هفتبرکه: چهار سال پیش، حسین حسینزاده که نامزد انتخابات مجلس بود، پدرش را از دست داد و او با پیراهن سیاه روزهای تبلیغات انتخاباتی را پشت سر گذاشت و با خلق یک شگفتی، در نهایت نماینده مردم شهرستانهای لارستان، خنج، گراش، اوز و جویم در دوره یازدهم مجلس شورای اسلامی شد.
امسال روز پدر در آخرین ماههای دوره نمایندگی او قرار دارد و مهندس حسینزاده در متنی احساسی با پدرش یا به نوعی با مردم صحبت کرده است. او در انتهای این متن، به صورت غیر مستقیم در مورد دلیل انصرافش از انتخابات مجلس (یافتن آرامش برای رسیدگی به خانوادهاش) و همچنین پیشنهادهایی که برای سمتهای مدیریتی در وزرات نفت داشته و احتمال رفتنش به آن سو نیز نوشته است.
حسین حسینزاده:
بسم الله الرحمن الرحیم
وَ قُلْ رَبِّ أَدْخِلْنِی مُدْخَلَ صِدْقٍ وَ أَخْرِجْنِی مُخْرَجَ صِدْقٍ وَ اجْعَلْ لِی مِنْ لَدُنْکَ سُلْطاناً نَصِیراً.
بابای امن امت شدن هنر «علی» است که خودش نان جو میخورد اما به وقت اکرام دیگران گندم از دستانش میروید. رهبر عزیزم، مهربانترین پدر، روزت مبارک.
پدر آسمانیام سلام.
روزت در آسمانها مبارک پدرم.
در سحرگاه روز ۱۳ رجب کاش میتوانستم بنویسم از حجم بیقراریهایم… از تو و نبودنت… از من و انبوه رنج و دردهایم… از دلتنگیهایی که همدم لحظهلحظههایم میشوند… از این زمستان سرد و بیرمق که هر ثانیهاش در ۴ سال پیش همین ایام نزدیک انتخابات یادآور آخرین روزهای حضور توست… یادآور آخرین نفسهایی که میکشیدی و من بیخبر از حال تو سرگرم روزمرگیهایم بودم. مرا ببخش که دیر فهمیدم سفر کردهای… مرا ببخش که قدردان مهربانیهایت نبودم…
پدر عزیزم، هرگاه به تو فکر میکنم آرام میشوم. دلم میخواهد تا برای تو بنویسم و به دست فرشتهها بسپارم تا برای تو بیاورند جملاتم را… دوست دارم برایت بنویسم و با تو صحبت کنم تا شاید اندکی از دلتنگیام کم شود….
پدر خوب و عزیز و زحمتکش،
چهار سال قبل همین ایام قبل از انتخابات رفتی و تنها شدم و با لباس مشکی سحرگاه جمعه روز رایگیری ساعتها سر مزار تو درد دل کردم و گریستم و از خدا خواستم که اگر در توانم است انتخاب شوم و اگر هم انتخاب نشدم با جان و دل در خدمت مردم باشم و خدا را شاهد و ناظر میگیرم هر آنچه در توان داشتم به همراه مردم و خیرین و مسئولین در جهت خدمترسانی به مردم عزیز، شریف و نجیب به کار بستم. چه شبهایی که بعد از بازدید و پیگیری مسائل و مشکلات شهرها و روستاها از صبح زود تا پاسی از شب وقتی برمیگشتم منزل از فرط دلمشغولی و مشکلات خوابم نمیبرد و حتی میگریستم. وقتی روستایی دورافتاده و کپرنشین (درست خواندی، کپرنشین) و محروم، به گفته بزرگان روستا برای اولین بار بعد از انقلاب نماینده حضور پیدا کرده خانواده ۸ نفره را میدیدم که کاسهای بزرگ پر از آب در وسط اتاق گذاشته و گرداگرد آن نشستهاند و فقط نان تیری در آب میزنند و میخورند، به حال خود گریستم… وقتی اثر کمآبی بیرم و نیترات بالای آن که بعضا مردم دچار سرطان شدهاند را میدیدم… وقتی صبوری و متانت نزدیک به یک قرن برای ارتقا به شهرستان مردم جویم را دیدم… و دهها و صدها مورد دیگر در شهرها و روستاها، به حال خود گریستم و یاد زحمات بسیار سخت شما افتادم و دلم آرام میشد. تویی که در ایام کودکی پدرت را از دست دادی و از همان موقع کودکی کلاس درس (کُتاب) را رها کردی و برای بزرگ کردن برادران و خواهرانت روانه خلیج شدی و در کشورهای مختلف خلیج فارس زحمت کشیدی و کار کارگری انجام دادی و ۵ سال یکبار برمیگشتی و در ادامه با خودرو دو کابین قدیمی دنده فرمان آبیرنگ دوستداشتنی و خاطرهانگیز (با چاشنی طنز: که از ننه هم بیشتر دوستش داشتی و یادم است دهه ۶۰ وقتی پدر از سفر برمیگشت برای ماشین دوکابین وسائل تزیینی داخل کابین نظیر دور فرمان و… میآورد که فیت فیت بود و برای ننه یک کفش میآورد که یا بزرگ بود یا کوچک) میرفتیم سمت باغات میوه جهرم و قیر برای خرید و چیدن میوه از درخت و یا فصول غیر از میوه، یخچال سفیدرنگ مخصوص ماهیفروشی با ترازو، روبهروی مسجد حضرت ولی عصر (عج) گراش برای فروش. و این تلاش و پشتکار شما را فراموش نخواهم کرد.
