هفتبرکه (گریشنا): دو ساعت تمام، مدام به پانزده نفر از اعضای خانوادهام زنگ میزدم، اما هیچکسی جواب تلفن را نمیداد. پاهایم شروع کرد به لرزیدن. حالا تمام دوستانم که در خوابگاه از صدای گریه و جیغ و دادم در اتاق دورم حلقه زده بودند، در گرفتن شمارهها کمکم میکردند. تا این که گوشی بابا بوق آزاد خورد و صدای بابا را از پشت تلفن شنیدم که گفت: «خوبیم بابا. همه خوبیم. نترس. همه جا تاریکه و هیچی مشخص نیست. هوا سرده و همه نشستیم تو ماشین.»
این لحظههای پراضطراب را شبی که کرمانشاه لرزید، سمیه مرادی، دانشجوی رشتهی پرستاری اهل شهرستان ثلاث باباجانی، در خوابگاه گراش تجربه کرده است.
نزدیک به روز دانشجو و شبی که قرار است سمیه بعد از دو ماه به شهرش ثلاث برگردد تا خانوادهش را ببیند، او را به بام گراش میبرم تا با هم حرف بزنیم.
از او میخواهم از آن شب برایم بگوید؛ شبی که خبر زلزلهی کرمانشاه را شنید. میگوید: «تازه بافتنی یاد گرفته بودم و داشتم در اتاق خوابگاه برای برادرم شالگردن میبافتم. یکی از دوستان هماستانیام با رنگی پریده و چهرهی مضطرب دم در اتاق آمد و گفت: سمیه، خبری از شهرم جوانرود داری؟ شنیدهام کرمانشاه زلزله آمده است.» آن لحظه که از شدت و عمق اتفاق بیخبر بودم، با لحنی آمیخته با طنز گفتم: «شهر شما که شبیه ماسوله است و همه خانهها روی هم ساخته شده، حتما با خاک یکسان شده.» بعد با هم حدود یک ساعت با خانوادهش تماس گرفتیم تا بالاخره پدرش جواب داد و گفت همه خانوادهش سالم هستند.
«به اتاقم برگشتم و شروع کردم به بافندگی. در همین حین، یادم افتاد که شهر ما فقط سی کیلومتر با شهر آنها فاصله دارد. دوستم پگاه که کنارم بود، داشت اینستاگرام را چک میکرد و گفت: «یا امام رضا! کرمانشاه بدجور زلزله آمده.»
«آن موقع به خودم آمدم و همان لحظه شروع کردم به زنگ زدن. به ۱۵ نفر از اعضای خانوادهام زنگ زدم و هیچ کسی جواب نداد. صدای طپش قلبم را میشنیدم. تازه یادم آمد که سه روزی میشود که از خانواده هفتنفرهام بیخبرم. ما سه خواهر و دو برادر هستیم: سارا، من، واحد، یحیی، حسنی و مامان و بابا، نگران تکتکشان بودم.
«پگاه سعی میکرد آرامم کند و میگفت: «نگران نباش. حتما خطها قطعه.» به یاد همشهریام سحر افتادم که در یکی از دانشگاههای استان کرمانشاه مشغول تحصیل است. سحر به محض شنیدن صدایم به من گفت: «چقدر ریلکس حرف میزنی! مگه نمیدونی کرمانشاه چه خبره؟ شهرستان ما با خاک یکسان شده.»
«بعد از آن حرفش نفهمیدم چه اتفاقی افتاد. وسط راهرو بودم و شروع کردم به جیغ زدن. از خدا کمک میخواستم. بچهها میآمدند و میپرسیدند چه اتفاقی افتاده؟ همه دورم جمع بودند آن موقع حوالی ساعت ۱۰ بود تا ساعت ۱۲ با کمک دوستانم مدام به خانوادهام زنگ میزدیم و دوستانم دلداریام میدادند.»
