هفتبرکه: #کرونانوشته نام پویش جدیدی است که هفتبرکه در این ایام کرونازدگی راه انداخته است. در این پویش از کسانی که به علت ابتلای به بیماری کرونا و یا به صورت خودخواسته برای رعایت بیشتر، خود را در خانه قرنطینه کردهاند، دعوت کردهایم که از تجربیات خودشان بنویسند یا عکس و فیلم بفرستند. هدف پویش این است که تجربههای این افراد به اشتراک گذاشته شود، و از خلال بازگویی این تجربهها، به خوانندگان نیز آموزش و هشدار داده شود. شما هم اگر تجربهی اینچنینی دارید، به شرکت در این پویش دعوتید. بقیهی کرونانوشتهها را در این صفحه بخوانید.
عبدالحسین محمدی، رییس بانک انصار گراش، یکی از خوشروترین و شوخطبعترین مدیران گراش است؛ اما احتمالا همین خوشرویی کار دستش داده است! کارکنان بانکها از همان ابتدای شیوع کرونا از افراد تحت خطر بودند، و محمدی علیرغم رعایت نکات بهداشتی، ماه پیش به این ویروس مبتلا شد و تجربهی ۲۱ روز قرنطینهی خانگی را از سر گذراند؛ قرنطینهی سفتوسختی که کیفیتش را در این مصاحبهی واتساپی خواهید خواند.
از کجا و چه زمانی متوجه شدید که احتمالا به این ویروس مبتلا شدید؟ واکنش اولیهتان چه بود؟
من یک سفر با اتوبوس به شیراز داشتم. صبح رسیدم به محل جلسه و بعد از شرکت در جلسه، عصر دوباره با اتوبوس برگشتم به گراش.
همان شب احساس بدندرد و تب کردم و صبح به سختی از تخت آمدم پایین و قرص مسکن خوردم. عصر رفتم دکتر، و ایشان نامه داد برای تست. جواب تست تقریبا ۳۰ ساعت طول کشید، ولی علائم را داشتم و به همین خاطر، قرنطینه خانگی را رعایت کردم.
واقعیتش چند تا از دوستان هم درگیر بودند و به هم دلداری میدادند. خودم استرسی نداشتم، ولی دروغ چرا، خانواده خیلی ترسیده بودند و بعد که تست مثبت شد، خودم هم استرس گرفتم! بخصوص که درگیر بیماری مادر و امتحانات پایان ترم دانشگاه هم بودم.
اکنون که مدتی از آن قضیه گذشته، آیا میتوانید حدس بزنید از چه طریقی مبتلا شده بودید؟
احتمالا به واسطه کارم که در بانک است و محل تجمع ارباب رجوع. در موج دوم، مردم رعایت نکردند و ما بیشتر در معرض ابتلا بودیم. نزدن ماسک توسط ارباب رجوع و سروکار داشتن با پول و کاغذ آلوده، ریسک را خیلی بالا برده است. البته سفر با وسیله نقلیه عمومی مثل اتوبوس و تاکسی هم کار خطرناکی بود، ولی فکر نکنم به این زودی اثر داشت.
کارمندان بانکها یکی از گروههای تحت خطر بودند از اول شیوع کرونا. چه کارهایی برای کم کردن خطر میشد انجام داد؟
بله، بانکیها یکی از اقشاری هستند که خیلی در کرونا قربانی و فوتی دادند. طبق پروتکل بهداشتی وزارت بهداشت، از روز اول، ضد عفونی سطوح بانک، دستگاه خودپرداز و … در دستور کار قرار گرفت. جالب است که بدانید مانیتور دستگاه خودپرداز شعبهی ما در ضد عفونی شبانهی نیروهای مردمی سوخت! بین مشتری و همکاران هم با نایلون جدا شد تا ریسک انتقال پایین بیاید. تمام همکاران هم ملزم به استفاده از ماسک و دستکش شدند و طبق دستور ستاد کرونا، با نیمی از همکاران فعالیت کردیم و از دریافت وجه نقد پرهیز شد.
ولی در موج دوم، تایم کاری تغییری نکرد و وجه نقد هم دریافت شد! ولی این بار مشتریان ملزم به زدن ماسک شدند!
