حمید بهرامی، روابط عمومی مجمع‌القران فاطمیون گراش؛ منیره‌سادات معصومی، دختر نوجوان دوازده‌ساله‌ و از حافظان کل قرآن شهر است. او سال گذشته توانست با شرکت در دوره‌ی حفظ یک‌ساله قرآن کریم که از سوی مجمع القرآن فاطمیون شهر گراش برگزار می‌شود، در طول یک سال حافظ کل قرآن شود. او خود را این‌‌طور معرفی می‌کند: «منیره‌سادات معصومی هستم، دوازده‌ساله. کلاس چهارم را تمام کردم و امسال به کلاس پنجم می‌روم. یک خواهر و برادر بزرگ‌تر از خودم دارم و خودم فرزند آخر خانواده هستم.»

کیفیت حفظ او و اخلاق حسنه‌ای که از حرکات و سکنات‌اش هویداست، به علاوه سن کم (معصومی در زمان حفظ، کودکی ده‌ساله بود) ما را بر آن داشت تا با او گفت‌وگویی داشته باشیم. چگونگی حفظ او، شرایط خوابگاهی و سختی و مسائل حفظ یک‌ساله، موضوعاتی است که در مورد آن صحبت کردیم. در بخشی از صحبتمان هم با مادر و پدر او هم‌کلام شدیم.

عصر سه‌شنبه، یازدهم شهریور، بعد از این که مدتی از زمان حافظ کل شدن معصومی می‌گذرد، مهمان خانواده‌ی باصفای معصومی شدیم. در قدم اول، استقبال گرم اعضای خانواده‌ی او و آرامش آنان ما را مطمئن ساخت که چنین گلی قطعا در چنین بوستان پرمهری پرورش یافته که تا این حد خوش‌عطروبو است. در پایان این گفت‌وگوی صمیمانه نیز منیره‌سادات به همراه پدر، مادر، خواهر، پدربزرگ و مادربزرگش که در این مدت شنونده بحث ما بودند، عکس یادگاری گرفتند.

 

 

masomi1

چگونه با برنامه حفظ آشنا شدید؟

منیره‌سادات: من از اول خیلی علاقه داشتم. دارالقرآن می‌رفتم و جزء سی را هم حفظ می‌کردم،. قبلا هم دوست داشتم در دوره‌ی حفظ یک‌‌ساله شرکت کنم اما فقط مخصوص پسرها بود و برای دخترها برگزار نمی‌شد. اما سال گذشته، پیامک تبلیغاتی برگزاری این دوره‌ها برایم ارسال شد و مامانم هم در نماز جمعه شنیده بود. به علاوه مادر دوستم، خانم قائدی، که خودش هم از حافظان است، گفته بود که دخترم قرار است در این دوره شرکت کند، اما مشکلی که این وسط بود، سن کم من بود که می‌ترسیدیم شاید به خاطر سن کم پذیرش نشوم. بالاخره با اصرار زیاد بعد از یک هفته وارد خوابگاه شدم.

حالا وارد خوابگاه شدی، بعد چه اتفاقی افتاد؟
منیره‌سادات: (با خنده) چند روز اول که در خوابگاه بودم خیلی گریه می‌کردم، یا خودم را به مریضی و شکم درد می‌زدم که بهانه‌ای داشته باشم که من را از آن‌جا بیرون ببرند! می‌گفتم من نمی‌خواهم. به دوستانم می‌گفتم من می‌خواهم بروم. بعد باخبر شدم که پنج‌شنبه مرخصی است. خیلی خوشحال شدم که می‌توانم به خانه بروم. اوایل سخت بود، گاهی حتی از همه چی خسته می‌شدم و می‌گفتم که می‌خواهم کلا همه چیز را رها کنم و به خانه برگردم، مثلا وقت‌هایی که سرکلاس خوب جواب نمی‌دادم و یا وقت‌هایی که درس نمی‌خواندم. اما همان وقت هم با این که خیلی سختم بود، به خودم می‌گفتم که می‌دانم این‌ها همه به سود من است. من اول که وارد شدم، خانم صفرپوری خودش می‌داند وضعم خراب بود، اما به مرور هر چی می‌گذشت مدام به خودم می‌گفتم نه، من از همه چیزم زدم تا حافظ بشوم. ‌ظهرها نمی‌خوابیدم و به خودم می‌گفتم هر طور شده من باید این صفحه را حفظ کنم. مامانم و خانم صفرپوری (مسئول واحد خواهران) به من می‌گفتند پشت هر سختی آسانی است. مدام این جمله را با خودم تکرار می‌کردم و خیلی به من کمک می‌کرد.