میپرسم آن موقع داشتی به چه چیزی فکر میکردی؟ میگوید: «به خواهرم سارا که فقط یک ماه از عمل ستون فقراتش میگذشت و بدون کمک کسی نمیتوانست از جایش بلند شود. با خودم میگفتم همه خانودهام آن لحظه به کمک سارا رفتهاند و همه ماندهاند زیر آوار. از طرفی چون خانواده ما عادت به زود خوابیدن دارند، دلشوره داشتم که آن لحظه خواب مانده باشند. تا این که بالاخره بعد از ۲ ساعت پدرم جواب تلفن را داد و گفت: «خوبیم بابا. نترس خوبیم. همه جا تاریکه و از اطراف صدای جیغ و داد میاد. ولی نمیدونیم چی به چیه. تو ماشین هستیم و برقها قطعه.»
سمیه حرفهایش را ادامه میدهد و میگوید: «من فقط با بابا حرف زده بودم. موقع خواب به این فکر میکردم نکند بقیه خانوادهام آسیبی دیده باشند و به من چیزی نمیگویند. ساعت ده صبح فردا، بار دیگر گوشی بابا آنتن داد و از او خواستم گوشی را به تکتک اعضای خانوادهام بدهد تا صدایشان را بشنوم و بعد از شنیدن صدایشان دلم آرام گرفت. مادرم وقتی صدایم را شنید با گریه از من پرسید تو سالمی؟ شدت زلزله به قدری بوده که فکر میکرد تمام ایران با آن لرزیده و برای من هم در گراش اتفاقی افتاده است. دوست داشتم زودتر به شهرم برگردم و به کمکشان بروم، اما قرار بود یک هفته دیگر امتحانات میان ترم و کارآموزیام شروع شود و ناچار بودم در دانشگاه بمانم. از طرفی مادرم از من میخواست به هیچ عنوان برنگردم. میگفت: «اینجا وضعیت جوری نیست که برگردی خانه. قرار است بعد دو ماه بیایی، اما جایی نیست که بمانی و همه در چادر هستند و کسی در خانه نیست. تو سرمایی هستی و بیایی نمیتوانی تحمل کنی. الان خیالمان راحت است که تو در جای امنی هستی.»
تلفنی از پدرم خواستم شرایط را بیشتر برایم توضیح دهد و بگوید خانه در چه وضعی است؟ تعریف میکند: «خانه کاملا تخریب شده ولی نگران نباش. اینجا خانه همه خراب شده و همه در یک وضعیت هستند و کسی از کسی بالاتر نیست.»
از بابا پرسیدم چطور سارا را نجات دادید؟ جواب میدهد: «اولین پیشلرزه ۴ ریشتری بود و بلافاصله برقها رفت. همه به سمت سارا رفتیم. وسایل کمددیواری به بیرون پرت شده بود و سارا زیر تخت پناه گرفته بود. حسنی هم که از خواب پریده بود، بیاراده به سمت آشپزخانه میرود و آنجا یک تکه کاشی به سرش میخورد و مجروح میشود. مادرت که برای کمک به حسنی به سمت آشپرخانه میرود در حال حرکت به دلیل شدت زلزله به در و دیوار برخورد میکند و کمی آسیب میبیند. با همان پیشلرزه سارا را بلند کردیم و همه به سمت در خروجی خانه فرار کردیم. به دم در که رسیدیم زلزله دوم که ۷ ریشتری بود شروع شد و ما صدای شکستن دیوار و پنجرههای خانه را شنیدیم. صبح روز بعد، خاله که از ناحیه سر مجروح شده بود را از روستای همجوار به چادر ما آوردند. تا چند روز نوبت دکتر گیر نمیآمد، چرا که تازه سی ساعت بعد از زلزله، جاده ثلاث برای وارد شدن نیروهای امدادی باز شده بود. از طرف دیگر هم مرز عراق است و سمت دیگر هم سر پل ذهاب که نابود شده بود و آنها از ما درخواست کمک داشتند و طرف دیگر هم جوانرود که جاده ریزش کرده و بسته بود. چادر مسافرتی هم داشتیم. دوستان برادرت در شرکت برای ما تهیه کردهاند.»
