بستن

ما کانورها که حالا نیکخو هستیم

هادی نیکخو: نام خانوادگی ما «نیکخو» است ولی هنوز قدیمی‌ترها ما را به نام «کانور» می‌شناسند. نام خانوادگی ما را پدربزرگِ پدربزرگم، عالی نیکخو (۱۲۴۰ تا ۱۳۱۳ شمسی) انتخاب کرده است.

ظرف سفالی یا کاکانور؟

عالی و اجداد او گرایش به تصوف داشته‌اند و بیشتر اقوام ما نیز در قبرستان شیخ مشدی اسماعیل دفن هستند. احتمال می‌دهیم همین مشی صوفیانه باعث شده است که رفتار و گفتار خوبی با مردم داشته باشند، به همین دلیل است که در شناسنامه، فامیلی نیکخو را برای آن‌ها انتخاب می‌کنند، که من شخصا از این انتخاب راضی هستم. 

قبل از رسمی شدن شناسنامه و حتی هنوز هم، خانواده نیکخو بین مردم به نام خانواده کانورها شناخته می‌شود. به طور مثال پدر عالی نیکخو، زینل کانور و پدربزرگ او، مَد کانور یا محمد کانور نام داشته‌اند.

کانورها از نظر اجتماعی در میان طبقات مرفه جامعه نبوده‌اند. مردمی ساده‌دل بوده‌اند که سفالگری پیشه اصلی آن‌ها بوده است.

در مورد این که کانور به چه معنی است، دو احتمال می‌دهیم: در قدیم کانور (kanuor) به ظرفی بزرگ و سفالی گفته می‌شده است که در آن غلات نگهداری می‌کرده‌اند. این واژه در لغت‌نامه دهخدا هم به همین نام آمده است. احتمال دوم که به نظر من بیشتر می‌تواند بر ان تکیه کرد، این است که شاید نام یکی از اجداد یا بزرگان این خانواده (نور) یا (نورالله) یا (نورالدین) بوده که مردم او را کاکانور یا به اختصار کانور صدا می‌زده‌اند و همین نام او روی فرزندان و نوادگان او که ما باشیم هم باقی مانده است. 

یادگارهایی در گُبه

عالی نیکخو دو پسر به نام زینل و حسن داشته است که اکثر نیکخو‌های گراش فرزندان حسن هستند چون زینل فقط دو دختر به نام‌های صغری و بمان (بیمون) داشته است که بمان‌خانم (مادر حاج جعفر شهبازی) که چند سال پیش فوت کرد آخرین بازمانده نسل اول نیکخوها بود.

عالی نیکخو برادری هم به اسم عبدالله داشته است که او برای خود فامیلی محمدیان را انتخاب می‌کند. از همین رو ما نیکخوها با خاندان محمدیان که بیشترشان در خیابان آبیاری هستند، یک ریشه داریم و عموزاده هستیم و هر دو با هم با نام کانور هم شناخته می‌شویم.

بقعه‌ شیخ مشدی اسماعیل در پشت مدرسه حسنی قرار دارد و بین مردم به گبه نیز شناخته می‌شود. آنجا گورستان اختصاصی اهل تصوف گراش بوده است. عالی نیکخو و برادرش و همچنین دو پسرش و یکی از نوه‌هایش در قبرستان مشدی اسماعیل در کنار هم به خاک سپرده شده‌اند که هنوز خویشان شب‌های جمعه یادی از آنان می‌کنند. این قبور توسط نوه‌ی عالی نیکخو یعنی مرحوم حاج غلامحسین نیکخو بازسازی شده است.

 

هفت‌برکه: در پرونده‌ی ثبت احوال، تاکنون قصه‌ی چند فامیلی از جمله بلبل و نوبهار و سیاح را منتشر کرده‌ایم. این پرونده را با هشتگ #فامیلینیا در این صفحه ببینید. شما هم اگر قصه‌ی نام خانوادگی‌تان را شنیده‌اید، آن را برای هفت‌برکه بنویسید.

مطالبی و عکس‌هایی که خوانندگان گریشنا و نشریه افسانه ارسال کرده‌اند.

