هفت‌برکه: دکتر سید نعمت‌الله عبدالرحیم‌زاده، چهره مطرح لارستانیِ فلسفه غرب و عضو انجمن حکمت و فلسفه ایران، دیروز یازدهم بهمن‌ماه ۱۴۰۱ درگذشت.

به گزارش آفتاب لارستان، دکتر عبدالرحیم‌زاده دانش‌آموخته‌ی دکتری از گروه فلسفه دانشکده ادبیات دانشگاه تهران بود و رساله‌ی دکتری خود را در مورد مفهوم پولیس در فرهنگ یونانی و تأثیر آن بر متفکران پیش‌سقراطی نوشت. او علاوه بر تالیفات زیادی در قالب کتاب، در نشریات مختلف نیز مطلب می‌نوشت و در رسانه‌های دیداری «درس‌گفتار» ارائه می‌کرد. دیالکتیک زیبایی در اندیشه افلاطون، هومر و قدرت سیاسی، نظر و عمل در آثار فلسفه، سولون راهبر آتن به‌سوی دموکراسی و… از جمله تالیفات او هستند. یادداشت‌های او در نشریات تخصصی و عمومی نیز همواره مورد توجه بود و یادداشت «زبان خدا، زبان انسان» از او در نقد نظریه وحی دکتر عبدالکریم سروش بارها بازنشر و بازخوانی شد. سید احمدرضا قائم‌مقامی، استاد دانشگاه تهران، نیز در مطلب دیگری در آفتاب لارستان نوشته است: «با خاموشی او اهل فلسفه در ایران یکی از نقادترین افراد جمع خود در مسائل مربوط به یونان باستان و فلسفه آن را از دست دادند. او را دلبسته به فرهنگ و فلسفه یونان می‌شمردند، و بود. ولی دلمشغولی اصلیش شناخت فرهنگ ایران بود. این را شاید فقط بعضی از دوستانش دریافته بودند یا پیش بعضی دوستانش از این دغدغه اصلی خود سخن گفته بود.»

تکمیل خبر: در چامک شماره ۹، پیوست خبری مجله ادبی چامه به کوشش محمدصادق رحمانیان، نیز یادبودی از این فیلسوف و یونان‌شناسی برجسته معاصر منتشر شده است. چامک در هفته‌ی سوم بهمن‌ماه ۱۴۰۱ در ۱۴ صفحه منتشر شد. در چامک می‌توانید دیگر خبرهای ادبی هفته را نیز مرور کنید. چامک ۹ را از اینجا دریافت کنید.

Chamak 09 Abdolrahimzadeh

همچنین روز پنجشنبه ۲۰ بهمن، ساعت ۱۵ تا ۱۷ در مدرسه بیدار به یاد او نشستی برگزار می‌شود. آدرس این مدرسه تهران، خیابان استاد نجات‌اللهی، کوچه‌ی نوید، پلاک ۴، طبقه‌ی همکف شرقی است.

 

صادق رحمانی، شاعر و پژوهشگر، قطعه‌ای را به یاد این فیلسوف درگذشته نوشته است:

 

با یاد سید نعمت عبدالرحیم‌زاده لاری، فیلسوف خسته

که روی در نقاب خاک کشید

این قطعه برای محمدامین، و با الهام از کتاب «بیماری به سوی مرگ» اثر کی‌یرکه‌گور نوشته شده است:

 

نومیدی زیباترین گناه کبیره است

 

 دوست بغدادی من، محمد!

دیدی خیابان‌های لاهه با کوچه های پامنار تفاوتی نداشت!

باید می‌دانستی فقط کفش‌های ما با هم فرق دارد. آنجا به یاد من در کوچه‌های پامنار لاهه یک قدم بیش‌تر بردار.

به جای من چتر سیاه مژگانت را بگشای: اینجا همیشه یک روز بارانی هست!

یادت هست؟ چقدر لباس‌های آبی ما با هم رفیق بودند. چقدر نومیدی تو امیدوارکننده بود. چقدر نومیدی تو نومیدی بود.

مثل اینکه پشت به وادی‌السلام بایستی و به روبه‌روی خودت اشاره کنی و بگویی وادی‌السلام آنجا است!

همان‌سان که من می‌گفتم: نومید باش تا رستگار شوی!

حالا اگر رستگار نیستی، یک‌شنبه‌ها به مسجد برو و توبه کن!

بگو: آه ای مسیح مسلمان!

تو میوه‌های تازه‌ی گناهانم را بخر و به یحیای تعمیددهنده بگو تا گناهانم را بشوید.

و برای من دعا کن تا میوه‌های ناامیدی‌ام کال بماند.

آنگاه به قبرستان مرکزی لاهه برو و به مردگان بگو:

خانم‌ها ، آقایان! مرگ چه خوشبختی بزرگی است.

تنها کسانی به بهشت می‌روند که نومید بوده‌اند.

 

دوست من!

نومیدی، زیباترین گناه کبیره است آن‌سان که عشق.

شادی‌های زندگی نومیدی است.

آرامش و خوشبختی نومیدی است.

و شیطان ناامیدترین انسان است.

ای کبوتر سیاه بغدادی!

سلام خسته‌ی مرا به آوارگان ناامید برسان:

به سورن کی‌یرکه‌گور، در ناصریه

به فردریک نیچه، در سوریه

به سید نعمت‌الله عبدالرحیم‌زاده، در لار.

بگو: دیوانه‌ها دوستتان دارم.

 

صادق رحمانی

Nemat ollah Abdol rahim zadeh 02