از سمیه میپرسم آیا اطلاعی دارد که کی قرار است کار ساخت و ساز و بازسازی خانهها در کرمانشاه شروع شود؟ میگوید: «بابا گفته که مسئولین در کرمانشاه گفتهاند تا یک ماه آینده پسلرزهها ادامه دارد و هیچ کسی نباید وارد خانهها شود و فعلا نمیتوانند سر وسامانی به خانه بدهند. حتی نمیتوانند دور خانه بروند چون خطرناک است و هر چی در زلزله نریخته در پس لرزهها در حال ریزش است. بابا بازنشسته سپاه است و حقوق بازنشستگی دارد. البته سر ساختن خانه خیلی بدهکار شدیم. حدود ۶۰ میلیون طبقه بالا و پایین خانه شد. ۱۰۴ میلیون هم عمل خواهرم هزینه داشت. با این وجود بابا نمیگذارد خانوادهام آنجا از کمکهای مردمی استفاده کنند و میگوید ما فقط خانهمان خراب شده و خوراکی میتوانیم از طریقی به دست بیاوریم.»
سمیه قرار است بعد از دو ماه، فردا، مصادف با ولادت پیامبر(ص) به شهرش برگردد. از او میپرسم آیا آمادگی آن را دارد که با ویرانی شهر و خانهش مواجه شود و مدتی در چادر زندگی کند؟ جواب میدهد: «من هنوز آمادگیاش را ندارم، چون شهرمان تازه داشت پیشرفت میکرد و بیمارستان جدید آن در حال ساخت بود. ترسم این است که بروم و ببینم هیچ چیزی از شهر باقی نمانده است. بیشتر از همه نگران شهرک خودمان هستم که به محله انجیربوس معروف است. مادرم میگفت ۹۰ درصد تخریبها در شهرک ما اتفاق افتاده است. تا جایی که شنیدهام و طبق آمار پزشکی قانونی، کشتههای شهرستان ثلاث در شهر و روستا حدود ۲۰ نفر است و جمعیت کل شهرستان ۴۸ هزار نفر، که بیشتر در روستا ساکن هستند. البته آمار فوتشدگان زیاد هم مبتنی بر واقعیت نیست و صرفا آماری است که پزشکی قانونی از تعداد فوتشدگان دارد، در حالی که بسیاری از خانواده متوفیان بدون این که به پزشکی قانونی خبر بدهند، عزیزانشان را به خاک سپردهاند.
«دوستم میگفت از شهر سر پل ذهاب بوی جنازه میآید. در یکی از روستاها حدود ۱۷۰ کشته داده است، یعنی هر خانواده حدود دو نفر کشته داده بودند.»
برای این که از فضای زلزله دور شویم، از سمیه به عنوان دانشجوی دانشکدهی علوم پزشکی گراش، نظرش را در مورد گراش میپرسم. جواب میدهد: «وقتی وارد گراش شدم، چون با شهرم مسافت زیادی داشت و حدود دو روز در راه هستم، بابام گفت همین که ساکن شدی خودم میروم دنبال انتقالیات. وقتی وارد شهر شدیم و بایا دید در شهر همه مردم چادری و مذهبی هستند و رفتار مردم با ما خوب است، گفت: «همین جا بمان و این جا شهر خوبی است.» همان روز اول که با من آمد و حالا با وجود گذشتن سه سال هنوز به اینجا سفر نکرده و خیالش راحت است.