چگونه سختی‌ها برایت آسان شد؟

منیره‌سادات: از وقتی برنامه‌ریزی کردم، همه چیز عوض شد. اوایل با این که درس‌ها خیلی کمتر بود، چون برنامه‌ریزی نداشتم، اصلا نمی‌توانستم درست حفظ کنم. اما بعدا برنامه‌ریزی کردم. می‌گفتم از صبح تا قبل از ظهر باید کار ده درس به علاوه حفظ‌م را تمام کنم. اگر تمام نمی‌کردم به خودم اجازه نمی‌دادم ظهرها بخوابم. عصر دوره‌ام را می‌خواندم و شب هم تمرین دو درس را انجام می‌دادم.

در چه صورتی می‌توانستی بهتر حفظ کنی؟

منیره‌سادات: من خودم معنای آیات را کمتر می‌خواندم، اما وقتی بعضی قسمت‌ها را بچه‌ها به من می‌گفتند، خیلی تاثیر داشت و بیشتر در ذهنم می‌ماند. به علاوه وقت‌هایی که فکرم راحت‌تر بود بهتر حفظ می‌کردم.

با بعضی‌ها موافقی که می‌گویند آرامش فکری دست خود آدم نیست و به شرایط اطراف ربط دارد؟
منیره‌سادات: نه! بیشتر دست خودم بود. اگر گاهی کسی چیزی می‌گفت، آدم باید تسبیح دستش بگیرد و بگوید: «استغفرالله ربی و اتوب الیه». آدم ذهنش قشنگ از افکار منفی پاک می‌شود. من خودم وقتی اعصابم خرد بود یا ناراحت بودم، این کار را می‌کردم و می‌رفتم در یک جای ساکت، خودم تنها، حفظ می‌کردم.

با صحبت‌های منیره‌سادات شادی را در چهره مادرش می‌شد کاملا حس کرد، از مادر منیره‌سادات می‌پرسیم: چرا دخترتان را به دوره‌ی حفظ یک‌ساله فرستادید؟

مادر: منیره خودش خیلی شوق و علاقه داشت. از وقتی کوچک‌تر بود می‌دیدیم که خیلی بااستعداد است. می‌خواستیم بفرستیم‌اش مدرسه تیزهوشان، اما منصرف شدیم. چون واقعا استعدادش را داشت. مثلا وقتی به او می‌گفتم بنشین این صفحه را حفظ کن، می‌دیدم خیلی زود حفظ می‌کند. به پدرش هم می‌گفتم این بچه دارد حیف می‌شود، چون در شهر هم جایی نبود که برود و استعدادش را شکوفا کند. تا این که شنیدم موسسه برای دختر خانم‌ها هم افتتاح شده است. با خودش هم صحبت کردم و گفتم که اگر دوست داری برو، اجباری نیست. که البته خودش هم با علاقه گفت می‌روم.

