هفتبرکه: در آستانه روز گراش جمعی از معلمان و فرهنگیان از ۵ اثر تاریخی گراش بازدید کردند.
به گزارش روابط عمومی آ.پ گراش تعدادی معلمان و فرهنگیان گراش با همکاری معاونت آموزشی ادارهی آموزش و پرورش پنجشنبه ۴ بهمن ۱۴۰۳ در تور نیم روزهی گراشگردی از برخی از مکانهای دیدنی و تاریخی گراش دیدن کردند.
راضیه متین سرگروه تاریخ، جغرافیا و علوم اجتماعی و از بانیان این برنامه گفت: «این اردوی نیم روزه از ساعت ۷:۳۰ صبح از سد تنگ آب با صرف صبحانه شروع شد و در ادامه همکاران از حمام دهباشی، خانه تاریخی فضل الله خان، خانه تاریخی سعادت و مسجد آخوند بازدید کردند.»
با همت و همدلی، روح زندگی را به مکانهای تاریخی بازگردانیم
مرضیه بهادر، یکی از معلمانی که در این گراشگردی حضور داشت، گزارشی خواندنی از سفر نوشته است که در هفتبرکه منتشر میشود.
پنجشنبه ۴ بهمن ماه ۱۴۰۳ ساعت حدود ۵:۳۰ بود که با صدای زنگ ساعتم از خواب بیدار شدم. هنوز مردد بودم بین رفتن یا نرفتن معمولاً روزهای تعطیل برای امثال ما که هر روز صبح زود از خواب بیدار میشویم لذت خاصی دارد، حتی اگر بیدار باشیم و تنها جای خواب را ترک نکرده باشیم. بالاخره با خودم کنار آمدم و عزم بلند شدن کردم.
زمانی که به شهرهای دیگر سفر میکنیم حتماً قسمتی از زمان مسافرت را به دیدن آثار باستانی اختصاص میدهیم و برایم جذابیت خاص خودش را دارد، و این میل و اشتیاق باعث شد بر خودم غلبه کنم و رفتن را به ماندن زیر پتوی گرم و نرم ترجیح دهم. دیدن آثار تاریخی و باستانی نه تنها دیدن خاک، بلکه تاریخ و فرهنگ و آداب و رسوم آن منطقه را شامل میشود. سفر نیمروزه ما مرا به اعماق گذشته گراش برد، هر قدم در این سفر همچون ورق زدن کتاب قطوری از تاریخ شهر و دیارم بودم و رازهای نهفتهای را برایم آشکار میکرد.
بعد از حدود ربع ساعت حرکت به تنگ آب رسیدیم خوردن صبحانه در بلندای کوهی که گواه استواری و صلابت شهرم است شروع سفر را بسیار دلانگیز کرد تنگ آب با دیوارهای سنگی و خنکای جانبخش آن در این فصل از سال صورت و دستهایمان را بیحس میکرد، کافی بود در مسیر فارغ از هر چیزی چشمهایت را ببندی گویی هنوز زمزمه آبهای جاری در روزگاران کهن را در گوش داری، تصور روزهایی که مردمان در کنار این آب حیات زندگی را به جریان میانداختند روحت را نوازش میداد سکوت حاکم بر آنجا را میتوان با تصور صدای زنهایی که در کنار آب لباس و ظرف میشستند و صدای قهقههای بچههایی که روی همدیگر آب میپاشیدند و گهگاهی صدای تفنگ پدرهایی که برای ارتزاق خانواده خود در کوه به دنبال شکار بودند در هم میشکست. به این فکر میافتم که تنگ آب نه تنها یک منبع آب بلکه شاهرگ حیاتی برای گراش بوده است. کافی بود چشمهای خود را ببندی تا روزهای گرم تابستان خنکای آب پناهگاهی برای مردم این دیار باشد، دیوارهای سنگی آن گویی هنوز حس خنکی در طبیعت را در خود نگه داشته است با بستن چشمها میتوان صدای جریان آب زمزمه زنان و مردانی را شنید که سالیان سال اینجا را مأمن زندگی خود کردهاند. در لابلای سنگها گیاهانی کوچکی ریشه دوانیده بود که گویی به بقای خود در این محیط سخت وفادار ماندهاند.
بعد از عبور از سد سنگی به دشتی به وسعت سخاوت و بخشندگی مردمان شهرم رسیدیم مزین شده با چند درخت کنار و یک برکه که هویت شهرم گراش را به رخ بازدید کنندگان میکشید. در طول مسیر عکسهایی را به یادگار میگرفتیم تا بعدها همچنین سد سنگی بماند به یادگار برای آیندگان. بعد از بازدید از سد و پذیرایی با چای گرم و خامه به طرف شهر حرکت کردیم تنگ آب را قبلاً آمده بودم ولی باز برایم همان حس غرور و صلابت را داشت که چگونه نیاکان ما با کمترین امکانات چنین سد محکمی را بنا کردهاند که بعد از سالیان سال هنوز پابرجاست و مکانی برای تفریح همشهریان به خصوص زمانی که باران رحمت ببارد.
