بستن

کمد ۱۷: راز چشم‌هایش فاش می‌شود؟

هفت‌برکه – سمیه کشوری: «چشم‌هایش» نخستین رمان بزرگ علوی به حساب می‌آید. برای فهمِ اهمیت و بزرگی این رمان باید به سراغ دو موضوع رفت: یک) شرح حال نویسنده، دو) گره خوردن شرح حال نویسنده با تاریخ معاصر ایران و دوره‌ی حکومت رضاخان در تاریخ ادبیات ایران.

سید مجتبی آقابزرگ علوی شهرت‌یافته به بزرگ علوی است. پدرش حاج سیدابوالحسن و مادرش خدیجه قمرالسادات، نوه‌ی آیت‌الله طباطبایی بود. آن‌ها از طرفداران نهضت انقلاب مشروطیت بودند. بزرگ علوی در سال۱۲۹۸ به همراه برادرش برای تحصیل به آلمان رفت. در سال‌های اقامت در آلمان، چند اثر آلمانی را به فارسی ترجمه کرد. در سال۱۳۰۵ پدرش پس از ورشکستگی بزرگ مالی خودکشی کرد. یک سال پس از این اتفاق، از دانشگاه مونیخ فارغ‌التحصیل شد و به ایران بازگشت.

علوی در سال۱۳۰۹ با صادق هدایت، مجتبی مینوی و مسعود فرزاد آشنا شد و گروه اربعه را به تقلید از ادبای سبعه در سده‌ی چهاردهم خورشیدی، که شامل هفت ادیب کهنه‌کار بودند، تشکیل دادند، بزرگ علوی در آن دوران تحت تأثیر نظریه‌ی روانکاوی و خود صادق هدایت قرار داشت. اما بیشترین تاثیر علوی، در همه‌ی آثارش، از ادبیات غربی به ویژه آثار روسی است. شخصیت‌پردازی، رویدادپردازی، توصیفات، و ابزاری که آن‌ها در اختیار دارند، در بیشتر آثار قابل توجه‌اش شامل همین تاثیرپذیری است، از جمله رمان «چشم‌هایش» .

بزرگ علوی در همان دوران به گروه روشنفکران مارکسیستی به رهبری تقی ارانی پیوست. او بر اثر فعالیت‌هایش در سال۱۳۱۵ به همراه ۵۲ نفر دیگر بازداشت شد و دو اثر «پنجاه و سه نفر» و مجموعه داستان کوتاه «ورق‌پاره‌های زندان» را در دوران حبس نگاشت. از این رو بزرگ علوی را بنیانگذار ادبیات داستانی زندان در زبان فارسی دانسته‌اند. این اتفاق، مقدمه‌ی ورود او به سیاست می‌شود و در سال۱۳۲۰ بعد از آزادی از زندان، حزب توده را با دیگر اعضای این گروه پایه‌گذاری می‌کند، که البته همین مسأله به خلاقیت ادبی او لطمه می‌زند. با توجه به توضیحِ شرحی که بر نویسنده رفت، رمان «چشم‌هایش» را می‌توان محصولِ همین جریان روشنفکری چپِ بزرگ علوی دانست.

«چشم‌هایش» داستانِ استاد ماکان نقاش بزرگ، که یک مبارز سیاسی علیه دیکتاتوری رضاشاه است، در تبعید می‌گذرد. یکی از آثار باقی‌مانده از او، پرده‌ای است به‌نام چشمهایش. این تابلو چشم‌های زنی است که گویا رازی را در خود پنهان کرده است. این تابلو با توجه به تجرد استاد و این که اهل این عوالم نبوده است مایهی کنجکاوی و افسانه‌سرایی می‌گردد. راوی، ناظمِ مدرسه و مسئولِ نمایشگاه آثار استاد ماکان است، و کنجکاو است راز این چشم‌ها را پیدا کند. ناظم بالاخره زنی را به اسم فرنگیس می‌یابد و آن‌ها درباره‌ی استاد ماکان به گفتگو می‌نشینند.

