گریشنا: شماره ۷۵۱ «الف»، نشریه داخلی انجمن شاعران و نویسندگان گراش، همزمان با جلسه ۸۵۱ انجمن ادبی، روز پنجشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۴ منتشر شد. مطالب برگزیده این شماره را میتوانید در ادامه بخوانید، و کل نشریه را نیز میتوانید به فرمت pdf از گریشنا دریافت کنید (کلیک کنید).
خاطرُت مه
علیاکبر شامحمدی
بی ته دنیـــا چــون کفسّن
دست و پایام سخت شبسّن
بی خودی نی زرد و زالــــــم
رنگ و لیم نی چــون خِلالم
آووِه دریـــــــا خرس چش بی
عشقــت انگار خَرگ تش بی
کارم اُشساخت خنجر چــــــش
درد عشقــــت چون عسلخش
پاگـــــمیروت بُسّــــــم حالا
بخــــــــدا که جــــو مَلا نــــا
ردیف
مریم قاسمیزادگان
۱۲/۶/۹۴
تو آمدی که برایم ترانهخوان باشی
من ابتدای غزل تو ردیف آن باشی
خدا نگاهی از سر رحمت به روی من انداخت
همین که آمدهای تا طبیب جان باشی
کلاه می کَنَم از سر به ابرها برسد
اگر برای منِ گنگِ گم، نشان باشی
زمینِ بایرِ بی کِشت و کار اگر باشم
تو پهنهای تو وسیعی تو آسمان باشی
تو مثل خواب عجیبی تو مثل روز بلند
تو مثل گریهی ابری که ناگهان باشی…
تمام بذر مرا در زمین خود کِشتى
و کاش تا همیشه برایش تو باغبان باشی
پاییز
سحرالسادات حدیقه
پاییز چه زود از راه میرسد
با فحاشی زنی
که چنگ در گیسوی ابریام انداخته
و
باران
از تمام چشمهها آویزان
چهارده ساله میشوم
و چهارده فصل عاشقی
در خیابان ورق میخورد
حک میشود
بر تمام ریشهها
و به باد میسپارد
سرانگشتان من را
تلهپاتی
نسرین خندان
زن رانندگی می کرد. بوی سیگار و عطری ملایم به هم آمیخته بود. مرد روی تخت خوابیده بود. یک لنگه کفش صورتی بچگانه را با دستی لرزان فشرد. زن با گوشه ی آستین اشکش را پاک کرد و گفت: دوسِت دارم. مرد به سختی گفت: منم همینطور. زن نفس عمیقی کشید، چشمانش را بست و ماشین را به سوی پرتگاه هدایت کرد. یک لیوان و شیشهای قرص روی پاتختی خالی بود.
داستان ترجمه ۲۸
راحله بهادر
داستان ششکلمهای منتسب به ارنست همینگوی
“For sale:
Baby shoes. Never worn.”
« برای فروش:
کفشهای بچه. هرگز پوشیده نشده.»
کتابخواری ۷
عارفه رسولینژاد
خاطرات صددرصد واقعی یک سرخپوست پارهوقت
نویسنده: شرمن الکسی Sherman Alexie
مترجم: رضی هیرمندی
ناشر: افق
موضوع:
داستانهای آمریکایی
– قرن ۲۰ م
تعداد صفحه: ۲۸۰
قطع: رقعی
نوع جلد: شومیز
سال نشر: ۱۳۹۰
نوبت چاپ: ۵
محل نشر: تهران
شمارگان: ۲۲۰۰
رده دیویی: ۹۱۴/۸۲۳
قیمت: ۱۳۰۰۰ تومان
در چند کتابخواری پیشِ رو قصد دارم به شاخهای از ادبیات اعترافی بپردازم: «اتوبیوگرافی» یا به قرار فرهنگستان زبان و ادب فارسی: «زندگینامهی خودنوشت».
در هفتهی نخست به سراغ اثری از شرمن الکسی، نویسندهی سرخپوست آمریکایی میرویم با اسم مفصل و مفید «خاطرات صددرصد واقعی یک سرخپوست پارهوقت».
ابتدا هشدارتان بدهم که تصوراتتان از سرخپوستان به عنوان آدمهایی که تنها گرد آتش میچرخند، شکار میکنند و هر آنقدر که از توحش میدانند، از تمدن نمیدانند و به این دلیل حق است که پایشان را از اجتماع سفیدپوستان بُرید، را بگذارید کنار. اینجا با فرهنگ، زندگی، مشکلات و محرومیتهای سرخپوستانی آشنا خواهید شد که به خانواده اهمیت میدهند، در مواجهه با مرگ پدر و مادرشان کودک پنجساله میشوند، به اندازهی دیگران استعداد دارند، عاشق میشوند، برای خواستههایشان میجنگند و با همهی شباهتشان به سفیدپوستان، باز محکوم به انزوایند و مظلوم و قربانی به نوعی. این بار با روایت یک سرخپوست از سرخپوستان مواجهاید؛ سرخپوستی که مظلومیت نژاد و جانمایهی رمانش را با همین ادعای خندهدار غمانگیز شرح میدهد: «وقتی کوچک بودم، ظرف یک هفته سه بار جلوی بابام را به خاطر «رانندگی در حال سرخپوست بودن» گرفتند.»
آرنولد اسپیریت، راوی رمان، نوجوان کاریکاتوریستیست از سرخپوستان آمریکا که اقامتگاه سرخپوستان را به قصد تحصیل در مدرسهی سفیدپوستان ترک میکند و اینگونهست که از اینجا رانده و از آنجا مانده میشود؛ دوستان همنژادش او را خائن میانگارند و بچههای سفیدپوست مدرسه او را بیگانه میدانند.
این کتاب با ۳۲ بخش کوتاه به انضمام کاریکاتورهایی از الن فورنی، برای نوجوانان نوشته شد اما با استقبال بزرگسالان مواجه شد.
شعرنوشت ۴
فرزانه استوار
کل نشریه را از اینجا دریافت کنید.