بستن

جوم ۵: زوال علم در برده‌گاه دانشگاه

هفت‌برکه مسعود غفوری: من با مدرک دکتری در مقطع ارشد مجازی در دانشگاه تهران تدریس می‌کنم و حق‌التدریس‌ام به ساعتی دو دلار هم نمی‌رسد، یعنی کمتر از یک‌پنجمِ حقوق یک کارگرِ پیتزافروشی در آمریکا. هر وقت سخنی در مورد جایگاه علم و دانشگاه در این مملکت شنیدید، این معادله‌ی ساده را در ذهن داشته باشید.

دانشگاه هم مثل چیزهای دیگر

گسترش بی‌رویه و قارچ‌گونه‌ی انواع دانشگاه‌ها در کشور در دهه‌های گذشته، که کار را به جاهایی همچون رقابتِ پوچِ بین دانشگاه آزاد و پیام نور کشاند، از همان ابتدا هم چشم‌اندازی جز بی‌ارزش و بی‌اعتبار کردنِ نهاد دانشگاه نداشت. وقتی هم که دولت حکم داد که دانشگاه‌ها باید بودجه‌ی خودشان را خودشان تامین کنند، پروژه‌ی بازاری شدن دانشگاه‌ها کلید خورد. در کشوری که بسیاری از نهادها فشل و بی‌خاصیت شده‌اند، عجیب نیست که چنین اتفاقی برای دانشگاه‌ها هم بیفتد؛ اگر این پروژه‌ای عامدانه نباشد.

حالا از یک طرف باید درآمدی برای دانشگاه‌ها جور می‌شد، به روش‌هایی همچون راه ‌انداختن دوره‌های شبانه و مجازی و پردیس‌های بین‌المللی (که عملا تنها از چند کشور محدود دانشجو می‌گیرند)؛ و از طرف دیگر باید هزینه‌های دانشگاه پایین می‌آمد، مثلا با قطع یا کم کردن بودجه‌ی پژوهشگاه‌ها و کتابخانه‌ها و انجمن‌ها؛ و همچنین با استخدام نکردن استادان. نسبت استادان هیات علمی به دانشجویان در دانشگاه‌های ایران بسیار پایین است، چون تقریبا همه‌ی دانشگاه‌ها یاد گرفته‌اند به جای استخدام هیات علمی، با مدرسان حق‌التدریسی سر کنند: هم خرج کمتر، هم دردسر کمتر. مدرسان حق‌التدریسی یعنی فارغ‌التحصیلان تحصیلات تکمیلی که دانشگاه‌ها استخدامشان نمی‌کنند، اما از آنها بیگاری می‌کشند. بردگان علمی.

این تازه بخش‌های رسمی و قانونی است و موضوعاتی مانند مدرک فروشی، مقاله‌سازی یا فروش پایان‌نامه، تخلفاتی است که آنقدر تکرار شده که دیگر به بخشی از عرف دانشگاه‌ها تبدیل شده است و اگر کسی بر خلاف این مسیر حرکت کند، باعث تعجب روسای دانشگاه، همکاران و دانشجویان می‌شود.

در پاراگراف اول، اشاره به مدرک دکتری، دانشگاه تهران و دوره‌های ارشد مجازی (که حق‌التدریسش بالاتر از دوره‌های حضوری است) تنها برای به دست دادن یک مقیاس بود. تصور کنید کسی که با مدرک کارشناسی ارشد در دانشگاه علمی‌-کاربردی یا پیام نور تدریس می‌کند، حق‌التدریسش چقدر است؟ بله، کمتر از ساعتی یک دلار. قطعا نمی‌توان نرخ یکسانی برای حق‌التدریس ساعتی در دانشگاه‌های اروپا و آمریکا در آورد، ولی تصور می‌کنید دستِ کم به اندازه‌ی ده برابر یک کارگر ساده‌ی پیتزایی، یعنی ساعتی ۱۰۰ دلار، نیست؟ در برخی دانشگاه‌ها این حقوق به ساعتی ۲۰۰ دلار هم می‌رسد.