5 نظر

  1. سلام بر آقای نیکخو و درود و صد سلام بر تمامی انسانهای نیکخوی جهان. تا آنجاییکه من از گُب و تاریخ آرامستان شیخ مشد اسماعیل اطلاع دارم و در ایام کودکیم در سالهای ۱۳۳۸ تا ۱۳۴۴ که در عصرهای بعضی از پنچشنبه ها به همراهی مرحوم پدرم که اتفاقاً مزارشان نیز در همین آرامستان نصیبشان شد و یا با دیگر کودکان هم بازی در صحرا گردی، بسیار به گب و صحرا و نخلستانهای اطراف آن رفته ام و کوتاه نوشته های هم از دفتر خاطرات نویسی آن روزها برایم مانده باید به اطلاع شما و دیگر علاقمندان به تاریخ و میراث ابنیه های گراش برسانم .
    – گب در انتهای رآس جنوب غربی خرمنزار مثلثی شکل بزرگی بود که قاعده آن نخلستانهای امام و فامیلهای استا غلوم قرار داشت که امروز بنام خیابان درمانگاه شناخته میشود، ضلع جنوبی آن سر تا سر رودخانه مشعب از بئت بود که به برکه خیر و نخلستانهای اطراف گورستان فخی می رفت .آن جا مسجدی قدیمی و تاریخی از گج و سنک ساخته شده ای وجود داشت با دیوارهای بلند، سقف فرو ریخته و محراب بزرگ گچی که تفریبا سالم مانده بود ولی خطوط نوشته های گچی آیات اطراف آن از بین رفته بود و با دقت میشد آثاری از آن مشاهده کرد. پشت محراب مقبره شیخ مشد اسماعیل بود با سنگ مزار بزرگ و معجر تخته ای سر تا سری ولی کوتاه و سرباز با پارچه سبز رنگی پوشانده بودند کلا اطاق کوچک مقبر از مسجد جدا بود و اطاق مقبره به دیوار مسجد اتصالی نداشت.
    –بچه ها آن روزگار و شاید هم افرادی دیگر به محراب مسجد سنگ می زدند و آن را امیر تپل می گفتند. و تکرار می کردند ” امیر تَپَل کی کَشته ، خواجه لِی نِشُسته” چرا این کار انجام میشد ویا انجام می دادند نمی دانم و کسی از پیر و جوان هم جوابی درستی برای ما نداشتند مرحوم پدرم می گفت عوام نادان هستند و به محراب مسجد سنگ می زنند.
    — آن زمان روبروی شرقی و شمال شرقی مسجد گب تا حدود شعاع ۱۵۰ متری آن قبرستان کهنه بزرگی بود و در شبهای آدینه فراوان افراد مختلفی برای فاتحه می آمدند ولی ربطی به دراویش و یا صوفیه نداشتند و البته دراویش هم می آمدند لذا منحصر کردن این گورستان به دراویش ریشه تاریخی ندارد و این قبرستان هم مثل دیگر قبرستانهای قدیم گراش که در کنار پیری، ملایی و یا شیخی بزرگی از صوفیه قرار گرفته است در زمانهای دور بوجود آمده است و طبق سنت قدیمتر کنار قبر بزرگی از فامیل قبرهای پیشتری از همان فامیل قرار می گرفته و شاید هم امروز در گراش هنوز همین سنت باشد که مرده های یک فامیل کنار هم باشند.
    — اگر به نقشه هوایی نیروی هوایی کشور در سال ۱۳۴۱ که در این سایت هفت برکه هم منتشره شده نگاه کنید و یا نقشه های هوایی گراش در آرشیوهای دیگری از آن سالها بدست آورید کاملا مشاهده خواهید کرد که شمال و شرق مسجد تا انتهای خیابان درمانگاه امروزی نخلستانی ویا زمین کشتی (خِوِدی) وجود ندارد خرمنزار بوده و قبرستان کهنه تا شعاع ۱۵۰ متری آن به طرف شرق و شمال شرقی مسجد قدیم گب ادامه دارد. نوشن و نخلستان مرحوم حاجی بابا حسن در بخشی از همین قبرستانهای کهنه بودجود آورده اند در همین سالها و ربطی به نخلستانها و زمینهای شما و غرب گب ندارد.