در طول مسیر متوجه کاشت درختهایی شدیم که دستان پرتوان عزیزان حافظان محیط زیست این نهالها را در دل خاک کاشتهاند تا استراحتگاهی باشد برای آیندگان.
به شهر که رسیدیم اولین مکان تاریخی درون شهر حمام دهباشی (برایم جالب بود تلفظ نام حمام و علت نامگذاری آن گویی پسر خان ده سرباز را در اختیار داشته که این نام را برای او در نظر گرفتند ده باشی یعنی دارای ده سرباز) دهباشی با طاقهای خمیده و حوضهای آرام تصویری از زندگی روزمره و تعاملات اجتماعی گذشته را به نمایش میگذاشت، گرچه وضع کنونی حمام و بلا استفاده ماندن آن روح آدم را چنگ میانداخت گویی هویت و اصالت شهرم لگدمال شده است. ولی میتوان تصور کرد چگونه مردمان شهرم در این حمام زیبا با سقفهای چندگوشه نه تنها تن بلکه روح خود را نیز پالایش میکردند در هر گوشه کنار این مکانهای تاریخی رد پایی از هنر، فرهنگ و باورهای مردمان گذشته را میتوان دید اگر سوار بر اسب خیال شوی قطعاً صدای زنان و مردانی که فارغ از دغدغههای روزانه حمام را فراتر از یک مکان برای نظافت محلی برای تبادل اخبار و معاشرت را میشنیدی. طاقهای قوسی با آن شکل زیبایشان، فضایی گرم و صمیمی، حوضهای پر آب، بخار آبی که فضا را میپوشانیده حس آرامش و رهایی را برایشان القا میکرده. چشمهایم را که باز کردم ناراحتی و تاسف را از چهره تک تک همکارانم میتوانستم ببینم از اینکه حمام با این قدمت و زیبایی به بیغولهای تبدیل شده بود از اینکه تاریخ شهر و دیارم در حال نابود شدن بود این را میتوان از سوالات پی در پی آنها از لیدر گروه فهمید هزینه مرمت چقدر است؟ کسی اقدام نکرده است؟ خیرین در جریان هستند؟ بازدید برای خیرین گذاشته اید؟ دولت کمک نمیکند؟ با دلی آکنده از غم و اندوه این مکان را ترک کردیم.
سوار بر مینی بوس شدیم و به سمت خانه فضل الله خانی و خانه سعادت راه افتادیم، هرچه حمام دهباشی سالهای سال متروکه بود و روح انسان را جریحهدار میکرد، صاحبخانه مهربان خانه فضل الله خانی با لبخند مهربانش در را به رویمان گشود تا شاید کمی دردهای ما را التیام بخشد. گویی خودش به تنهایی با جان و دل از این یادگار آبا و اجدادیاش نگهداری میکند بعد از گذشتن از دالان وارد حیات خانه شدیم خانهای با معماری باشکوه و هنرمندانه همچون کتابی مصور در دل گراش گذشته این شهر را نمایان میکرد. حیات وسیع و دل انگیز آن که چهار طرف آن با اتاقها احاطه شده بود درخت نارنج پرثمری که همچون صاحبخانه پر سخاوت بود و حوض آبی که در وسط حیاط روح زندگی در آن جریان داشت کمی از دردهای مخروبه حمام دهباشی را التیام بخشید. دیوارهای قدیمی آن بوی خاک و زندگی میداد و حیاط باصفایش مکانی دنج برای استراحت و آرامش بود در اینجا خبری از تجملات نبود اما صفایی وجود داشت که در هیچ جای دیگر نمیتوان یافت بعد از دیدن حیاط و سلام و احوالپرسی با صاحبخانه خوشرو و مهربان وارد اتاقی شدیم آینه کاری با دربهای چوبی منقش با عاج فیل اتاقی که گواه خان و خان زاده بودن اهالی خانه بود. دربهایی که با گذشت این همه سال هنوز محکم و محافظ حریم خانه و خانواده بودند، هر یک از طاقچههای اتاق منقش به عکس بزرگان خاندان بود از فضل الله خان صاحبخانه تا مرد شجاع گراشی فتحعلی خان که به پاس شجاعت خود لقب بیگلر بیگی از ناصرالدین شاه گرفت بیگلر بیگی یعنی امیر امیران و این لقب به حق شایسته فتحعلی خان مقتدر، شجاع و با ذکاوت بود. بعد از خانه فضل الله خانی وارد خانه سعادت شدیم که در همسایگی این خانه قرار داشت خانهای در حال بازسازی به همت خیر آن حاج کریم سعادت و قرار بود در آینده نه چندان دور به یک مکان تاریخی تفریحی تبدیل شود. خانهای ترکیبی، از سبک مدرن و قدیمی، اساس و بنای خانه قدیمی از اتاقهای اندرونی و بیرونی تا پنجرهها و دربهای چوبی و منقش درخت نخل سر به فلک کشیده وسط حیاط تا لوسترها و وسایل، همه و همه هارمونی بین قدمت گراش و زیباییهای امروز بود، با پذیرایی حلوای شیر عطر هل و گلاب حلوا دیدن این خانه را دلچسپ تر کرد گویی پذیرایی نیز همچون خود خانه ترکیبی از قدیم و جدید بود حلوای شیر با ویتامین سی.