«البته این تصور بابا است. من گراش را جور دیگری شناختم. با وجود این که امنیت زیادی دارد و من به راحتی میتوانم شبها تاکسی بگیرم، اما بعضی رفتارهای مردم به خصوص زنها آزاردهنده است. مثلا بعد از مدتی فرصتی پیش آمد که به نماز جمعه بروم. به حسینیه اعظم رفتم. آنجا نگاه سنگین زنها و پچپچهایشان را حس کردم. عدهای هم از کنارم که رد میشدند اخم و تخم میکردند و چیزی به زبان گراشی زیر لب میگفتند. تا این که یکی آمد و نگاهی بهم انداخت و گفت: «تو چرا با مانتو به این مکان آمدی و خجالت نمیکشی با این تیپ و قیافه به اینجا وارد شدی؟» من اما معمولی بودم و مانتویی که پوشیده بودم بلند بود. از رفتارشان خیلی تعجب کردم. حس میکنم بعضی از مردم اینجا خیلی ریا دارند. مثلا تو داری میروی که نماز بخوانی. وقتی دل کسی را شکستی و فحش دادی و غیبتش کردی، از کجا میتوانی پیدایش کنی و از او حلالیت بطلبی؟ از آن موقع به بعد با خودم گفتم دیگر هیچ وقت به نماز جمعهشان نمیروم. همینطور هم شد. نه تنها به نماز جمعه که به هیچ مسجد و مکان و مراسم مذهبی دیگری نرفتم. با وجود این همه مسجد و حسینیهای که در شهر وجود دارد.
«سعی میکنم زیاد هم در شهر تردد نکنم، چون توقع این است که حتی در شهر هم همه چادری باشند و عدهای شاکی میشوند که چرا چادر سرت نیست. تنها چیزی که به من برخورد این رفتار بود. اما نکته مثبت دیگر گراش خیرین این شهر هستند برای خانوادهام که تعریف میکنم، باور نمیکنند چون در منطقه ما کسی درآمد آنچنانی ندارد که بتواند کار خیر پرهزینه انجام دهد.»
از او میخواهم از دانشکده علوم پزشکی گراش نیز برایمان صحبت کند. او میگوید: «برای دانشجوی خوب بودن کیفیت دانشگاه مهم نیست. این که دانشجو کجا درس میخواند و چه امکاناتی دارد. مهم این است که دانشجو بخواهد دنبال علم باشد و در این راه تلاش کند. اما دانشکده علوم پزشکی گراش از لحاظ امکانات در سطح عالی است و رسیدگی به خوابگاه هم خیلی خوب انجام میشود.
«حالا که اسم دانشکده آمد، خبر زلزله که حالم را بد کرد، استادها، همکلاسیها و دانشجوها و سرپرست خوابگاه خیلی جویای احوالم شدند و این خیلی برایم جالب بود و دوست دارم از آنها تشکر کنم.»
شب شده و هوا تاریک است. از سمیه یک عکس یادگاری میگیرم و با هم میرویم که بلیط اتوبوس بگیریم. او فردا ساعت ۷ و نیم راهی شهرش است تا بعد از دو ماه و پس از حادثه زلزله و زیر و بمهایش، خانوادهاش را ببیند. امیدوارم دلخوشیهای تازه و سالم بودن خانوادهش مرهمی باشد برای ویرانیهایی که در شهرش با آن روبهرو خواهد شد.
مرفين
۱۸ آذر ۱۳۹۶
ای داد بیداد که هر کی از راه رسید به گراش و گراشی توهین کرد و همه ساکت موندن،میدونی اگه این حرفا رو به شهر همجوار نسبت داده بودن چه عکس العملی نشون میدادن؟!!
دانشجوی گرامی، جالب اینجاست این ریا کارا میلیارد کمک زلزله زدگان کرمانشاه کردن و بجای تشکر داری توهین میکنی پس جا داره ما هم بگیم کرمانشاهیا ادمای بی چشم و روی هستن و نمک نشناس!
گراشیا الان تا حدودی با مانتو میگردن ،داخل همین گراش، مطمئنأ ظاهر شما زیاد مناسب نبوده واسه مکان مقدس مذهبی که اونجور به شما تذکر دادن.
مانتو هیچ ایرادی نداره در صورتی که پوشش جوری باشه که شأن یک زن رو حفظ کنه.
التماس تفکر
fatima
۱۸ آذر ۱۳۹۶
جناب نام شما…
لطفامراقب حرفاتون باشید یعنی چی که گراشی هاباپوشش چادرچه کارایی که نمیکنن
شمادارین مستقیم به همه خانمای گراشی توهین میکنین
از صحبتاتون مشخصه که گراشی نیستین که به خودتون اجازه میدین همه روبه یه چشم ببینیدواینقدراحت توهین کنید…
یه کم خوشبینانه ترلطفا….
