هفتبرکه: جلسهی ۸۷۸ انجمن شاعران و نویسندگان در «خُونَه کَدیم ۲» برگزار و الف ۷۷۸ در این جلسه منتشر شد. این الف که کمی با تاخیر هم منتشر میشود، یک شعر بازنشر از محمد خواجهپور دارد و یک داستان ترجمه بسیار خوب از نسرین خندان. صفحات کتابخواری و یادداشتهای ۳:۲۱ نیمهشب و اینستاگردی را هم ببینید. آثار برگزیده این الف را اینجا بخوانید، و کل نشریه را نیز میتوانید به فرمت پیدیاف دریافت کنید (اینجا کلیک کنید.)
در ترس
محمد خواجهپور
بازنشر از الف ۴۵۲
رو به تفنگهای شما
سکوت کردهام
گنجشکی ترسیدهام
و این مرا زیبا میکند
از مادری زاده شدم که ترسیده بود
از قرنها پیش
و پدرم هر بار ترس را از گمرک عبور داد
هر شب از درس ترس مشق نوشتم
تا بلوغ هراسناکم در یک ظهر تابستانی
در شانزده سالگی دوست پسر نامزد کیرکگارد بودم
با اولین بوسه لرزیدم
با لمس، مرده شدم که
شاید چشمی به نظاره باشد
چون همیشه
با هر آژیر، با هر بوق، با هر خبر روزنامه ترسیدم
تا اکنون که
از این تاریکی بیپایان میترسم
دانستن این که با وجود خورشید، این یک شب است
که در آنیم
و امتداد دستهای عرق کردهی من
خالی از دستهای یک «تو» ست
ترسیده از این که این زندگی من است
دیگر از این که بترسم شرم ندارم
این زندگی من است
میترسیدهام
و رو به تفنگهای شما لبخند میزنم.
داستان ترجمه
انتخاب و ترجمه نسرین خندان
The Mayor of the Sister City Talks to the Chamber of Commerce in Klamath Falls, Oregon
Michael Martone
It was after the raid on Tokyo. We children were told to collect scraps of cloth. Anything we could find. We picked over the countryside; we stripped the scarecrows. I remember this remnant from my sister’s obi. Red silk suns bounced like balls. And these patches were quilted together by the women in the prefecture. The seams were waxed as if to make the stitches rainproof. Instead they held air, gasses, and the rags billowed out into balloons, the heavy heads of crysanthemums. The balloons bobbed as the soldiers attached the bombs. And then they rose up to the high wind, so many, like planets, heading into the rising sun and America…”
I had stopped translating before he reached this point. I let his words fly away. It was a luncheon meeting. I looked down at the tables. The white napkins looked like mountain peaks of a range hung with clouds. We were high above them on the stage. I am yonsei, the fourth American generation. Four is an unlucky number in Japan. The old man, the mayor, was trying to say that the world was knit together with threads we could not see, that the wind was a bridge between people. It was a hot day. I told these beat businessmen about children long ago releasing the bright balloons, how they disappeared ages and ages ago. And all of them looked up as if to catch the first sight of the balloons returning to earth, a bright scrap of joy.
شهردار شهر خواهر با اتاق بازرگانی شهر کلمته فالز ایالت اورگن صحبت میکند
میکاییل ای. مارتون- ترجمه: نسرین خندان
«بعد از حمله به توکیو بود. به ما بچه ها گفته بودند تکههای پارچه جمع آوری کنیم. هر چیزی که توانستیم پیدا کردیم. ما را به دشتهای بیرون شهر بردند. لباسهای مترسکها را درآوردیم. ته ماندهی این خاطره را از اوبی۲ خواهرم به یاد میآورم. خورشیدهای قرمز ابریشمی۳ مثل توپ بالا و پایین میپریدند. و این تکه ها را زنان نواحی۴ با پنبه دوزی به هم دوخته بودند. درزها را موم گرفتهبودند تا کوکها در صورت بارندگی در برابر باران مقاوم بمانند. هوا، گازها و تکه کهنهها توی بادکنکها در هم میغلتیدند و در عوض سرهای سنگین گلهای داوودی را نگه داشتهبودند. وقتی که سربازها بمب ها را به بادکنکها وصل میکردند، بادکنکها بالا و پایین میپریدند و بعد به سمت آسمان بالا رفتند، آنقدر که مثل سیاره ها رویشان به خورشید تابان و آمریکا بود…»
قبل از اینکه به اینجا برسد، ترجمه را متوقف کرده بودم. به کلماتش اجازه داده بودم به دور دست پرواز کنند. ضیافت ناهار بود. به میزها نگاه کردم. دستمال های سفید سفره مثل قله های رشته کوهی پوشیده از ابر به نظر میرسیدند. ما در این صحنه بالای سرشان بودیم. من یک یون سی۵ هستم، چهارمین نسل مهاجرین آمریکایی. در ژاپن چهار عدد نحسی است. شهردار پیر سعی داشت بگوید دنیا با رشتههایی که قادر به دیدنشان نیستیم به هم بافتهشدهاست، بگوید که باد پلی است بین آدم ها. روز گرمی بود. به این تاجرهای خسته از بچههایی گفتم که سالها پیش بادکنک های روشنی به هوا فرستاده و چطور سالها و سالها پیش ناپدید شده بودند. و همهی آنها به بالا چشم دوختهبودند تا شاید اولین شعاع بازگشت بادکنکها را به زمین رصد کنند؛ تکهی روشنی از شادی را.