    — تا آنجاییکه من اطلاع دارم بزرگ یکی از طایفه های گراش که قبر در گذشتگان پیشین آن طایفه در همین قبرستان بوده به عادت و سنت گراش در همین قبرستان دفن می شود ایشان از قضای روزگار دارویش و برزگ شناخته شده گراش بود . درصورتیکه درویشی و صوفی بودند طایفه ای و یا فامیلی نبود در هر طایفه ای شاید یک دو نفر هم علاقمند به درویشی پیدا می شده. مثل مرحوم حاج رستمخان حاکم گراش و لارستان درویش بوده از طایفه خانها و در جایی دیگر مدفون شده است.
    –خوب بیاد دارم روزی عده ای در گب جمع شده بودند و ماشین جیب غریبی هم آنجا بود( اون روزها به ندرت در گراش ماشین دیده میشد) سنگ لوحی کهنه و سالمی پیدا کرده بودند مربوط به مسجد گب یا بقول عوام گراش امیر تَپَل تاریخ بنای مسجد را ۸۳۵ سال قبل نشان می داد ( حدود شصت و اندی سال از آنروز گذشته است). سنگ لوح را کجا بردند و یا آنها چه کسانی بودند که سنگ لوح مسجد را با خود بردند نمی دانم چون آن روز من کلاس ابتدایی بودم و کسی به کودکان محلی نمی دادند و یا خود آدمهای که کمک کردند سنگ در ماشین بگذارند نیز از دنیا و عتقیه فروشی بیخبر بودند
    —خاطره جالب و بیاد ماندنی برای من از آنجا بیاد دارم شاید جالب باشد. روزی من و آقای غلامحسین محسنی فرهنگی باز نشسته گراش در همین قبرستان سنگهای هنوز بجای مانده روی قبرهای قدیمی با زحمت و دقت نگاه می کردیم و سعی داشتیم نوشته های آنها را بخوانیم. اطراف همین قبرها مرحوم حاج بابا حسن نوشن نخل کاشته بود. ما در عالم کودکی خود داشتیم می گفتیم که حاج بابا حسن در قبرستان نخل کاری کرده است. که ناگهان آن مرحوم با لباس سفید و تمیزی بالای سرما ما پیدا شد و با مهربانی از ما پرسید داشتید چه می گفتید . نمی شد انکار کرد گفتیم شما در قبرستان نخل کاری و نوشن کاری کرده اید. با مهربانی لب خند زد و گفت نه بچه اشتباه می کنید اینها آورده اند در زمین من دفنشان کرده اند. اول کمی حرفش قبول کردیم بعد نگاه به هم کردیم و گفتیم سنگ قبرها تاریخ صد سال به بالا دارند چگونه شما آن زمان که هنوز به دنیا نیامده بودید اینجازمین داشتید. دید بچه های حواس جمعی هستیم کمی خَرَک و کناری که در تیلگه داشت به ما داد و پرسید پسر کی هستید و اینجا چکار می کنید با مهربانی حواس ما را پرت کرد و ما هم جواب ندادیم و سریع دویدیم. خدا ایشان را بیامزرد که با ما کودکان به مهربانی رفتار کرد.

    1. با سلام.
      می‌توانید به ایمیل من بفرستید:
      masoud17@gmail.com
      و یا اینکه از طریق واتساپ و تلگرام به شماره هفت‌برکه ارسال کنید:
      ۰۹۳۷۴۹۰۹۶۰۰
      سپاسگزارم.

  2. سلام و شاد باش خدمت شما عزیزان؛ در قسمت “یادگارهایی در گبه” قابل ذکر است بمان خانم (مادر حاج جعفر شهبازی) چند سالی است که به رحمت خدا رفتن.

  3. سلام چه کار خوبی که فرهنگ و تاریخ شفاهی یک شهر نقل میشه. کاش بقیه هم این کار می کردند و در کامنت ها نظر می دادند تا بسط و گسترش پیدا کنه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

5 نظر
scroll to top