حرف حق
۱۸ آذر ۱۳۹۶
سلام
چی چی میگی منتظر معذرت خواهی هستیم.
تو چه چه فازی داری سیر میکنی؟ کجایی؟
هیچ توهینی نبوده و خوب صفت ریا بهش داده.حقش بوده.
اون که ادعاش میشه باید بلد باشه چه جوری باید با این خانم صحبت کنه. طرف خیلی به خودش اطمینان داشته.آیا چیزهای دیگه بر پایه اسلام ودین میری جلو که از نداشتن چادر این خانم دانشجو انتقاد کردی؟
جناب عجب لطفا از دین حرف نزدین.
مگه با مانتو نماز خوندن حرامه؟ ؟
بله بهتره چادر باشه ولی اگه نبود هم هیچ اشکالی نداره. وقرار نیست کسی پچ پچ کنن واسش یا نگاه چپ چپ داشته باشن واسش.
برین لطفا رو خودتان کار کنید و اول به خود شناسی برسین.
........
۱۷ آذر ۱۳۹۶
اینقد متعصب نباشیم؛رک حرفش رو زده بنده خدای دانشجو؛مافقط اسممون شده شهرستان ولی …
یک نمازگزار
۱۷ آذر ۱۳۹۶
این خانم که به قول خودشان بیش از۳ سال است در گراش هستند، خیلی از خود راضی تشریف دارند .
-نظر باباش در مورد گراش که قبول نداره .
-برای یک بارهم که در این مدت به یک مکان مذهبی تشریف بردند به خودشان زحمت ندادند که حداقل فرهنگ مردم گراش و عرف جامعه و هنجار های یک مکان مذهبی را رعایت کنند .( حتماً با همین تیپی که عکس گرفته رفته نماز جمعه ؟! خدا را شکر که با کفش نرفته)
-سر کار خانم میشه بفرمایند در گذشته که به مراسم و اماکن مذهبی نمی رفتند ،به خاطر چی بوده ؟ که تصمیم گرفتند به خاطر تذکراون خانم، از این به بعد قید همه چیز را بزنند .
-ایشان لابد اطلاع دارند که یک پزشک و پرستار هم در محیط بیمارستان، باید پوشش خاصی بپوشد( روپوش سفید) و اگرمثلا ایشان رعایت نکند به وی تذکر داده می شود .
آیا ایشان به خاطر این تذکر، برای همیشه مراکز بهداشتی را ترک می کنند( ایشان فرموده اند به خاطر این تذکر دیگر به هیچ مرکز مذهبی نمی روند !!) آیا به خود این حق را می دهد که به فرد تذکردهنده توهین کند ؟
-چگونه ایشان به خود اجازه می دهد به جای تشکر و قدردانی ، خیلی راحت به مردم نجیب و مهمان نواز گراش توهین کند و این همه جنبه های خوب گراش و مردمش را نادیده بگیرد؟
-چگونه دست اندر کاران گریشنا راضی می شوند این بی احترامی به همشهریان خود را منعکس کنند ؟
به نظر من کار گریشنا درایجاد ذهنیت و فضا سازی علیه نمازگزاران و مکان های مذهبی، بدتر از توهین های آن خانم است
عجب!!!!!!
۱۷ آذر ۱۳۹۶
جناب غفوری
ابراز نظر نیاز به معذرت خواهی نیست ؟
هر اظهار نظری ؟
حتی نظری که توهین به شخص یا گروهی باشه؟
این شخص به کل مردم گراش توهین کرده .
اگه هار اظهار نظری آزاد باشه من الان می تونم هر چه بر زبانم بیاد در مورد مردم کرمانشاه یا سایر شهرها یا اظهارنظر کنم .
می تونم؟؟؟!!
اصغر
۱۷ آذر ۱۳۹۶
حرفاش کاملا درست بود
عجب!!!!!!