و البته تصور می‌کنید وضعیت آنها که استخدام و هیات علمی شده‌اند، خیلی بهتر از این است؟ اگر بگویم حقوق بسیاری از آنها به ۲۰ میلیون تومان در ماه نمی‌رسد (در وضعیتی که خط فقر بالای ۱۸ میلیون تومان است)، تعجب می‌کنید؟ کسی هست که نداند تقریبا تمام معلمان این کشور زیر خط فقر حقوق می‌گیرند؟ همه‌ی دست‌وپا زدن آن‌ها برای طرح رتبه‌بندی معلمان برای این بود که شاید بتوانند به درصدی از حقوق هیات علمی برسند.

صحبت کردن از این اعداد فقط نشانه است. «ردِ پول را بگیر» تا بدانی چه جاهایی برای دولت و حکومت اولویت دارند. به هر حال، تنها باید روی تعهد و علاقه‌ی استاد حساب کرد، وگرنه تکلیف دانشگاه‌هایی که در چنین وضعی ادامه می‌دهند، مشخص است.

بزرگ‌ترین کلاه‌برداری علمی

وزارت‌خانه‌ی علوم در دولت‌های مختلفِ این چند دهه، بزرگ‌ترین کلاه را سر متقاضیان تحصیلات تکمیلی (ارشد و دکتری) گذاشته است: به موازات این که فرصت‌های علمی و دانشگاهی را از دسترس آنها دورتر و دورتر می‌کند، امکان ادامه تحصیل در مقاطع بالاتر را برای آنها بیشتر و بیشتر فراهم می‌کند. از یک طرف بورسیه‌های دانشجویی را تقریبا به صفر می‌رساند، و از طرفی دیگر در بسیاری از شهرستان‌ها (حتی در دانشگاه‌های آزاد) بدون اینکه تغییرات خاصی در سطح علمی و پژوهشی‌شان رخ داده باشد، دوره‌های تحصیلات تکمیلی راه‌اندازی می‌کند. دانشگاهی که کلاس‌های کارشناسی ارشد را با ۵۰ دانشجو راه می‌اندازد، در حالی که بیش از دو یا سه هیات علمی در آن رشته ندارد، کاری جز کلاه‌برداری می‌کند؟

به قول یکی از همکلاسی‌های دوره دکتری، همان سال ۱۳۹۲ که دولت روحانی به دلیلِ (و یا به بهانه‌ی) خراب‌کاری دولت احمدی‌نژاد در گرفتن بورسیه‌های هیات علمی، این بورسیه‌ها را به شدت کم کرد، باید فکر خودمان را می‌کردیم و در می‌رفتیم! من در سطح‌های مختلفی در دانشگاه‌های مختلف تدریس کرده‌ام: از زبان عمومی و تخصصی در دانشکده علوم پزشکی گرفته، تا درس‌های عمومی و تخصصی در دانشگاه‌های پیام نور و علمی‌کاربردی و آزاد و دانشگاه الزهرا و دانشگاه تهران در مقاطع کارشناسی و کارشناسی ارشد. پس احتمالا می‌توانم تجربه‌ی شخصی‌ام را دستِ کم به عنوان آینه‌ای از وضعیت علمی دانشگاهی کشور روایت کنم. من امروز باید برای آزاد کردن دانشنامه‌ام ده‌ها میلیون‌ پول بدهم، در حالی که از سال ۸۶ تا الآن به بیگاری گرفته شده‌ام، بدون این که هیچ جا حساب شود.

نه پرستیژ، نه پیشرفت، نه درآمد

شاید بپرسید اگر وضعیت چنین است، پس چرا مدرسان حق‌التدریسی به این بیگاری ادامه می‌دهند؟ همچون خیلی پیچیدگی‌های دیگر در این مملکت، جواب این سوال هم ساده نیست. هر کدام دلایل خودشان را دارند: بعضی‌ها هنوز به استخدام شدن امیدوارند و این کلاس‌ها را رزومه‌ی کاری‌شان می‌دانند؛ بعضی‌ها تجربه‌ی تدریس را دوست دارند و فقط می‌خواهند طعمش را بچشند؛ بعضی‌ها به همان مقدار درآمدش راضی‌اند؛ و بعضی‌ها بیهوده به دنبال پرستیژ اجتماعی‌اش هستند. به هر حال، هیچکس به آن به عنوان یک شغل نگاه نمی‌کند.