بعد از خانه سعادت راهی مسجد آخوند شدیم، مسجد آخوند، با سادگی معماریاش، عظمت ایمان را به تصویر میکشید. محراب رو به قبله، محلی برای راز و نیاز و اتصال به خالق بوده است. نور خورشید که از پنجرههای کوچک وارد میشد، فضایی معنوی و روحانی ایجاد میکرد. میتوان تصور کرد که چگونه کودکان در این مسجد، قرآن میآموختند و بزرگسالان به پندهای اخلاقی گوش میدادند. ستونها، با آن ظاهر ساده اما استوار، گویی شاهد هزاران سجده و رکوع بودهاند. با گذشتن از پلههای بلند وارد شبستان مسجد شدیم لیدر گروه از همت خیرین برای بازسازی شبستانی گفت که ستونهایش فرسوده و در حال ریزش بوده، مرحبا بر همت خیرین شهرم و صد حیف که همسایه مسجد چند وقت قبل مخروبه شده بود سابات میر عبدالحسین، کاش این سابات قدیمی هم مرمت شده بود.
گراش، این نگین کویر، نه تنها با آفتاب سوزان و آسمان نیلگونش، بلکه با قصههایی که در دل خشتهای کهن نهفته، آوازهاش بر زبانها جاری است. هر گوشه از این خاک، هر بنای تاریخی، گویی کتابی است گشوده که تاریخ و فرهنگ ما را به تصویر میکشد. اما افسوس که گذر زمان، چون سیلابی ویرانگر، بر پیکر این یادگارها سایه افکنده است. حمام دهباشی، این گنجینه ارزشمند معماری، همچون پیرمردی فرتوت، چشم به راه دستهای یاریگر است تا بار دیگر، شکوه دیرینش را بازیابد. آیا صدای آهسته نالههای خشتهای ترک خورده را میشنوید؟ آیا نجوای سوزناک دیوارهای فرو ریخته را حس میکنید؟ این تنها سنگ و خشت نیستند که در انتظار کمک ما بلکه اینها ریشههای ما، هویت ما، و پیوند ما با گذشته پرافتخارمان هستند. حمام دهباشی، تنها یک بنای قدیمی نیست، بلکه نمادی است از هنر، خلاقیت، و مهارت نیاکان ما. در گرمای جانبخش آن، نه تنها جسمها، که جانها نیز صفا مییافت. امروز، این گرمای امیدبخش، در انتظار احیای دوباره است.
ای نیکوکاران، ای دستان سخاوتمند، آیا قلبتان برای این میراث گرانبها نمیتپد؟ آیا حاضر نیستید بخشی از سرمایه خویش را صرف بازسازی و احیای این گنجینههای تاریخی کنید؟ بگذارید صدای قدمهایمان در دالانهای این بناهای کهن، طنین انداز شود. بگذارید خشتهای فروریخته، بار دیگر بر هم قرار گیرند و دیوارهایی استوار شوند تا در برابر طوفان حوادث، پایداری کنند.
بیایید با همت و همدلی، روح زندگی را به این مکانهای تاریخی بازگردانیم تا نسلهای آینده نیز بتوانند از شکوه و عظمت این میراث گرانبها بهرهمند شوند. هر قدمی که در راه بازسازی برمیداریم، نه تنها گامی در حفظ تاریخ، بلکه گامی است در جهت ساختن آیندهای روشنتر. بیایید با دستان خود، با قلبهایمان و با سرمایهای که خداوند به ما عطا کرده است، به یاری گراش بشتابیم و نام خود را در تاریخ این سرزمین، جاودانه سازیم. یادمان باشد که تاریخ ما، هویت ماست و حفاظت از آن، وظیفه دینی، ملی وانسانی ماست.
بیایید با هم، گراش را به شکوه دیرینش بازگردانیم…
در پایان از ریاست اداره آموزش و پرورش، همکاران عزیز خانم متین و آقای رهنورد و مهندس آرمان مهر انجمن ایکوموس کمال سپاس گذاری را داریم که این سفر نیم روزه را تدارک دیدند و با ما همراه بودند.
بهمنماه ۱۴۰۳