آیا به خاطر مشکلاتی که برای مردم به وجود آمده، کار شما در بانک بیشتر شده یا کمتر؟ آیا سعی میکنید کارشان را راحتتر راه بیندازید؟
در ایام تعطیلی اصناف، کمی خلوت شده بود؛ ولی الان بانکها خیلی شلوغ است و نمیشود فاصله اجتماعی را رعایت کرد. این خطرِ بزرگی برای انتقال ویروس است. دولت یک سری تسهیلات هم در نظر گرفته و خود بانک هم یک سری محدودیتهای انتقالی را کم کرده، ولی تاثیری نداشته و باز هم شاهد حضور بیشتر مردم در بانکها هستیم.
البته من خودم شخصا و تیم همکارانم سعی میکنیم تا جایی که قوانین اجازه بدهد، بدون حضور مشتری کارهایشان را انجام بدهیم، ولی این وسط مقاومت بعضی از دوستان در عدم استفاده از ابزارهای موبایلی بانکی قابل توجیه نیست! باید همه خودمان را مسئول بدانیم تا مردم دچار بیماری نشوند و زحمات کادر درمان هدر نرود. این زمان سایهی مرگ خودش را بیشتر آشکار میکند.
در ایام قرنطینه خانگی، چطور خودتان را سرگرم میکردید؟
من روز دومین امتحان پایان ترم دانشگاه، تستم مثبت شد! خب استرس امتحان و درسها هم اضافه شد. ولی با خوندن کتاب و جزوات درسی، توانستم استرس را کم کنم و امتحانات را هم به صورت آنلاین شرکت کنم که خدا را شکر نمرات هم خوب بود! چون من تنها در خانه قرنطینه بودم. دوری از مادرِ بیمار و همسر و فرزند، سختی خودش را داشت، ولی برای سلامتی خودشان باید تحمل میکردم. البته دوستان به صورت مجازی و از طریق شبکههای اجتماعی محبت داشتند که خیلی تاثیرگذار بود، بخصوص همدانشگاهیهای عزیز که هم در درسها و هم در کنترل استرس ناشی از کرونا، خیلی به من کمک کردند که خیلی ازشان ممنونم.
شاید فکر کنیم زمان زیادی داریم و فیلم و کتاب و موسیقی میتواند تاثیرگذار باشد، ولی استرس و دردهای بدنی در روزهای اول، رغبت آدم را میگیرد و نمیشود کاری کرد.
حالا که حرف از امتحانات شد، اول بگویید در چه رشتهای تحصیل میکنید؟ و بعد بگویید چقدر در امتحانات سختی کشیدید برای تقلب کردن!
من کارشناسی ارشد مدیریت بازرگانی شاخه بازاریابی میخوانم. در امتحانات ما هم راستش نمیشد تقلب کرد، چون زمان امتحان خیلی کم بود و دروس محاسباتی بودند! البته من برای خواندن هم وقت زیادی داشتم با توجه به قرنطینه بودن!
از درد و بیحوصلگی دوران قرنطینه کمی بیشتر بگویید. چه دردها و مشکلاتی را تجربه کردید؟
مشکلات به دو دسته تقسیم شدند برای من: یکی درد بدن و تب و عرق که واقعا کلافهکننده بود و امیدوارم هیچکسی تجربه نکند. البته باز خدا را شکر که من دچار حملههای تنفسی نشدم. مثلا نمیدانم شب چندم بود، ولی داشتم در تب میسوختم. خیلی حالت بدی بود. فقط توانستم خودم را برسانم به حمام و ربع ساعتی زیر آب خنک بخوابم. همانجا هم خوابم برد!
مشکل دوم هم استرس و اضطراب و پریشانی بود. در روزهای اول، هر خبری یا هر اتفاقی بد جلوه میکرد. ندیدن عزیزان و خانواده درد دیگری بود که نمیشد دوایی برایش پیدا کرد. حس محبوس بودن، تازه با این همه امکانات، خفهکننده است.
بعد از اتمام قرنطینه هم من چکاپ کامل کردم. متاسفانه این ویروس اثرات بدی روی بدن به جا میگذارد و درمان کردن آنها به زمان نیاز دارد. پس پیشگیری کنیم تا بعدا پشیمان نشویم.
نکتهی غیر قابل جبرانی که برای من وجود داشت، ندیدن مادرم در این ۲۱ روز بود. و متاسفانه سریعا بعد از اتمام قرنطینه، از دستش دادم و دیگر هیچوقت نمیتوانم چهرهی مهربانش را ببینم. اینها دردهایی هستند که التیام ندارند.
مادرتان را چند وقت بعد از ایام قرنطینه از دست دادید؟
من ۲۱ روز قرنطینه بودم. دقیقا روزی که دکتر اجازه خروج از قرنطینه را بهم داد، عصر مادرم به رحمت خدا رفت.