در گذشته، شاید تا همین یک دهه پیش، تدریس کردن در دانشگاه هم از لحاظ اجتماعی پرستیژ داشت، هم از لحاظ علمی لطف داشت (از یاد دادن و بیشتر از آن از یاد گرفتن لذت می‌بردی)، و هم از لحاظ اقتصادی درآمدی. امروز حس می‌کنم هیچکدام از این سه دلیل قانع‌کننده نیست. به شخصه، هنوز به آن دو یا چهار واحدی که به صورت مجازی تدریس می‌کنم دلبسته‌ام، چون باعث می‌شود ارتباطم با دنیای دانشگاه قطع نشود. معتقدم دانشگاه، با تمام تلاشی که برای نابودی و انحطاطش شده، هنوز بارقه‌های امیدی در دل ایجاد می‌کند.

از همکلاسی‌ام می‌پرسم مگر از این سیستم چه می‌خواستیم جز اینکه عشقی را که به ادبیات داشتیم پرورش بدهیم و به دیگران منتقل کنیم؟ می‌گوید شاید بدترین بخش ماجرا این باشد که دانسته‌هایمان عمق هم نگرفته است، از بس هر ترم درس‌های مختلف به خوردمان دادند. ما می‌توانستیم استادهای خوبی باشیم، ولی این فرصت را از ما گرفتند.

تعارف را کنار گذاشته‌اند

به نظر می‌رسد که دولت‌ها هم کم‌کم در حال کنار گذاشتن تعارف هستند. اگر به متن‌هایی مانند اسنادِ سیاستگذاری‌ها یا کتاب‌های درسی مراجعه کنید، می‌بینید که دیگر کمتر از ارزش علم صحبت می‌شود، بلکه همه چیز با ادبیات تولید، کارآفرینی، ارزش‌آفرینی و استارتاپی سنجیده می‌شود. در سند چشم‌انداز ۱۴۰۴ به عنوان بالاترین سند برنامه‌ریزی ملی، دانش صرفا در راستای تولید فنی و اقتصادی دیده شده است: «برخوردار از دانش پیشرفته، توانا در تولید علم و فناوری، متکی بر سهم برتر منابع انسانی و سرمایه اجتماعی در تولید ملی.» این یک زبانِ فنی و استراتژیک است که موضوعِ بی‌اهمیت بودنِ دانش را به شکل صریحی به رخ می‌کشد.

وقتی هم برای دانشجویان و هم برای دانشگاه‌ها، ارزش رشته‌های علمی با میزان پول‌سازی آن‌ها سنجیده ‌شود، یعنی نگاه‌ها به نهاد دانشگاه به تدریج تغییر کرده است: اگر پیش از این دانشگاه یک «موسسه عمومی» بود، اکنون یک «بنگاه اقتصادی» است و همانند هر بنگاه اقتصادی دیگری، «سودآوری» به هدف اصلی آن تبدیل شده است. علمی که پولسازی نکند، به درد کسی نمی‌خورد. در چنین سیستمی، عجیب نیست که دولت‌ها به دانشگاه به عنوان باری اضافه نگاه کنند.

کارگران و مشتریانِ بنگاهِ دانشگاه

وقتی دانشگاه به یک بنگاه اقتصادی تبدیل شود، مدرسان و استادهای دانشگاه فقط چرخ‌دنده‌هایی هستند که باید بتوانند با کمترین خرج، دانشگاه را به پیش ببرند؛ «کارگران»ِ روزمرد و قابل تعویضی که نباید هیچ انتظار و توقعی داشته باشند (چون پشتِ در، افراد دیگری هستند که دوست دارند جایشان را بگیرند) و حتی می‌توان تا حد امکان، مزدشان را دیر پرداخت کرد. تعجب می‌کنید اگر بگویم دانشگاه تهران حق‌التدریس چهار ترم گذشته‌ی من را هنوز پرداخت نکرده است؟ این چیز جدیدی هم نیست. دانشگاه الزهرا هشت سال پیش، و دانشگاه پیام نور اوز ۱۴ سال پیش، حق‌التدریس‌ها را با تاخیر یکی دو ساله پرداخت می‌کردند.

