هفتبرکه – مسعود غفوری: فیلمبینها همیشه یک سری فیلمها را به عنوان سنگ محک برای سنجش بقیه فیلمها دارند. مثلا اگر بخواهند یک فیلم گنگستری را رتبهبندی کنند، آن را با «پدرخوانده» مقایسه میکنند. یا اگر بخواهند بگویند فلان فیلم طنز سیاه در چه سطحی است، آن را کنار «دکتر استرنجلاو» میگذارند، یا در کنار «در بروژ».
حالا همین کارگردان فیلم محشر «در بروژ» یعنی مارتین مکدونا فیلم دیگری ساخته است به نام «بَنشیهای اینیشِرین» که نه تنها همهی خصوصیتهای آن فیلم (و فیلمها و نمایشنامههای قبلی مکدونا) را دارد، بلکه یک جنبهی پررنگ فلسفی هم دارد. این فیلم دوباره دو بازیگر فیلم «در بروژ» را کنار هم قرار میدهد (و چه ترکیبی!) و همان رابطهی پیچیدهی دوستانه را بینشان برقرار میکند. اما این بار از شهر و سر و صدا و ترقه در کردن خبری نیست؛ یک جزیرهی خلوت است و خانههای دور از هم و سکوت و تنهایی و تنهایی.
«اینیشِرین» یک نام ساختگی برای جزیرهای داستانی در ساحل غربی ایرلند است، جایی که مردم، آتشِ جنگ داخلی در ایرلند در سالهای دههی ۱۹۲۰ را میبینند و میشنوند اما از شعلههای آن در امان ماندهاند. «بَنشی» هم نام موجودی زنگونه در افسانههای گیلیک (مربوط به اسکاتلند و ایرلند) است که هر وقت کسی او را ببیند یا صدایش را بشنود، یکی از اعضای خانوادهاش میمیرد.
داستان فیلم در مورد دو رفیق قدیمی به نام کالم (با بازی برندان گلیسون) و پاریک (با بازی کالین فارل) است. یک روز کالم تصمیم میگیرد که رفاقتش را با پاریک تمام کند و از او میخواهد اصلا دیگر با او حرف هم نزند. سردرگمی پاریک از این تصمیم ناگهانی و اصرار شدید کالم باعث میشود هر دو شخصیت در طول داستان تغییرات عجیب و غریبی بکنند، و کار به جاهای باریک و خشونتآمیزی بکشد. همین خلاصهی داستان در کنار اسم فیلم، به خوبی نشان میدهد که فیلم را میتوان یک تمثیل در مورد جنگ داخلی ایرلند هم دانست، جنگی که مکدونا بارها و بارها آن را نقد و تمسخر کرده است.
طنز سیاه و خشونت؛ اینها امضای مارتین مکدونا در فیلمها و نمایشنامههایش است. همهی کارهای نمایشی او در ایران نیز ترجمه و اجرا شده و بسیار هم مورد استقبال واقع شده است. فیلمهایش را هم کسی نیست که ادعای فیلمبینی داشته باشد و ندیده باشد. او که در بسیاری از آثارش حال و هوای ایرلند را به تصویر میکشد، هیچ واهمهای از این ندارد که تمام ارکان اجتماعی و فرهنگی و سیاسی این کشور را هم به نقد بکشد. و این کار را با استفاده از یک طنز خاص انجام میدهد که هم عجیب و خشن است و هم خندهدار. در فیلم «بنشیهای اینیشرین» هم او هیچ حیطهای را بینصیب نمیگذارد: از خانواده گرفته (که عملا در فیلم وجود ندارد) تا مذهب و قانون و جنگ و حتی هنر و فرهنگ عامه.
منتقدان در مورد موضوع اصلی فیلم به مبارزه علیه رخوت و بطالت و فرار از روزمرگی اشاره کردهاند. پوچی زندگی و نقش ارتباط انسانی هم از درونمایههای اصلی آثار مکدونا هستند. تقابل زندگی سادهدلانه و اخلاقی و زندگی ابرمردانه و خلاق نیز شاکلهی داستان این فیلم را ساخته است. به نظرم در این فیلم، دغدغههای فلسفیتری همچون فرار از تنهایی و ترس از مرگ، نقشی مرکزیتر نسبت به فیلمهای قبلی مکدونا دارد. خلاصه اگر به تماشای فیلم مینشینید، کمی حوصله کنید تا آرامآرام دغدغههای شخصیتها در شما هم جان بگیرد و آزارتان بدهد.
اما اگر بخواهید فیلم را کاملتر ببینید، باید به نقش خواهر پاریک، شیوان (با بازی کری کاندن) و همچنین اهمیت طبیعت و حیوانات در فیلم هم دقت کنید. شیوان که از تمام شخصیتهای دیگر باسوادتر و فهمیدهتر است، گرمای عقلانیت و تعادل را به دنیای داستان میآورد. اما دنیای این داستان چنان سرد و «مردانه» است که او قادر به نفس کشیدن در آن نیست. انگار نویسنده میگوید کاش دنیای شما کمی بیشتر برای این زن جا داشت. از طرفی دیگر، دشتهای گسترده که آدمها تویش نقطهای کوچک میشوند و حیواناتی که آدمها در مقابلشان کم میآورند، بخش مهمی از بار داستان را به دوش میکشند.
تا اینجای کار، «بنشیهای اینیشرین» توانسته است نظر مثبت اکثر منتقدان و جوایز زیادی را کسب کند. فیلم نامزد جایزهی شیر طلایی و برندهی جایزهی بهترین فیلمنامه و بهترین بازیگر مرد (کالین فارل) از جشنوارهی ونیز شد. در جشنوارهی گلدنگلاب امسال هم این فیلم در هشت رشته نامزد شده است (در بیشتر رشتههای اصلی) که رکوردی محسوب میشود. قطعا در اسکار امسال هم اسم این فیلم را بارها خواهیم شنید.
بَنشیهای اینیشِرین
The Banshees of Inisherin
نویسنده و کارگردان: مارتین مکدونا
Martin McDonagh
بازیگران: کالین فارل، برندان گلیسون، کری کاندن
محصول ۲۰۲۲، ایرلند، انگلستان، آمریکا
مدت: ۱۱۴ دقیقه
ژانر: کمدی سیاه، درام، فیلم مکدونایی!
صفحه در IMDb:
راحله بهادر
۲۵ دی ۱۴۰۱
دو بار تا الان فیلم رو دیدم و چه میشود گفت از تکمیل بودنش. وقتی تمام اجزایی که دوست داری در کنار هم یک جا آمده: دوری از فضای شهری، همزیستی با حیوانات، خلوت از بازیگر، و تنهایی بی حد و مرز. که هر بار از سویی به صورتت کوبیده میشه 🙂 و چون در مقاطعی از زندگی بدون دوست بودن را تجربه کرده ام، برایم فیلم ملموسی بود.