توضیحات:
۱- شهرهای خواهر (sister cities ، twin towns): دو شهر در دو کشور مختلف، که با هم روابط اجتماعی فرهنگی و تجاری برقرار میکنند.
۲- اوبی (obi): کمربند پارچهای لباسهای محلی ژاپنی (کیمونو)
۳-خورشیدهایقرمز ابریشمی اشاره به پرچم ژاپن دارد.
۴- منظور از prefectures استانها یا نواحی ژاپن است: (prefectures of Japan)
۵- یون سی (Yonsei): ژاپنی تبارهای آمریکایی
درباره نویسنده:
میکاییل ای. مارتون استاد درس The program in Creative Writing در دانشگاه Alabama و نویسندهی بیش از دوازده جلد کتاب است. او در دانشگاههای Lowa State، Harvard و Syracuse نیز تدریس میکند و با همسر شاعرش Theresa Pappas و دو فرزندش در شهر Tuscaloosa زندگی میکند.
این داستان برندهی اولین مسابقهی بهترین داستان خیلی خیلی کوتاه جهان است که از سوی دانشگاه ایالتی فلوریدا برگزار شدهبود و قبلا در مجلهی Sundog چاپ شده بود و بعدها در Stern’s Micro Fiction منتشر شد. میکاییل مارتون دوباره آن را در کتابش با عنوان Seeing Eye and Double-Wide چاپ نمود. این داستان همچنین در چندین منتخب داستانی دیگر منتشر شده است.
کتابخواری ۱۹
عارفه رسولینژاد
گزارش دوم ۹۴- خیلی خوب و سلینجرها
فصل دوم؛ مجموعه داستان
از هجده مجموعه داستانی که امسال خواندم، سه تا را پیشتر معرفی کردم: «پسر عیسا»، «دزد و داستانهای دیگر» و «ها کردن». الباقی را در گروهبندیهای جداگانه معرفی میکنم.
دستهی یکم؛ مجموعههایی که هیجانزدهام کردند:
■ «یک کارگاه خوب داستاننویسی»، بهحقترین توصیفیست که میتوانم از کتاب «هروقت کارم داشتی تلفن کن» داشته باشم. بیست داستان و یک مصاحبه و یادداشتی کوتاه از ریموند کارور به ترجمهی اسدالله امرایی و نشر نقش و نگار. کتاب با یادداشتی از نویسنده شروع میشود که محتوی ذکر قولی است از چخوف: «لازم نیست دربارهی آدمهای خارقالعاده بنویسی که کارهای بهیادماندنی میکنند» و این، رویکرد کارور در نوشتن داستانهای خارقالعادهاش بوده است. دربارهی سبک کارور نمیخواهم چیزی بگویم، ترجیح میدهم تجربهاش کنید.
■ از «پسر عیسا»ی دنیس جانسون و «دزد و داستانهای دیگر» استفانو بنی باز هم نام میبرم که هم آورده باشمشان زیر دستهی هیجانبرانگیزها و هم تاکیر کرده باشم روی ارادتام بهشان.
دستهی دوم؛ سلینجر:
سلینجر را در دستهی متفاوتی قرار دادم چون برایم تافتهای جدابافته از نویسندگان دیگر است و در نمرهدهی به آثارش بخشندهترم. سه مجموعه داستان از او را امسال خواندم.
■ «فرنی و زویی» که دو داستان بود دربارهی گلسها، خانوادهای خیالی که سلینجر در کتابهای دیگرش هم از آنها نوشته، خیلی خوب بود. من نسخهای را خواندم که علی شیعهعلی و زهرا میرباقری ترجمه کرده بودند و نشر سبزان روانهی بازار کرده بود. حدود ۷۵ صفحهاش، شرح اسامی، حوادث و مکانهای مذکور در داستانها بود؛ اغلب غیرضروری و کسلکننده. ترجمهی دیگر این مجموعه، متعلق به امید نیکفرجام و انتشارات نیلا است که گمان نمیکنم این اضافهها را داشته باشد.
■ «هفتهای یه بار آدمو نمیکشه» برگردان امید نیکفرجام و لیلا نصیریها و نشر نیلا. چند داستان این مجموعه دربارهی هولدن کالفیلد و خانوادهاش است و میشود گفت پیشنویس «ناتور دشت» یا بخشهایی حذف شده از آن بوده است. داستانهای دیگرش هم بهنوعی به شخصیتهای تکراری کتابهای دیگر سلینجر مرتبطاند. داستانهای خوبی بودند.
■ سه داستان از میان داستانهایی که سلینجر اجازهی انتشارشان را نداده بود، سه سال پیش عمومی شد. بابک تبرایی برگردان آنها را تحت عنوان «داستانهای پس از مرگ» و به ضمیمهی مصاحبهای از سلینجر و نقدهایی بر داستانهایش به نشر زاوش سپرد. داستان اول با نام «اقیانوسی پر از گویهای بولینگ»، داستانی است لذتبخش برای دوستداران «ناتور دشت» و روایتگر روزیست که هولدن کالفیلد از مرگ برادرش باخبر میشود. دو داستان دیگر، ضعیفاند.
ادامه دارد…
یادداشتهای ۳:۲۱ نیمهشب
اینستاگردی
کل نشریه را از اینجا دانلود کنید.