«چشم‌هایش» به شیوهی روایت‌گویی و بازیابی خاطره‌ها بیان می‌شود، در واقع نظم و ترتیب زمانی و خطی رخدادهای داستان، پس از خبر درگذشت استاد ماکان به هم می‌خورد و با پیدا کردن زن ناشناس، به گذشته بازمی‌گردد، و راوی از انتهای داستان با استفاده از شیوه‌های مختلف شروع به نقل حوادث می‌کند. به عبارتی رمان را می‌توان یک داستان تو در تو خواند که راویِ اول یک مرد، آقای ناظم بوده، اما در قسمتِ دوم فرنگیس روایتگر داستان می‌شود. نکته‌ی مهم در روایت این رمان این است که راوی خود یک شخصیتِ فرعی است و ما دو سه لایه از او دور هستیم. ما با یک راوی روبه‌رو هستیم که با شخصیتی به نام فرنگیس صحبت می‌کند و او داستان را روایت می‌کند. علوی با این کار یک عنوان چندصدایی را ایجاد کرده است. از منظر دیگر ما با سه راوی روبرو می‌شویم، نویسنده، آقای ناظم و فرنگیس؛ و این تبحر نویسنده در شناخت زاویه‌ی دید و حتی راوی غیر هم‌جنس را هم نشان می‌دهد.

«چشم‌هایش» را می‌توان اولین رمانی دانست که به شکل مدرن زن را محور اصلی داستان قرار می‌دهد، در واقع این فرنگیس است که راز زندگیِ عشقی و مبارزه‌ی استاد ماکان را برملا می‌کند، و چراغِ قسمتِ تاریک زندگی استاد ماکان را روشن می‌کند.

شخصیت استاد ماکان به نوعی تلفیقی از شخصیت‌هایِ واقعی مثلِ استاد کمال‌الملک، تقی ارانی و خودِ نویسنده یعنی بزرگ علوی است. استاد ماکان کسی است که تصویر آقا رجب، نوکرش را بارها کشیده ولی تصویرِ رجال را به روی پرده نمی‌آورد. نمونه‌ی انسانی روشنفکر و هنرمند است که زندگی‌اش را وقف مبارزه می‌کند، و هر چیزی غیر از مبارزه را ممنوع می‌داند، حتی عشق. اگر چه استاد ماکان هم در نهایت از کندوکاوش در سیاست و مبارزه، به نوعی ابراز پشیمانی می‌کند.

بنابراین رمان «چشم‌هایش» را می‌توان واگویه‌ی درونیِ خودِ نویسنده یعنی بزرگ علوی دانست، کسی که در دوران زندگی‌اش مبارزه‌ی سیاسی را پی می‌گیرد و به زندان و فرارش به اروپا و مهجور ماندنش از نوشتن می‌انجامد. بزرگ علوی اقرار می‌کند که از مبارزه‌ی سیاسی پشیمان است چرا که از دوستان نویسنده‌اش عقب مانده و حسرت کتاب‌هایی که می‌توانست چاپ کند و نکرده را می‌خورد. خودِ او در جایی می‌گوید که من به بی‌راهه رفتم و عمرم در این مسیر هدر شد. او حتی در زمانی که به آلمان شرقی می‌رود، از دوستانِ هم‌حزبیِ سابقش هم لطمات زیادی می‌بیند.

بزرگ علوی همپای صادق هدایت در دگرگونی داستان‌نویسی ایران تأثیر گذاشت و همانند او به سبک واقع‌گرایی می‌پرداخت، با گرایش‌های رومانتیک و عاشقانه. البته باید گفت شخصیت‌های داستان‌های علوی از دید پویایی و زندگی اجتماعی با شخصیت‌های داستان‌های هدایت، که نگرشی دیگرگونه نسبت به جهان دارند، فرق می‌کنند. در واقع بزرگ علوی به سبک واقع‌گرایی اجتماعی می‌پرداخت و در داستان‌هایش به نابسامانی‌های اجتماعی روی می‌آورد و شخصیت‌های داستان‌هایش پویا یا مبارز هستند. بزرگ علوی در آثاری که پس از رهایی از زندان نوشت، به واقع‌گرایی انتقادی پرداخت.

