هفتبرکه – حوریه رحمانیان: مرد میگوید: «در کودکی هر وقت زنی از همسایگان یا آشنایان نزلهی شدید (سردرد مکرر) میگرفت، من را صدا میزدند یا از مادرم میخواستند تا مرا بفرستد. نقش من این بود: زنان از من میخواستند که سر زن بیمار را با دستم لمس کنم، چون بر این عقیده بودند که سردردش با این لمسِ شگفت، بهبود مییابد. فکر نکنید که دست من شفا داشت، چون مثلا سید اولاد پیغمبر بودم، نه! من فقط یک قل از دوقلوها بودم.
«این عقیده حتی تا دهه پنجاه و شصت شمسی نیز بسیار در گراش رایج بود، ولی برای نتیجه گرفتن از این سِخط (اعتقاد)، شرطی لازم بود: پسربچه باید با زن بیمار نامحرم باشد تا درمان نتیجه دهد. هر وقت سردرد زن بیمار بهبود مییافت به من «دِزَرو» یا همان شیرینی میدادند.
«درخواستها گاهی اوقات از حد تحملم فراتر میرفت و من معمولا به دلیل شرم و بازیگوشی کودکانه، درخواستها را رد میکردم. یک بار با یک جعبه «توفی» به خانه برگشتم و در راه خانه از خوشحالی بال درآورده بودم.»
در زمانی که سونوگرافی وجود نداشته، دوقلویی نوعی «سوپرایز» یا شگفتانه به حساب میآمده و شاید به همین دلیل آن را به چشم معجزه میدیدند. از دیگر عقاید رایج در مورد جُمِئلها، این بوده که وقتی بزرگ میشدند و ازدواج میکردند، یکیشان حتما بچهدار نمیشده و فقط یکیشان شانس داشته از خود فرزندانی داشته باشد.
۲۲ اردیبهشت روز جهانی دوقلوها بود و این یادداشت کوتاه با دو روز تأخیر منتشر میشود. عکس این گزارش مربوط به ده سال پیش و دوره کودکی ابراهیم و اسماعیل غلامی است.