به نظرشما خانواده چقدر می‌تواند تاثیر‌گذار باشد؟

مادر: خانواده خیلی تاثیر دارد. اگر از اول خانواده فرزندشان را در این راه‌ها بفرستند، بچه‌ها هم علاقه خودشان را در این زمینه نشان می‌دهند. مثلا بچه‌ای که از اول هر آهنگی را گوش کند و هر لباسی بپوشد، وقتی بزرگ شد فرق می‌کند با بچه‌ای که این طور نبوده است. مثلا از همان کودکی پدرش خیلی روی این مسائل حساس بود. الان هم الحمدلله برای حجاب و نماز سختی‌ای نکشیدم که مجبورش کنم و مدام تذکر دهم. خیلی‌ها از من می‌پرسند که چطور بچه‌هایم بدون این که به آن‌ها سخت بگیرم نماز می‌خوانند؟‌ من جواب می‌دهم: چون خودم هم سر موقع نماز می‌خوانم، اگر هم گاهی قضا شد، ناراحت می‌شوم و می‌گویم چرا من را بیدار نکردید. به نظر من بیشتر بچه‌ها از خانواده تاثیر می‌پذیرند تا چیز‌های دیگر. یادم می‌آید زمانی که خودم کوچک بودم، از بس علاقه به حفظ قرآن داشتم، تا مادرم از خانه بیرون می‌رفت، سریع در خانه را می‌بستم و با عجله کارهای خانه را انجام می‌دادم تا زودتر تمام شود و وقت کنم قرآن حفظ کنم. خودم هم خیلی علاقه به حفظ قرآن داشتم از کودکی.

به نظر شما چرا منیره‌سادات وارد حفظ یک‌‌ساله شد و الان حافظ کل قرآن هستند؟

مادر: چون خودش خیلی علاقه داشت، پدرش هم خیلی علاقه داشت، البته اراده خودش هم خیلی قوی بود، بچه‌ام خیلی سختی کشید، خیلی دوری‌ها را تحمل کرد. گاهی بیدار می‌شدم از خواب، و می‌دیدم بچه‌ام نخوابیده است. گریه‌ام می‌گرفت. این خیلی برای مادر سخت است که بچه‌‌ی کم سن‌وسال‌اش از او جدا شود، اما خدا را شکر سرپرست و مسئولین به او اجازه می‌دادند که گه‌گاهی بیاید خانه. پدر و برادرش هم برایش هر چه می‌خواست فراهم می‌کردند. چون پسرم با خواهرش خیلی صمیمی است. خیلی نگران بودم که این دوری به او هم فشار بیاورد و خیلی غصه این مساله را هم می‌خوردم.

الان که منیره‌سادات برگشته، اخلاقش خیلی عوض شده. هر وقت چیزی ازش می‌پرسی با دقت و قشنگ برایت توضیح می‌دهد. در هر مساله‌ای که پیش می‌آید، آیه‌ای می‌خواند و من اشک شوق می‌ریزم. مدل صحبت کردن‌اش تغییر کرده. بزرگ‌تر شده. دیگران هم حالا روی او یک حساب دیگری باز می‌کنند. چیزی که خیلی در این دوره یاد گرفته، نظم است. البته قبلا هم منظم بود و کاری به بقیه نداشت. شب سر موقع می‌خوابید و صبح خودش همیشه زود بیدار می‌شد. الان این نظم باز هم از قبل بیشتر شده است.

زمانی که منیره سادات کوچک‌تر بود، فکر می‌کردید یک روزی به این مقام برسد و حافظ شود؟

مادر: نه! فکرش را نمی‌کردم. آرزو داشتم اما فکرش را نمی‌کردم. اینجا بود که خانم صفرپوری حدیثی را ذکر کردند که «اگر پدر یا مادری دوست داشته باشند و آرزویشان باشد که فرزندشان قرآنی شود، محال است یکی از بچه‌هایش قرآنی یا حافظ قرآن نشود.»

