گریشنا: با برگزاری سی‌امین مجمع عمومی انجمن شاعران و نویسندگان گراش و تغییراتی که در گروه دبیران پیش آمد، روند انتشار مجله ادبی «الف» در گریشنا با وقفه‌ای ناخواسته مواجه شد. با عرض پوزش از خوانندگان، شماره‌های ۷۵۳ تا ۷۵۵ به صورت متوالی هرروزه منتشر می‌شود، و از هفته‌ی آینده روند انتشار به روال سابق برخواهد گشت.

شماره ۷۵۴ «الف»، نشریه داخلی انجمن شاعران و نویسندگان گراش، هم‌زمان با جلسه ۸۵۴ انجمن ادبی، روز پنج‌شنبه هفتم مهرماه ۱۳۹۴ منتشر شد. مطالب برگزیده این شماره را می‌توانید در ادامه بخوانید، و کل نشریه را نیز می‌توانید به فرمت pdf از گریشنا دریافت کنید (کلیک کنید).

 Aleph754png_Page1

 

حج ناتمام

امیرحمزه مهرابی

۱۳ مهر ۹۴ – قم

چرا حاجی ما حجّش رها کرد؟

گمانم بر امـــــــامش اقتـــــدا کرد

بـــــه یـــاد کربلا و حـجّ نیمـــه

طـــواف و سعی و قربانگاه رها کرد

به جــــای ذبح قربانـــی ببینید

که جان خویش، قــربان در منا کرد

پس از طی کردن یک دوره عرفان

به سعی خویش معبودش صدا کرد

لــــب تشنه به هـــنگام عبادت

دل تنگـــش هـــوای کـــــربلا کرد

روان لبیک گـویان سوی معبود

به راه دوست جــــان و سـر فدا کرد

ببین  آل سعود بی مــــــــروت

چســـان بر میهمانانش جفــــا کرد

حسن با مرگ مظلومانه خویش

به دنیــــــا ننـــگ آنان بر مــلا کرد

غم نامـــــردی و ظلم و شماتت

خـدا داند که با مــــردم چه ها کرد

بنازم غـــــرش فرزند حــــــیدر

به عهد خویش با جــــدش وفا کرد

به جای ذلت و تحقیـــر و تردید

نهیبش در جهان طــوفان به پا کرد

چنان سیلی بزد بر صورت دیو

تمــــام روز بــــدکاران سیــــــا کرد

خدایا مهـــــدی زهــــــرا بیاور

که حــاجی لحظه مرگش دعــا کرد

الهی ریشه‌کن کن قوم بی دین

که روز عیــــد مــــردم را عــــزا کرد

بشنوید:

Aleph754png_Page2

حج عاشورایی

شهرام پورشمسی

۱۶ مهر ۹۴

حج حاجی بوی عاشورا گرفت

در مناء، کامل دلش مأوا گرفت

ای مهاجر این غم هجرت کنون

سر به پای یوسف زهرا گرفت

در ازای آن لبان تشنه‌اش

جام کوثر از ید مولا گرفت

از جنایت‌های این آل سعود

خون حاجی عرش اعلاء را گرفت

عید قربان روز شادی بود، لیک

گرد غم را عرصه‌ی دنیا گرفت

به چه عرفانی عروجی حاجیا

از مناء چون سوره‌ی اسراء گرفت

بشنوید:

 

Aleph754png_Page3

 

کبوتروار

احمد آخوندزاده

جــوان بودم،به حج رفتم، دل از دنیا بریدم

درآن وادی به جز لطف از خـــدا چیزی ندیدم

کفن شــد رَخت اِحـرام ومِنا هم کربلا شـــد

به چشم خود سپاهِ شمر ذی الجوشـــن بدیدم

ســفرشـد ناتمام امّا چنــان مــــــولا حســینم

به غربت، تشنه لب، لبیکِ حــق در دل شنیدم

چنان پروانه گشــــتم من به دورِ کعبـــه‌ی دل

در آنجــا اشــــک زیبای خـدا را مـن خریدم

ازاین آشفته بازاری که هرکس فکرخویش است

کبـــــــــوتروار ســـوی جنـت المــاوی پریدم

رسد روزی که با اِحــرام درصحــرای محشــــر

شفــــاعــــت ازعـــــزیزانم، یقین باشد امیدم

Aleph754png_Page4

 

روضه کربلا مکرر شد

ناظره بی‌غرض

اعظم الله اجـــورکم، مــــردم

ســـینه را مبتلا به آه کـــــنید

حاجیان در منا به خون خفتند

جـــامه‌ی شـــهر را سیاه کنید

 

سرزمیـــــن منا، نه، قـــــربانگاه

روی زخمش پر از نمک شده‌است

با حــــضور هـــزار داغ ســـفید

زخمی درد مشترک شده است

 

خـــــانه کعبه از جفـــــا لرزید

تا که دشت از وضوی خون تر شد

میهمان خدا  به خون غلطید

روضه ی کربلا مکرر شد

 