آیا این مساله باعث شد باز هم نگران مراسم خاکسپاری و ختم باشید؟ یا تجربهی خودتان در مورد دستوپنجه نرم کردن با این بیماری، باعث شد تغییراتی در نوع مراسم بدهید.
بله. علیرغم میل باطنی، مراسم ختم برگزار نشد و تشییع جنازه فقط به صورت خانوادگی برگزار شد. واقعیتش خیلی میترسیدیم که خدای نکرد در این مراسم کسی مبتلا بشود و شرعا و وجدانا مدیون میشدیم. خدا را شکر با توصیه دوستان و بزرگان فامیل و همکاری خواهران و برادرانم، مراسم در حد دستورالعملهای ستاد کرونا برگزار شد.
شما یک پسر خردسال هم دارید به اسم صدرا. چند سالش است؟ صدرا چطور با قرنطینه شدن شما کنار آمد؟
ایشان پیش مادرشان در خانهی مادربزرگ بودند. با توجه به علاقه بچهها به موبایل و تبلت (که البته اصلا هم مناسب نیست ولی انگار چارهای هم نبود) کمی آرام شده بودند، ولی باز دلتنگیهایی داشتند و با بیحوصلگیهای بچگانه مادر را اذیت میکردند.
پس یعنی بچه را کاملا از محیط خانه دور کردید، همراه با همسرتان؟ در این صورت برای رسیدگی به خودتان و انجام کارهای روزمره و غذا مشکلی نداشتید؟
بله من ۲۱ روز کامل در منزل تنها بودم. خب، مشکلاتی بود، ولی برای رفع بیماری و عدم انتقال به دیگران مجبور بودم.
این تنهایی، اثرات روحی خودش را هم داشته است، درست است؟
بگذارید خاطرهی یک روز را بگویم. یک روز با عرق زیاد از خواب بلند شدم. موبایلم را نگاه کردم، دیدم یک عالمه تماس بیپاسخ دارم از طرف همکاران و مشتریان. استرس بدی داشتم. گفتم بروم توی حیاط شاید کمی حال و هوایم عوض شد. دیدم دو تا از گلدانهایم خشک شدهاند! یک گنجشک هم کنار آن مرده است و مورچهها یک طرف بدنش را خوردهاند و اسکلتش مانده است! برگشتم توی هال و تلویزیون را روشن کردم. دیدم فیلم سینمایی «شیوع» درباره پاندمی یک ویروس پخش میکند! رفتم دوش گرفتم و بعدش رفتم سراغ اینترنت. دیدم پشت سر هم خبر مرگ پسر همسایه و دختر همکار و یک کرونایی دارد دستبهدست میشود! خیلی زیر فشار بودم. هرطوری بود خوابیدم. وقتی بلند شدم، دوباره رفتم تلویزیون را روشن کردم. دیدم شبکه خبر میگوید مرگومیر کرونا به ۳۸ سال رسیده است، یعنی سن خود من! کاملا اضطراب گرفته بود. رفتم اینترنت، خبر خودکشی یک زن در برکهی روی کلات آمد! دو ساعت نگذشته بود که خبر کشته شدن آشنایمان در امارات آمد! آخر شب هم شبکهی نمایش فیلم «تنها یک نفس» را پخش میکرد که درباره یک گاز مرگبار در فرانسه بود… روز دیوانهکنندهای بود. همهچیز بوی مرگ میداد. اگر آن موقع میرفتم پیش روانپزشک، میگفت فعلا دو ماه بستری شو تا ببینیم چه میشود!
بعد از این که قرنطینه را تمام کردید، حس هرکول بودن را داشتید؟
نه، اتفاقا من ۵ کیلو وزن کم کردم و شوکی که بابت از دست دادن مادر و بیماری بهم وارد شد، من را دچار کابوس و اضطراب زیادی کرد.
شما طرفدار طبیعتگردی هم هستید، درست است؟ فکر میکنید کرونا انتقام طبیعت از بیرحمی ما آدمها در قبال طبیعت است؟
بله، ولی متاسفانه از اولویت زندگیام خارج شده است. در خصوص کرونا هم فرضیههای مختلفی بیان شده، ولی این هم میتواند یکی از فرضیهها باشد. هر چند طبیعت این قدر ظالم نیست!