۱۷ آذر ۱۳۹۶
۱- لطفا بعضی از افراد در مورد چادر و حجاب فتوا ندن یک چیز مشخص شده در شریعت ماست
۲- این دانشجوی محترم با ریا کار خواندن و….در صحبتهایشان دارن مستقیما به مردم گراش توهین میکنن که گریشنا بایستی از او یک معذرت خواهی منتشر کنه
۳- مردم خوب و بد همه جا هستن اما هیچکس اجازه ندارد به مردم شهری توهین کند اونهم از رسانه محلی خودشان
۴- این دانشجوی محترم می بایست بجای این حرفش از اینهمه کمک مردم به مردم محترم کرمانشاه به علاوه تقبل ساخت یک خانه بهداشت و اهدای ۷ کانکس لا اقل یک تشکر خشک و خالی از نمردن گراش میکرد نه اینکه بیاد توهین کنه و دوستان محترم گریشنا هم بدون ملاحظه در سایت درج کنه
۵- در آخر اینکه این خبر به نظر من ربطی به گراش نداشت که در اینجا منعکس شده
منتظر معذرت خواهی این خانم دانشجو هستیم
مسعود غفوری
۱۷ آذر ۱۳۹۶
با سلام.
این نظر یا ناظر بیرونی دربارهی رفتار بعضی از همشهریان ماست. به خاطر ابراز نظر، نیازی به معذرتخواهی نیست.
درباره درست یا غلط بودن این نظر ما قضاوت نمیکنیم، ولی تعمیم دادنش به تمام مردم شهر اشتباه است.
نام شما...
۱۷ آذر ۱۳۹۶
چرا اینقدر جوش آوردی؟!حرفاش کاملا درسته
خیلی از آدمای غیربومی وقتی یکم با مردم گراش رفت و آمد داشته باشن به این ریا کاری مردم گراش پی میبرن.
حالا چه در مورد حجاب چه در موارد دیگه
واقعیته
توخیلی از کاراشون
اون خانمی که رفتن با اون لحن تذکر دادن بهتر بود از همین گراشیهای محترم که با پوشش چادر چه کارهایی که نمیکنن شروع میکرد و ارشاد میکرد.
شما فکر میکنین اونا که چادر دارن همه مریم مقدسن و اونایی که مانتویی بدکاره؟!
یکم چشماتو باز کن واقعیت همین مردم گراش رو ببین!!!!!
پرنده مهاجر
۱۶ آذر ۱۳۹۶
هر دو حرفی که زدن درست بوده …هم امنیت و شهری که خیران نقش بسزایی تو رو رونق شهر دارن..هم اون قسمتی که گفتن تو این شهر ریا زیاده ..البته گروه خاصی از افراد اینجورین…باید واقعیت رو قبول کرد..
گراش
۱۶ آذر ۱۳۹۶
کی میگه چادر اختراع ایرانیهاست.حضرت فاطمه سلام الله علیها هم چادر می پوشیدن.
دلسوز
۱۶ آذر ۱۳۹۶
با حرف آرام موافقم؛هر کی میخواد چادر بپوشه هر کی هم میخواد مانتو؛چه بسا در مواقعی حجاب مانتو بیشتر از چادر هست؛در اینکه بعضی ها برای ریا خیلی کارها رو انجام میدن و خیلی حرف ها میزنن، هم شکی نیست؛و در اخر هر نمازگزاری با ایمان نیست و هر کس که تو مراسمات شرکت نمیکنه، بی ایمان نیست؛
تشکر
۱۶ آذر ۱۳۹۶
گزارشاتی که خانم یوسفی تهیه می کنند واقعا زیباست و ارزش وقت گذاشتن و خوندنش رو داره.
آرام
۱۶ آذر ۱۳۹۶
چادر دراسلام نبوده است اختراع ایرانی هاست؛حداقل فیلم های داستان پیامبران را نگاه کنید….-با کارهایی که صورت می گیرد آبروی هرچی چادری بردند؛زیر چادرهم که خداروشکر با چه پوششی به خیابان می آیند خدانکند باد بیایید ویا چادرشان جایی گیرکند
همشهری
۱۸ آذر ۱۳۹۶
عجب چه جالب
چه تفکر و انتقاد هوش مندانست یه بار دیگه خودت حرف خودتو بخون
ایا هر پوششی این امکان یا حادثه رخ نمیده ؟
یعنی هرکی هر کاری میکنه با هر پوششی اون پوشش باید زیر سوال بره؟
محمد
۱۶ آذر ۱۳۹۶
ولی باز اینجوری بهشون گفتن درست نیست وخیلی بهتر وبا احترام میشه گفت که چادر بپوش
عجب!!!!!!
