بستن

تلفن خانه‌ی خانم‌بی‌بی، ملجا محله در دوران جنگ

هفت‌برکه – عزیز نوبهار: رزمنده‌ی جنگ فرزند یک محله و یک شهر است، نه تنها یک پدر و مادر. وقتی یکی از فرزندان خانواده‌ای به جنگ می‌رود، دل یک محله همراه با دل آن خانواده هر لحظه پر می‌کشد. نکته‌ای که بیشتر وقت‌ها هنگام صحبت درباره دفاع مقدس نادیده گرفته می‌شود، چه در گراش و چه احتمالا در تمام کشور، نقش همین همراهی همسایه‌ها، ساکنان محله و مردم شهر با خانواده‌های رزمندگان است.

بازگویی این خاطره از لطف و همراهی همسایه‌ی قدیمی‌مان، شما را با گوشه‌ای از تاثیر این همدلی آشناتر می‌کند، و نشان می‌دهد چطور یک محله بسیج می‌شد تا چند فرد بسیجی به جبهه‌ها بروند.

در آن زمان که تلفن در گراش کمیاب بود، همسایه‌هایی که در خانه‌شان تلفن داشتند، در بسیاری از اخبار و عواطف جنگ دخیل و شریک بودند. خانه‌ی همسایه‌ی ما از این خانه‌ها بود: حاج غلامحسین سبزواری، که به نام غلامحسین حبیب شناخته می‌شود، و خانم‌بی‌بی فتاحی، همسر ایشان، خدمات بسیار زیادی از طریق همین تلفن به بخشی از رزمندگان گراشی که هم‌محله‌ای آنها بودند رسانده‌اند.

در زمان جنگ که من و برادرم، جانباز غلامحسین، در جبهه‌ها حضور داشتیم، برای اطلاع دادن حال و احوال خودم به خانواده و برطرف کردن نگرانی آنها (خصوصا بعد از حمله‌ها که اخبار شهادت و مجروح شدن زیاد بود) برای تلفن زدن باید از خط مقدم می‌رفتم اهواز. آنجا از مخابرات، تلفن می‌زدم به خانه‌ی حاج غلامحسین. خانم ایشان گوشی را برمی‌داشت. می‌گفتم بی‌زحمت مادرم را صدا کنید. ایشان هم با احترام می‌گفت چشم. خودش می‌رفت و مادرم و بقیه افراد خانواده را صدا می‌زد تا به خانه‌شان بیاید. نیم ساعت می‌نشستند تا من از اهواز دوباره نوبت بگیرم و در صف بنشینم و بعد دوباره تلفن بزنم. تمام این مراحل گاهی تا یک ساعت و یا بیشتر طول می‌کشید. وقتی زنگ می‌زدم، یک‌به‌یک با آنها صحبت می‌کردم: با مادرم، خواهرم، و خود خانم‌بی‌بی فتاحی. ایشان هم دیگر والده‌ی من محسوب می‌شد.

و این برنامه برای من هر بیست روز تا یک ماه تکرار می‌شد. و این برنامه برای برادرم و دیگر جوانان رزمنده همسایه، مثل علی درویشی (فرزند حاج عبدلِ جواد) هم تکرار می‌شد. این خانم در غم‌ها و شادی‌ها با مادرهای ما شریک بود. اگر می‌شنیدند که حمله شده است و مادر وحشت می‌کرد، او هم وحشت می‌کرد. اگر می‌گفتند فلانی شهید شد، او هم گریه می‌کرد. اگر خبر پیروزی می‌رسید، او هم خوشحال می‌شد.

اگر شرایط جنگ و نبود امکانات را در آن زمان در نظر بگیرید، متوجه می‌شوید که چقدر این خدمت بزرگ است: این که خانه‌ات تلفن‌خانه‌ی غم و شادی محله باشد، آن هم در زمانی که شنیدن یک لحظه صدای عزیزان، ارزشی غیر قابل تصور داشت؛ چه برای رزمندگانی که در جبهه بودند و صدای مادر و پدر و آشنایان به آنها تسکین می‌داد، و چه برای خانواده‌ها که چشم‌به‌راه و گوش‌به‌زنگ بودند و نیازمند قطره‌قطره‌ی این اطلاعات.

من که طرفدار فرهنگ تشکر هستم، نمی‌دانم حتی چطور می‌شود بابت این خدمت تشکر کرد، جبران که بماند. این از نکات مغفول‌مانده از جنگ است که در شهرهای کوچک بیشتر به چشم می‌آید. این نکته را اول به خودم یادآوری می‌کنم که هر چقدر از تاثیر جنگ بنویسیم و بگوییم، باز هم گوشه‌های مهمی هست که فراموش کرده‌ایم.

کارشناس علوم اجتماعی

6 نظر

  1. چه یادداشت زیبایی بود. ابعادی از دوران جنگ برای مغفول مانده است. مثل همین قصه ها. باید تلاش کنیم دوباره طرح بشن.
    کاش امثال آقای نوبهار بیشتر دست به قلم ببرند و اون دوره رو برای ما جوانان ترسیم کنند.

  2. احسنت چه یادآوری جالبی من هم در دوران جنگ خیلی زحمت برایشان ایجاد کردم از ایشان تشکر می کنم و همچنین از اقای نوبهار که نکات فراموش شده جنگ و پشت جبهه یادآوری میکنند

  3. یکی بیاد توضیح بده ببینم این نوبهار ها کین؟ چین؟ هر وقتی میام یه نوبهار جدید نوشته. آدم حس میکنه نصف شهر نوبهار هستن!
    واقعا دستمریزاد باید گفت، به این حجم از فعالیت

  4. آقای محترم آقای نوبهار افراد اصیل و سرشناس گر اش هستند اگر نمی دونستید الان بدانید .اینان جز خانواده اصیل گر اش ان

  5. الحمدلله که هنوز رزمندگان زمان جنگ گوشه هایی از اون دوران سختی و زحمت رو بیان می کنند تا هم یادآوری باشه برای بزرگترهایی که اون دوران رو درک کردن و هم زمینه ای باشه برای اینکه جوانان قدردان این همه پیشرفت و خدمات انقلاب باشند، خدا رحمت کنه عموی بزرگوار و زن عموی مهربانم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

6 نظر
scroll to top