وقتی دانشگاه به یک بنگاه اقتصادی تبدیل می‌شود، دانشجو هم عملا یک «مشتری» است که باید احترام ببیند تا از دست نرود. دانشگاهی که با هزار قلاب، دانشجویان را به دام می‌کشد تا جیبشان را خالی کند، این حق را برای دانشجو ایجاد می‌کند که بپرسد: «ما اینقدر پول می‌دهیم، درس هم بخوانیم؟»

چند سال پیش، یکی از استادهایم در دانشگاه تهران که می‌دانست در آن دانشگاه تدریس می‌کنم، در مورد وضعیت و سطح دانشجوهای دوره‌های ارشد مجازی پرسید. گفتم من با دانشجویان رشته‌ی ادبیات انگلیسی کلاس دارم، ولی خیلی از آنها نه ادبیات خوانده‌اند و نه انگلیسی‌شان خوب است! گفت سختگیری کن و نگذار با مدرک دانشگاه تهران فارغ‌التحصیل شوند. منظورش این بود که این مدرک شان و ارزشی بالاتر از اینها دارد. گفتم حرمت امامزاده به متولی آن است. دانشگاه اگر می‌خواست اینها فارغ‌التحصیل نشوند، از همان اول در مصاحبه ردشان می‌کرد.

خیلی وقت است که حتی معلم‌ها خجالت می‌کشند موضوع انشای دانش‌آموزان را «علم بهتر است یا ثروت؟» اعلام کنند چون جواب آن‌ برای همه مشخص است.

ورشکستگی و زوال نهاد دانشگاه

من شاهد ورشکستگی دانشگاهم. دیده‌ام که چطور در سال‌های دور، دانشگاه برای مدرسانش سرویس رفت‌وآمد مهیا می‌کرد، بعد گفتند با اتومبیل خودتان بیایید تا ما پول بنزین را بدهیم، و بعد گفتند همان را هم نمی‌توانیم بدهیم. دیده‌ام که در گذشته‌ هنوز اصطلاح «استاد پروازی» معنادار بود، چون استادهای باسواد و باتجربه‌تر از شهرهای دور با هواپیما می‌آمدند و تمام هزینه را هم دانشگاه پرداخت می‌کرد. اما بعد از مدتی این تجملات برچیده شد. امروز دیگر کمتر دانشگاهی هست که هزینه‌ی کمرشکن بلیت هواپیما را برای استادهایش تقبل کند. فکر می‌کنید جای این استادها را چه کسانی پر می‌کنند و چه تاثیری بر سطح علمی کلاس‌های دانشگاه می‌گذارند؟ همین هفته‌ی گذشته بود که دسترسی‌ام به چند پایگاه‌ علمی بین‌المللی قطع شد، چون به گفته‌ی معاون پژوهشی دانشگاه تهران، این دانشگاه نتوانسته بود هزینه‌ی اشتراک آنها را بپردازد.

من شاهد زوال تدریجی نهاد دانشگاهم. دیده‌ام که چطور سال به سال این نهاد از درون خالی شده است. دیده‌ام که چطور نجیب‌ترین و باسوادترین هم‌کلاسی‌های دخترم فقط به خاطر این‌که چادر نمی‌پوشیدند، از استخدام شدن در دانشگاه‌های مادر جا ماندند. دیده‌ام که چطور خلاق‌ترین و عالم‌ترین هم‌دوره‌ای‌های پسرم مجبور شدند به دانشگاه‌های کوچک‌تر کوچ کنند تا جایشان را در دانشگاه‌های بزرگ‌تر به افراد دیگری بدهند. خودم تجربه‌ی رد شدن از طرف حراست دانشگاه را حتی قبل از ارسال پرونده‌ام برای هیات علمی دارم. دیده‌ام که چطور استادهای باسواد خسته‌اند و استادهای وابسته به نهادها و خانواده‌های خاص جولان می‌دهند. آن زمان که جامعه از شنیدن خبر خودکشیِ یک دانشجوی دکتری به خاطر اضافه شدنِ نامِ افرادِ بی‌ربط پای مقاله‌اش شوکه شد، ما داشتیم خاطرات خودمان را از همین اتفاق مرور می‌کردیم. آن زمان که جامعه از فشارهای مضاعف بر انجمن‌های علمی و مستقل دانشجویی خبردار شد، ما داشتیم خاطراتمان را از محدودیت‌ها و فشارهایی که به خودمان آمده بود مرور می‌کردیم. اینها را من از مهم‌ترین دانشگاه‌های کشور تا کوچک‌ترین‌هایشان دیده‌ام. هنوز هم می‌بینم.