۱۶ آذر ۱۳۹۶
ورود به مساجد و حسینیه ها نیز همانند امام زاده ها وزیارتگاهها به خاطر قداستی که دارند بهتره با چادر و حجاب کامل باشه
و رعایت کردن حجاب علاوه بر مقید بودن احترام مارا به اینگونه اماکن نشان میدهد .
مساجد و حسینیه ها خانه خدا هستند وما با ورود به این اماکن یعنی به دیدار خداوند و صحبت با او میرویم پس آنچه را که او دوست دارد و فرموده است بایستی رعایت کنیم .
عجیبه که ایشان گفتن اینکه چرا با مانتو آمدی را مصداق فحش وبی احترامی به خود دانسته اند .
دوست عزیز و دانشجوی گرامی و مهمان ارجمند این شهر ؛
این امنیتی که خود شما هم به آن اعتراف دارید و وجود خیرین زیاد در این شهر که باعث حیرت شما هم شده است مدیون رعایت خیلی از مسائل اعتقادی که یکیش همین رعایت حجاب کامل هست که شما در قسمتی از صحبتهایتان آنرا باعث اطمینان خاطر پدرتان دانسته اید ودر قسمتی دیگر آنرا ریا بیان کرده اید .
آیا بهتر نیست به خاطر احترام صاحب خانه شما هم همین عامل امنیت و عامل اطمینان خاطر پدرتان را رعایت کنید ؟ و خودتان را از رفتن به خانه خدا محروم نکنید ؟
موید باشید
همشهری
۱۸ آذر ۱۳۹۶
سلام
عالی بود دقیقا ،هر محیطی شرایط و ضوابط خودش داره پس خود ما باید رعایط کنیم.
ممنون
سعید
۱۶ آذر ۱۳۹۶
با سلام خدمت این دانشجوی عزیز
با خواندن داستان شما چشم هام خیس شد از خدا میخوام پیش رفت کنی و اینکه بعد برگشتن به خونت و دیدن خانوادت مرهمی باشه برای دل زخم خوردت….
و دیگه با حرف شما کاملا موافقم که دل شکستن آسونه و به دست آوردنش زحمته : متاسفم واسه شهرمون که وجهه ی ما رو اینجور نشون میدن مقابل آدمایی که یه روز میخوان مملکتمون رو بسازن
و در آخراینکه میشه انتقاد کرد ولی جوری باشه که امثال سمیه ها از دین ومذهب و به خصوص وجهه ی شهرمون گریخته نشن…
همشهری
۱۸ آذر ۱۳۹۶
سلام سعید جان
شما واسه شهرمون لازم نکرده متاسف شی یه یا علی بگو کار های انجام بده که وجه شهر درست نشون بده .
ولی با حرف شما موافقم میشه انتقاد کرد اینجا نمیخوام به بعضی انگشت شمار از بزرگترهامون گیر بدم با حرفی بزنم چون اختلاف سنی زیاد داریم ولی خود ما جون ها مقصریم که چرا با رفتارمون کاری نکنیم که مهمان های که به شهرمون میان بدونن چه رفتاری باید داشته باشن یا خود ما جونها چرا به قول شما انتقاد نکنیم روشنشون نکنیم که از نسل خودشون هستیم.
به قول بابای این دانشجو یه دختر امنیت عمومی میخواد شعور عمومی میخواد زندگی میخواد که بتونه در یه فضا ارومی درس بخونه باباش قبول به گفته خودش پس نگران نباش همسال این دانشجو زیادن که به خاطر برخورد چند نفر فراری نشن .
ممنون
ممنون