگی معنایی، جنگ است. رسالت جنگ نابودی است، یا با کشتن یا با اسارت گرفتن یا با تغییر ماهیت آدمی در جنگ.

گویی خلیل عبدویی یا همان حسن مهاجر زندگی‌اش را صرف پیدا کردن خاما (دختری بزرگ‌تر از خودش که دوستش دارد) می‌کند؛ خامایی که معنایی برای زیستن است، خامایی که در لحظه‌لحظه‌ی زندگی‌اش حضور دارد و نفس می‌کشد. به عبارتی «خاما» همان گمشده‌ی انسان عصر صنعت و در ادامه‌ی جنگ است که با رفتنش انسان را از معنا تهی کرده است. ولی همچنان در تمام ذهن او جاری و ساری است، طوری که بی‌آن ممکن نیست ولی به دست آوردن آن هم ممکن نیست. گویی «خاما» چیزی است که از گذشته با ما مانده است، وجود داشته است، ولی از دست رفته است، ولی همچنان ادامه دارد.

به عبارتی بن‌مایه‌ی این رمان را انسانِ سرگردانی می‌سازد که اسیر حسرتِ رسیدن است؛ و این حسرت در مظهری از عشق ظهور و بروز پیدا می‌کند و در ادامه با اینکه دیگر حضور فیزیکی ندارد ولی تمام‌قد در داستان به صورت مداوم ادامه می‌یابد.

فولکلور

نویسنده‌ی این رمان، به تاریخ و جغرافیایِ منطقه بسنده نکرده و با استفاده از فولکلورِ هر منطقه به قصه‌ها می‌پردازد و با طبیعت و جان بخشیدن به آن‌ها، داستانش را پیش می‌برد. نویسنده از زندگی کردها در ماجرای حمایت از ترک‌های ترکیه و درگیری با قزاق‌ها برای داستان‌گویی استفاده کرده است ولی چیزی که اصلِ داستان را خیلی تحت تاثیر قرار می‌دهد لهجه‌ی محلی خود نویسنده و راوی است.

مشخص است نویسنده محتوای فرهنگ‌نامه‌ی بومی منطقه‌ی خود را می‌شناسد و کاملاً بر فرهنگ عامیانه بومیِ آنجا اشراف دارد. طوری که با تبحر به زبان محلی، به معنایِ آن به زبانِ روز نیز می‌پردازد. تا جایی که اندوه بومیِ داستان‌هایش حال غریبی در مخاطب ایجاد می‌کند و داستانی جذاب با فراز و نشین‌های دوست‌داشتنی در زندگی خلیل به وجود می‌آورد؛ زندگی‌ای پر از مهاجرت و غریبی و احساس دلتنگی. گاهی این فولکلور در پرداختن به رسم و رسومات، سختی‌های مردم کُردنشین، تلاش برای ساختن زندگی بعد از کوچ اجباری و عشقی ناکام که هرگز فراموش نشده، خلاصه می‌شود.

روستایی‌نویسی

برخی یوسف علیخانی را نویسنده‌ای «روستایی‌نویس» قلمداد می‌کنند. در سایت مگ‌ایران آمده است: «ادبیات داستانی در ایران همواره با نگاه و نگرش داستان‌نویسان ایرانی به روستایی‌نویسی و بازتاب زندگی قشر روستانشین جامعه همراه بوده است. یکی از داستان‌نویسان امروز ایران که در آثار منتشر شده‌اش همواره به موضوعات اقلیمی و روستایی نگاهی خاص و جدی داشته است یوسف علیخانی است.»

ولی به نظر من، با کمی دقت به زیر متن داستان «خاما» می‌توان فهمید با اینکه داستان‌های این نویسنده در فضا و مکان روستایی می‌گذرد، مفهومی که به دوش می‌کشد فراتر از زمان و مکان داستان است. گویی نویسنده برای به تصویر کشیدن حرف طلایی خود، از فضای روستایی و بازتاب زندگی قشر روستانشین جامعه وام می‌گیرد همین.

سبک

رمان «خاما» همزمان که روایتی رئالیسم یا واقع‌گرا دارد از محتوای سوررئالیستی، تمثیلی، نمادین هم برخوردار است. همان طور که علیخانی به روایت کوچ اجباری مردمان کرمانج و سرکوبی جنبش خویبون توسط ارتش ترکیه  با حمایت حکومت رضاشاهی ایران می‌پردازد، با کمک خلاقیت خود و تنه زدن به فولکلور منطقه اثر جذاب و پرکششی می‌نویسد. او داستان نمادی و سورئال خود را در دل یک اتفاق رئال و تاریخی می‌کارد تا مخاطب از جوانه و میوه‌ی رمانش استفاده کند.