هر وقت کسی در مورد جایگاه علم و نهاد دانشگاه در این مملکت صحبت کرد، یا در مورد استقرار یا ارتقای دانشگاه‌ها در منطقه استدلال آورد، این معادلات را در ذهن داشته باشید. دانشگاه دیگر ربط چندانی به دانش ندارد.

سردبیر پایگاه خبری هفت‌برکه عضو هیات مدیره موسسه فرهنگی هنری هفت‌برکه گراش دکترای ادبیات انگلیسی از دانشگاه تهران

9 نظر

  1. با سلام
    واقعیت ناراحت کننده و دردآوری بود و با تحربه اندک خود تطابق دادم.متاسفانه کیفیت فدای کمیت و بیان آمار تعداد دانشجویان و دانش آموختگان شده است.

  2. آقای مسعود غفوری، درد نوشته شما دل هر ایرانی وطن دوست و خواستار علم و دانایی را بدرد می آورد، در تاریخ خوانده بودم که پس از حمله اعراب مسلمان به ایران و غارت و چپاول خوزستان وقتی به دانشکده گنذی شاپور آن روزگاران رسیدن چنان آتشی به کتابهایش در انداختند که تا هفت شبانه روز شعله های آتش آن از فرسنگها نمایان بود. و چنان شد که دویست سال سکوت و خاموشی بر این سز زمین تحمیل کردند. و امروز هم به روشها، دستور العمل ها، قوانین و دیگر سازکارهای حاکمیتی که بدتر از آتش است همچنان به جان کم رمق دانشگاه و علم و دانش در افتاده اند.
    گر ملک این است و همین روزگار — زین ده ویران دهمت صد هزار

  3. من دیگه خیلی بدبخت‌تر از اینا بودم! وقتی دیدنِ رزومه ام از سوی آموزش اون دانشگاه، با تحسین روبرو شد به خودم گفتم چقدر خوب که جایی قدر زحمت رو می‌دونن و اصلا مگر من چی می‌خوام جز این. فکر می‌کردم دانش و سواد رو که با تمرین و سخت‌کوشی به دست میاد تا درونی بشه رو باید بکنم تو حلقشون (حلق دانشجو)! بالاخره یک دانشجوی فلان رشته باید بتونه حداقل ده دقیقه در مورد موضوعات مربوط به رشته‌ی خودش صحبت کنه، مگه نه؟! دانشگاه به اون عظمت آزمایشگاه زبانش خراب بود. درخواست کردم درستش کنند؛ گفتند چشم ولی خبری نشد. من هم برای پیش رفتن با سیلابسی که تنظیم کرده بودم و نصفش تمرین شنیداری و گفتاری بود نیاز به اسپیکر داشتم. از خونه می‌بردم با آژانس! سر کلاس، استفاده از زبان اجباری بود. البته من می‌دانستم بچه های این نسل زیر بار ظلم و ستم نمی رن 🙂 وسط ترم رفتن آموزش که ما این استاد رو نمی‌خوایم. دانشگاه هم دنبال «دردسر» نیست. خارج از سیستم می‌شی دردسر. همان یک ترم هم برای من کافی بود تا به بیهودگی تلاش برای طرح نو درانداختن و پاسخ به انبوه سوالات مشمئزکننده در فرم هایی که برای فقط حق التدریس شدن پر کردم، پی ببرم و تجربه ی خوبی بود.

  4. نوشتار دکتر غفوری بسیار مهم و سنجیده بنابه واقعیات روز هست که ادامه تحصیل در مقاطع ارشد و دکتری آنچنان در تولید ثروت در ایران موثر نیست حتی درآمد آن جهت گذران زندگی نیز کفاف نمیکند. افرادی بودند که بعد از فارغ التحصیلی ارشد سراغ شغل رفتند و برخی نیز وارد مقطع دکتری شدند و بعد از کسب مدرک متوجه شدند برای اونها شغل نیست و ارشدهای کارمند دیگه برای اونها مانع تراشی میکردند در ورود و جذب به اون ارگان خاص. چون اگر جذب می‌شدند چون مدرک بالاتری داشتند سریعا پایه استادی بالاتری دریافت می‌کردند و همین تفاوت باعث کینه توزی شده بود.
    در دانشگاه های غیرانتفاعی و آزاد حتی به این به اصطلاح «مشتریان» به عنوان «دانشجوی شاغل به تحصیل» میشناسند که با ادبیات روزمره منافات داره دانشجوی آزادی که نمی‌تواند حقوق دریافت کند بلکه باید هر ترم کلی هزینه پرداخت کند چرا به عنوان شاغل خطاب میشود؟ مگر شغلی هم وجود دارد که باید بجای دریافت حقوق، تماما هزینه کنی؟!