وقتی خواندن رمان «چشم‌هایش» را تمام می‌کنیم، رازِ چشم‌ها همچنان به عنوان یک علامت سوال در ذهن باقی می‌ماند، در واقع رازِ چشم‌ها هیچ‌گاه فاش نمی‌شود. ما آخرِ سر متوجه نمی‌شویم این چشم‌ها متعلق به فرنگیس است یا نه، اگر متعلق به فرنگیس است چرا خودِ فرنگیس وقتی روبه‌روی پرده‌ی چشم‌هایش قرار می‌گیرد احساسِ بیگانی و سردرگمی می‌کند؟ فرنگیس عاشق ماکان بوده است و به خاطر این عشق چندین بار خود و خانواده‌اش را به خطر انداخته و حتی بدون درکی از مبارزه، وارد مبارزات سیاسی شده و در نهایت هم به خاطر نجات جان ماکان به ازدواجی مصلحتی تن داده است. اما ماکان که همه‌ی هستی‌اش را در راه مبارزه داده، گویی توان رویارویی با عشق فرنگیس را نداشته است. استاد ماکان که در مبارزه سرِ نترسی دارد، شهامت نمی‌کند به این عشق تن دهد و با آن روبه‌رو شود، برعکس می‌کوشد تا از فرنگیس سوءاستفاده‌ی سیاسی کند و از امکانات او در کارهای خود بهره گیرد. چرا ماکان چنین رفتاری با زن ناشناس دارد؟ آیا آن‌چنان‌که خود فرنگیس می‌گوید، او را شایسته‌ی خود نمی‌داند؟ آیا شهامت اعتراف به این عشق در او نیست؟ آیا به او از دیدگاه طبقاتی می‌نگرد و نمی‌تواند به او اعتماد کند؟ و در این صورت آیا این ماکان نیست که می‌کوشد تا از خود انسانی فداکار و مبارز بسازد مطابق با کلیشه‌های رایج؟

فرنگیس پس از مرور اتفاق‌ها از همه‌ی تلاشش برای این عشق مطمئن می‌شود و به آرامش دست می‌یابد. او به پرده‌ی چشم‌هایش که گویی دروغین است نگاه می‌کند و به ناظم مدرسه می‌گوید: «استادِ شما اشتباه کرده است. این چشم‌ها مالِ من نیست!»

دکتر حسین پاینده، نویسنده، منتقد ادبی و استاد ادبیات دانشگاه علامه طباطبایی، درباره‌ی درون‌مایهی رمان «چشم‌هایش» می‌گوید: برای کشف درون‌مایه‌ی این رمان ما باید به دنبال این باشیم که رمز و راز این چشم‌ها چیست و اساساً چرا نام این کتاب «چشم‌هایش» است. در این‌جا دو مرد به فرنگیس نگاه می‌کنند؛ یکی نگاه ماکان به فرنگیس و یکی نگاه راوی به فرنگیس و در این بازی نگاه‌ها یک جور تفحصِ روانی درباره‌ی تلقی مردان ایرانی از زن هم صورت می‌گیرد. یک موضوع بسیار مهم که مکرر در ادبیات داستانی ما مطرح شده است و به عبارتی یکی از بن‌مایه‌های ادبیات ایرانی به حساب می‌آید، این است که قلمِ مردانِ نویسنده درباره‌ی زنان نگاهِ منفی‌ای است و اساساً زنان را در استمرار عواطف‌شان منفی می‌دانند و انگار یک نوع بی‌اعتمادی به آن‌ها دارند؛ مثلاً در رمان «بوف کور» هم این قضیه کاملاً وجود دارد؛ وقتی که زنِ اثیریِ نیمه‌ی اول رمان به زنِ لکاته در نیمه‌ی دوم تبدیل می‌شود. در سراسر رمان چشم‌هایش هم، ماکان دارای شخصیتی با گاردی بسته نسبت به فرنگیس است. ماکان کسی است که مبارزه با استبداد را بر عشق به فرنگیس اولا می‌داند. در جاهایی که فرنگیس به ماکان ابراز عشق می‌کند، ماکان او را می‌رهاند و می‌گوید برای من خوشبختیِ انفرادی معنی ندارد و این گفتار مبین نگرش ماکان است که سیاست و وضع مملکت برایش اهمیت بیش‌تری دارد. اگر ماکان تصویرِ ناخودآگاهانه‌ای را که از زن داشت، پاک می‌کرد، چنین تابلوی خشمگینی از فرنگیس نمی‌کشید.

بنابراین اگر چشم‌ها متعلق به فرنگیس است، پس استاد ماکان که نمونه‌ی انسان تحصیل‌کرده، روشنفکر، هنرمند و مبارز است، هیچ‌گاه فرنگیس را که مظهر عشق و فداکاری است، نشناخته و نفهمیده است؛ و اگر چشم‌ها متعلق به فرنگیس نیست، پس متعلق به چه زنی است؟

 

ستون کمد را از این صفحه دنبال کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

0 نظر
scroll to top