اعظم الله اجورکـــــم مـــــولا

بار دیگــــر دل تو زخمـی شد

قتل‌عام کبوتــــــران ای وای

بدتر از این مگر خدا، می‌شد؟

نفس حاجیان به تنگ آمد

زیر آن گنبد همیشه کبود

باز زد آسمان مکه خروش

ننگ بر آل رو سیاه سعود

 

حتـــــم دارم که ماه تا آخر

پشـــــت ابر سیه نمی‌ماند

دستـــهایی به وسعت دنیا

با تواضع قنوت می خواند

 

ربنــــــــا آتنا …. که در دنیا

ریشه‌ی ظلــــــم را براندازیم

در دل مردم جــــــهان روزی

کعبه‌ی بی شمـار می‌سازیم

 

هـــــای ای بزدلان وهـــابی

گرچه خورشیدتان لب بام است

حج کمــــاکان برای اهل یقین

حلقه ی اتحــــــاد اسلام است

Aleph754png_Page5

 

کتابخواری ۱۰

عارفه رسولی‌نژاد

منگی

نویسنده: ژوئل اگلوف Joel Egloff

مترجم: اصغر نوری

ناشر: افق

موضوع:

نویسندگان فرانسه –

قرن ۲۰ م

تعداد صفحه: ۱۱۲

قطع: رقعی

نوع جلد: شومیز

تاریخ نشر: ۱۳۹۲

نوبت چاپ: ۲

محل نشر: تهران

شمارگان: ۱۵۰۰

قیمت: ۷۰۰۰ تومان

می‌توانی هرچه می‌خواهی ماهی بگیری آن‌جا. کافی‌ست قلاب ماهیگیری را بیندازی تو رودخانه‌شان و ببینی به چه سرعت پایین می‌رود. نه این‌که ماهی‌های احمقی داشته باشد این رودخانه، نه. ماهی‌های خسته‌ای دارد فقط! حاضرند از آب بیایند بیرون که بتوانند بهتر نفس بکشند و از شر سوزش‌ها و خارش‌های آب آلوده خلاص شوند. یک خواسته بیشتر ندارند: خلاصی از آن آب. تازه نه فقط ماهی‌های رودخانه‌ی آن‌جا که آدم‌های ساکن آن‌جا هم همین‌گونه‌اند؛ خسته، مسموم، بُریده، ناامید و راضی به اندکی هوای متفاوت‌تر. ولی بیش و پیش از همه‌ی این‌ها، منگ‌اند آدم‌هایش. منگِ مه‌ای غلیظ که هوای‌شان را دربرگرفته، سروصدای فرودگاه بزرگ ناپیدایی که هواپیماهایش را دیده‌اند فقط، زباله‌هایی که احاطه‌شان کرده، روزمرگی‌ای که رهایشان نمی‌کند. به این خاطر که مه نمی‌گذارد دو قدمی‌شان را ببینند، سروصدا کرشان کرده، زباله‌ها سرشان را گرم کرده انگار که اجناس داخل ویترین مغازه‌ای چیزی باشند و گشتن بین آن‌ها جایگزین خرید شده برایشان، و روزمرگی که نام‌شان را از یادشان برده و امان از این آخری.

پسری هست میان این‌ها که شاغل در کشتارگاهی‌ست و ساکن مخروبه‌ای و راوی «منگی». مادربزرگی دارد بی عاطفه. و نه پدری و نه مادری و نه هیچ نشانی دیگر که بازداردَت از گمان این‌که از زیر بته درآمده. می‌خواهد شغل‌ش را رها کند و برود و پشت سرش را هم نگاه نکند. اما به کجا؟ پیش از این هیچ جای دیگری نبوده، هیچ جای دیگری را ندیده، هیچ آدم دیگری را هم ندیده که از جای دیگری آمده باشد. این است که فقط دست و پا می‌زند در آن کشتارگاه. همان کاری که دیگر آدم‌های اطراف‌ش می‌کنند. و همان کاری که حیوانات بی زبان به وقتِ قربانی شدن‌شان در کشتارگاه می‌کنند. از امید به ناامیدی می‌رود و از ناامیدی به امید بازمی‌گردد. با روایت روان و سیاه‌اش خیال برت می‌دارد که ساکن دیستوپیایی‌ست در آینده. ولی یک جاهایی هم نشانه‌هایی می‌دهد که قانع‌ات کند که نه، تخیل نیست این‌ها و همه‌اش توصیفاتی‌ست از زندگی حاشیه‌نشین‌ها. حالا گو این‌که پادآرمان‌شهری هم باشد. اما همین‌جاهاست. در همین دوران است. ساکنان‌ش همین حاشیه‌نشین‌های امروزی‌اند، همین کارگران بی‌انگیزه‌ی گرفتار تکرار شغل‌های کسالت‌آورشان، همین‌هایی‌اند که قربانی مدرن زیستنِ دیگران شده‌اند.

Aleph754png_Page6

 

شعروگرافی ۴۵

سمیه کشوری

Aleph754png_Page9

 

کل نشریه را از اینجا دریافت کنید.