آیا سوالی مانده که دوست داشتید ازتان بپرسیم؟
فقط باید گفت کرونا شوخی نیست و برای همسایه هم نیست. ماسک بزنیم و پیشگیری کنیم. هیچ چیزی در این دنیای فانی نمیتواند جای آرامش و سلامتی را بگیرد. کرونا به ما فهماند که چه خوشبخت بودیم و داشتیم غر میزدیم! شاکر خداوند باشیم برای همهی دادهها و ندادههایش. هرچند باید این را هم بگویم که ما دههی شصتیها هنوز به سن چهل نرسیده، تمام بلاهایی که هر صد سال یک بار اتفاق میافتد را تجربه کردهایم!
در جواب رهگذر
۱۲ مرداد ۱۳۹۹
جناب رهگذر مطمئنا نظر و سوالات شما قابل هضم نیس. تنهایی بیمار کرونایی که از الزاماته این بیماریه برای جلوگیری از شیوع آن. مطمئنا طبق گفته های خود ایشان نزدیکان و خانواده خیلی نگران حالشان بودن از این رو اطرافیان آماده کردن غذا و … روزانه برای همچون بیماری رو وظیفه شخصی خودشون میدونن. کرونایی که جهان از اسمش به وحشت افتاده مگه امکان داره اطرافیان یک بیمار کرونایی بفکرش نباشن و به قول شما با یه دم نوش مرهم دردش نباشن؟
رهگذر
۱۱ مرداد ۱۳۹۹
یعنی توی این مدت همش تنها و مریض توی خانه؟یعنی هیچکس حتی دمنوشی و سوپی پشت در خانه نمیتوانست بگذارد که مرهمی بر دردتان باشد؟هضم این قضیه برام عجیبه
فاطمه ابراهیمی
۱۰ مرداد ۱۳۹۹
تبریک میگم بابت شکست کرونا
اما تسلیت میگم بابت از دست دادن مادرتون
…..
چند بار اون خط و خوندم که روز آخر قرنطینه مادر و از دست دادید. نمیدونم، ولی خیلییی ناراحت شدم. مادر خیلی عزیزه. فردی که هیچ جایگزینی براش نیست. من وقتی کرونا گرفتم تنها چیزی که دوست نداشتم حسرت دوباره دیدنش به دلم بمونه دیدن مادرم بود. و خدا رو شکر میکنم که خدا یکبار دیگه هم زندگی رو بهم بخشید هم بچه هامو و هم مادرم.
….
خیلی سخته. و امیدوارم خدا بهتون صبر بده.
عزیز نوبهار
۱۰ مرداد ۱۳۹۹
بگذارید خاطرهی یک روز را بگویم. یک روز با عرق زیاد از خواب بلند شدم. موبایلم را نگاه کردم، دیدم یک عالمه تماس بیپاسخ دارم از طرف همکاران و مشتریان. استرس بدی داشتم. گفتم بروم توی حیاط شاید کمی حال و هوایم عوض شد. دیدم دو تا از گلدانهایم خشک شدهاند! یک گنجشک هم کنار آن مرده است و مورچهها یک طرف بدنش را خوردهاند و اسکلتش مانده است! برگشتم توی هال و تلویزیون را روشن کردم. دیدم فیلم سینمایی «شیوع» درباره پاندمی یک ویروس پخش میکند! رفتم دوش گرفتم و بعدش رفتم سراغ اینترنت. دیدم پشت سر هم خبر مرگ پسر همسایه و دختر همکار و یک کرونایی دارد دستبهدست میشود! خیلی زیر فشار بودم. هرطوری بود خوابیدم. وقتی بلند شدم، دوباره رفتم تلویزیون را روشن کردم. دیدم شبکه خبر میگوید مرگومیر کرونا به ۳۸ سال رسیده است، یعنی سن خود من! کاملا اضطراب گرفته بود. رفتم اینترنت، خبر خودکشی یک زن در برکهی روی کلات آمد! دو ساعت نگذشته بود که خبر کشته شدن آشنایمان در امارات آمد! آخر شب هم شبکهی نمایش فیلم «تنها یک نفس» را پخش میکرد که درباره یک گاز مرگبار در فرانسه بود… روز دیوانهکنندهای بود. همهچیز بوی مرگ میداد. اگر آن موقع میرفتم پیش روانپزشک، میگفت فعلا دو ماه بستری شو تا ببینیم چه میشود!
عجب روز سختی و پرفشاری بوده
مطلب جالبی است تشکر میکنم دوستان دیگر هم بنویسند