هفتبرکه: #کرونانوشته نام پویشی است که هفتبرکه در ابتدای ایام کرونازدگی راه انداخت. در این پویش از کسانی که به علت ابتلای به بیماری کرونا و یا به صورت خودخواسته برای رعایت بیشتر، خود را در خانه قرنطینه کردهاند، دعوت کردیم که از تجربیات خودشان از دوران قرنطینه بنویسند. شما نیز میتوانید نوشتههای خود را برای انتشار در این ستون برای هفتبرکه بفرستید. دومین مقالهی دکتر ابراهیم مهرابی را در ادامه میخوانید.
دکتر ابراهیم مهرابی:
هشتمین روز قرنطینه کرونایی / ۲۵ تیر ۱۴۰۰
فقط یک لیسانس!
در این روزهای تنهایی میتوان به حوادث گذشته سرک کشید و خاطرات تلخ و شیرین آن دوران را یکییکی مرور کرد. باشد که مایه عبرت باشد.
خاطرهای به یاد میآورم که تلخیاش زیاد بود و مُرورش، روح هر آزادمنشی را میآزارد. اما حوادث بعدی، سختی آن را قابل تحمل کرده بود. اصل ماجرا:
برای بار سوم بود که از دفتر مدیر کل آموزش و پرورش فارس وقت ملاقات گرفتم تا داستان استقلال اداره آموزش و پرورش گراش را پیگیری کنم. همزمان، افراد و گروههای دیگری نیز این کار را انجام میدادند.
مدیر کل وقت، جناب آقای علی جزینی، در آخرین ملاقات دو تا حرف بسیار زننده و نازیبا به بنده زدند که خیلی جدی در اتاقشان گریه کردم و برای لحظاتی فقط به هم نگاه میکردیم؛ من اشک میریختم و او با کمال خونسردی به اشک ریختن من نگاه میکرد! اما با غرور و ژستی متکبرانه.
وقتی با چشم گریان از اتاق ایشان بیرون آمدم، دل مسئول دفترش که حالا با هم دوست شده بودیم، به حال من سوخت و با شربت و شیرینی پذیرایی کرد و گفت: «بین خودمان بماند، دو سه نفر از مسئولین آموزش و پرورش شهرستان لار پیش پای شما اینجا بودند؛ لابد آقای جزینی را علیه گراش بیشتر تحریک کردهاند! باید مسیر پیگیریتان را عوض کنید و از بالا اقدام کنید!»
از این سخن و رفتار دلم به حال مظلومیت مردمم بیشتر شکست؛ نمیدانستم «آه»، خیلی سریع دامن جوانش را میگیرد. دل است دیگر! نمیشود همیشه و همهجوره جلوش را گرفت؛ گاهی دل، خودخواهی کرده و به دستور عقل تمکین نمیکند.
آن سخن زننده چه بود؟
آقای جزینی با کمال پررویی گفت: «گراش دِهی است که با پول بادآورده! متورم شده است!» و نیز: «شما نیروی لیسانس هم ندارید؛ تا آنجایی که آمار میگوید، شما فقط یک لیسانس (آقای عبدالحسین پرچمی) را دارید و بس! حال ما چگونه با استقلال آموزش و پرورش گراش با این همه فقر نیرو موافقت کنیم؟!»
به ایشان گفتم: «قربان! جواب در جملات خود شما نهفته است. چرا یک شهر با این استعداد این طور متوقف باشد؟!» اما گوش نکرد که نکرد.
اقرار تاریخی برای ثبت در تاریخ
در برگشت به گراش، با دوستان همفکر (آقایان: م.م.پ.ج.ک.ک.ص. و…) شبانه کل شهر را با شعار علیه جزینی و بیان مطالبه بحق مردم عزیز گراش مبنی بر استقلال آموزش و پرورش پر کردیم.
نیروهای امنیتی (آقایان: ف.م.ن.) که بچههای گراشی بودند، میدانستند که شعارنویسی کار ما است اما ظاهرا مدرکی نداشتند. آنها از تعداد زیادی از نوشتهها برای تطبیق ضروری در آینده، تصویربرداری کردند و نیز پرسوجوهای زیادی میکردند تا به سرنخی برسند. از نظر خط، عهد کرده بودیم که رل بازی کنیم و کج و معوج بنویسیم تا در کشف با مشکل مواجه شود. مثلا اگر سر میم را تاکنون بالای خط زمینه مینوشتیم، اینک رو به پایین خط زمینه مینوشتیم و…. آنان رسما به خود من گفتند که ما میدانیم فلانی و فلانی و… (معلمین گراشی از جمله آقایان: د. ا.ج.ا.ش.م.ن. و…) اهل این ریسکها نیستند، فقط کار شما و فلانی و فلانیها است! البته راست میگفتند اما میخواستند مستندش کنند!
خوشقلبهای سادهاندیش البته همیشه همهجا هستند و دستهگل را به آب میدهند. چند هفته بعد، برای بار دوم نیز شعارنویسی کردیم. اما این بار به سراغ یکی از همراهان دوره قبل (آقای ص) در شعارنویسی رفته بودند و پرسیده بودند که به نظر شما کار بچههای خودی نیست؟! با کمال صداقت گفته بود: «نه! اگر کار بچههای خودی بود مثل دوره قبلی من را هم خبر میکردند!» اینگونه بود که سند به دستشان افتاد و یقین کردند که زیر سر ما بوده است. البته کاری هم با ما نداشتند.
حوادت شیرین بعدی
تا اینجا، کل داستان ما تلخ و زجرآور بود. اما حوادث بعد از آن روزگار، شیرین و شوقآفرین شد. از جمله آنها ، تلاش مثالزدنی مجموعه دستاندرکاران فرهنگ و آموزش و خانوادههاست. اکنون وقتی به پشت سرمان نگاه میکنیم و تعداد بسیار زیاد نیروهای تحصیلکرده در زمینههای مختلف علمی را میبینیم، سرمست لذتی وصفناپذیر میشویم. با افتخار باید گفت مردانگی حوزه فرهنگ کار خودش را کرده و ستارگان گراشی در مراکز علمی جایجای کشور در حال نورافشانی هستند. حبذا و مرحبا!
یک لیسانس کجا و هزاران استاد و پزشک و مهندس و سیاسی و…. کجا؟!
آقای جزینی! امیدوارم از توهین به مردم با سخاوت گراش پشیمان شده باشید و لااقل در درون خود از پیشگاه مردم ما عذرخواهی کرده باشید. ما امیدواریم جوانت بهتر شده باشد، ولی کاش میدانستید خائنین به گراش، به اذن خداوند به مصیبتهای وحشتناکی از جمله مرگهای اخترامی و زجرآور دچار شدهاند؛ امید که مایه عبرت باشد! آمین.
دیروز جوان ما به بریدن درختان کوه افتخار میکرد اما امروز به اخذ مدرک علمیاش افتخار میکند. رنسانسی بزرگ رخ داده است!
دیگر کرونانوشتهها را در این صفحه بخوانید.