لذا ادعایی ندارم و همیشه گفتهام که خطایم از همه بیشتر است و تقوایم از همه کمتر و برای همین زحمات و پشتکار با دستان کارگریات به خودم اجازه ندادم که این چند روزه پست و مقام دنیوی خدایناکرده مغرورم سازد و فقط شرمنده مردم هستم که نتوانستم آنگونه که شایسته مردم است خدمت کنم و از همه مردم عزیزم اگر اساعه ادب و جسارتی شده به حق این ایام عزیز طلب حلالیت دارم.
پدر زحمتکش من،
تنهایی سخت است و هر موقع حرف پدر میشود بیصدا میشکنم. پدر، گرچه نیستی پیش ما اما همیشه در قلب ما عزیز میمانی. مرا ببخش که هرگز برای نبودنت جلو دیگران اشک نریختم که نکند دلشان بگیرد. پدرم، کاش کنارم بودی همین یک شب را… پدر که نباشد در این دنیای سرد، بی تکیهگاه و تنهایی…. پدرجان، مینشینم گوشهای و فاتحهای در این شب جمعه میخوانم. ۴ سال گذشت و از غم فقدان تو پدر، کشتی امیدم به گل نشست… یک نبودنهایی است که با بودن هزار نفر هم پر نمیشود. پدر فداکارم، ای معنای محبت و ایستادگی… ای معنای ایثار و گذشت.
دلم یک خیال راحت میخواهد. یک آرامش محض که بتوانم به خانواده و سه دختر ناز (زینب ۱۴ساله، نازنین فاطمه ۶ساله و فاطمه زهرا ۵ماهه) رسیدگی کنم…
پدرجان، میدانم زندگی پس از تو هم جریان دارد اما آهستهتر و تلختر خواهد بود و بی تو و بدون تو برای منی که همراهت بودم بیشک دشوارتر است… پدرم، بی تو مهربانی نیز کوچ کرده….
بگذریم…
پدر آسمانیام، «روزگار غریبی است». از کسی گلهای ندارم و حج تمتع امسال از کنار خانه خدا از همه طلب حلالیت کردم و در یک کلام از همه مردم و خیرین و مسئولین سپاسگزارم. از خانواده خودم از همسر مهربانم از فرزندانم که کنارشان نبودم طلب بخشش دارم.
اهل خودستایی و خدایناکرده اغراق نیستم. از وزیر محترم نفت برادر ارزشی و عزیز، این مرد خدا که از نزدیک شاهد هستم تلاش شبانهروزی ایشان را جهت اعتلای نظام و انقلاب و انصافا هر موقع درخواست داشتیم برای رفع مشکلات و کمک به مردم حوزه انتخابیه در حوزههای مختلف ورزش، بهداشت، بهسازی روستا و… دریغ نکردند، کمال تشکر و قدردانی را دارم و از این که بارها محبت داشتند و سمتهای «قائم مقام وزیر»، معاون وزیر و … پیشنهاد دادهاند و هر بار به بهانهای نپذیرفتم لذا لطف و محبت وزیر را فراموش نخواهم کرد. هفتههای اخیر هم با یکی از بزرگان نظام صحبت داشتهام در این خصوص و بحث «تکلیف» را مطرح کردند و همانگونه که در حج از خدا خواستم ان شاء الله هر آنچه خیر و صلاح است عنایت فرماید و امیدوارم عاقبت به خیر شویم.
«یاد بگیر در زندگیات برای دو نفر باید جان و دل بدهی:
اول پدری که برای برد تو زندگیاش را باخت
دوم مادری که با دعاهایش زندگیات را ساخت.»
«پدر یعنی امنیت و مادر یعنی آرامش»
کلام آخر:
یک وقتهایی با ندیدنها، نشنیدنها، نگفتنها، نسبت به هم گذشت کنیم و زندگی را برای همدیگر زیباتر کنیم.
ایام بر همه مبارک.
با سپاس.
حسین حسینزاده
نماینده مردم شریف لارستان، خنج، گراش، اوز و جویم در مجلس شورای اسلامی
۱۳ رجب ۱۴۴۵ / ۵ بهمنماه ۱۴۰۲