masomi2

 لحظه‌ای که دخترتان برگشت چکار کردید؟

مادر: (با اشک) روزهای آخر خیلی سخت بود. منیره هی به من زنگ می‌زد و می‌گفت مامان حالا به نظرت من حافظ می‌شوم؟ من هم می‌گفتم آره، توکل بر خدا کن، حتما حافظ می‌شوی. واقعا هر مادری می‌خواهد که بچه‌اش سعادت‌مند شود،. این همه زحمت و خرج برای بچه‌ها می‌کنیم تا به یک جایگاهی برسند و الحمدلله الان منیره خیلی جایگاه خوبی دارد. ان‌شاالله.
باز از حافظ نوجوان شهرمان می‌پرسیم که آیا در مسابقه‌ای تا قبل از این شرکت کرده و مقامی کسب کرده است؟

منیره‌سادات: بله، در مسابقات قرآن و نهج البلاغه شرکت می‌کردم. همیشه هم سعی می‌کردم شرکت کنم. هر وقت مقامی نمی‌آوردم هم ناراحت نمی‌شدم و می‌گفتم اشکال ندارد و دوباره شرکت می‌کردم. تا الان هم حدود ده، پانزده لوح تقدیر و … دارم.

از این که یک سال خوابگاه باشی و از درس‌ و مدرسه عقب بمانی و از دوست‌هایت جدا شوی مشکلی برایت پیش نیامد؟

منیره‌سادات: خیلی‌ها این را به من می‌گفتند. حتی همان اوایل هم خیلی‌ها می‌گفتند که برگرد مدرسه. اما من با وجود دلتنگی‌ای که داشتم، می‌گفتم‌ مدرسه‌ام را بالاخره می‌توانم به نوعی جبران کنم، یا حداکثر حتی جهشی بخوانم. همین که خدا حب قرآن را در دلم انداخته، برایم کافی است و خوشحال‌ام از تصمیمی که گرفتم.

دوست‌هایم هم گاهی می‌گفتند برگرد، ما رفتیم جلو و تو عقب ماندی،. اما من می‌گویم قرآن چیز دیگری است. گاهی حتی دوستان صمیمی‌ام رفتارشان با من کمی سرد بود، اما من دیگر کاری به این چیزها نداشتم. می‌گفتم همین که خدا خودش قرآن را در دلم انداخته با ارزش است.

بعد از صحبت با منیره سادات و مادرش، صحبتی نیز با پدرش داشتیم، پدر او، حسین معصومی، با خنده به ما می‌گوید:

پدر: خیلی خوشحال‌ام که دخترم را فرستادم. اخلاق و رفتارش خوب بود، خوب‌تر هم شده است. در درس‌ها قوی‌تر شده. اطرافیان و فامیل علاقه‌شان به او حالا چند برابر شده است. وقتی که فهمیدم تصمیم به رفتن گرفته، به او گفتم از همه لحاظ کمک‌اش می‌کنم و حمایتش کردم. در این مدت هم که سعی می‌کردم از خیرین برای مجموعه کمک بگیرم، برای خیرین هم خیلی جالب بود که چطور در یک سال بچه‌هایی هم‌سن دختر من می‌توانند حافظ شوند و خیلی هم می‌گفتند که یکی از معدود مکان‌هایی است که چنین بازدهی بالایی دارد.

می‌دانستید که دخترتان یکی از معدود حافظان شهرستان با این سن کم هستند؟

پدر: (با لبخند) خبر نداشتم، اوایل منیره‌سادات به خاطر درس و این جور مسائل خیلی می‌ترسید که ضربه نخورد، اما من به او دلداری می‌دادم. می‌گفتم هیچ‌وقت در هیچ کاری ترس به دلت راه نده. دخترم بهم می‌گفت آقا سر نماز که می‌نشینی برایم دعا کن. من هم می‌گفتم ان‌شاالله که نه فقط بچه‌ی من بلکه همه بچه‌ها خدا به آن‌ها توفیق بدهد که با قرآن مانوس شوند و حافظ قرآن شوند. الان هم خیلی خوشحال‌ام و امیدوارم ثمرات این کار مثبت به شهر و به کشور برسد.

masomi3