    با محدود کردن تعداد دانشگاه ها، مهارت آموزی نیز باید جایگزین مسایل صرفا تئوری شود و همچنین از دبیرستان رشته های فنی و کاربردی تقویت شوند و رشته های تحصیلی ناکارآمد نیز تعطیل شوند. توجه به پرورش نیروی بومی جهت استخدام در شهرک های صنعتی میتواند راهکار موثری در ایجاد اشتغال باشد.

  5. زوال عقل زوال علم و زوال علم زوال عقل در پی داره.یادم میاد احمدی نژاد رفته بود نیویورک نظرش رو در مورد شهر نیویورک پرسیدن گفت:ساختمانهای بلند نشونه ی تمدن نیست. ولی نمی دونست بدون علوم انسانی و علوم تجربی امکان ساختن همچین ساختمانهایی نیست .علوم انسانی و فلسفه که آب و نون نمیشه ولی جالبه پایه ی تمدن امروزی بر اساس همین علوم ریخته شده.بنظرم مشکل اصلی در بی وطنی ما ایرانی هاست و پیشرفت غربی ها وطن پرست بودنشونه که پایه ی تمام ارج نهادن به علم و هنره.من ملت وطن پرست عقب مونده ندیدم.

  6. “تو کز محنت دیگران بی غمی — نشاید که نامت نهند آدمی ” استاد سخن سعدی
    در این نوشته آقای مسعود غفوری شکی نیست که حاکمیت جمهوری اسلامی روزگاری پر رنج و محنتی همرا با تبعضهای گوناگون برای بخشی زیادی از تحصیل کردگان کشور فراهم آورده و هر روزه نیز بر این تبعیض ، ناروایی و احجاف اضافه می کند. به غیر از رانت خواران و نردیکان حاکمیت، چاپلوسان، مزّوران، ملّونان و بردگان و مدرک داران کم سواد و بیسواد. اکثریت کامنت نوشته های در تآیید نوشته آقای غفوری است چون خودشان درگیر این محنت و احجاف بوده اند.
    امّا نمی دانم چرا این کامنت نویس مادینه نوشته آقای غفوری که یقینا و مصداقا روشنگر است آنرا شخصی پنداشته و به تمسخر و استهزا روی آورده است. بهتر است ایشان از تمامی خوانندگان، کامنت گذاران و نویسنده این مقاله پوزش بخواهد و بداند که می گویند ” اگر نوشم نهی نیشم چرایی ”
    برای خوانندگان که شاید کلمه مادینه را پرسشی برایشان باشد باید بگویم این کلمه در فرهنگ عامیانه گراش بدون بار منفی و یا مثبتی بکار می گرفته اند، نقل به تواتر است که در سالهای سی و چهل شمسی ملایی گراشی در محله ناساگ آن روزگاران در ایام عزا برای مجلس زنانه روضه می خواند. به عادت مآلوف زنان آن دوره بساط قلیان و شلوغی بانوان صدا به صدا نمی رسید. این ملای گراشی چندین بار با زبان خوش از بانوان مجلس روضه می خواست ساکت شوند تا ایشان روضه اش را بخواند. چون خواهش و تذکرش کار ساز نمی شد با عصبانیت فریاد می زد ” مَذَخرریها خامش ابی یا ……” همچنین در زمان تولد پسر بچه ای که مادر و یا بیبی طفل می گفت کاکل زری گیرمان آمده پدر ظفل به مردان هم تراز خود خبر می داد که یک ” نِرَکی مِ گیر اُنتن” نِرک مصغر کلمه نر می باشد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

9 نظر
scroll to top