گریشنا: شماره ۷۴۶ «الف»، نشریه داخلی انجمن شاعران و نویسندگان گراش، همزمان با جلسه ۸۴۶ انجمن ادبی، روز پنجشنبه پانزدهم مرداد ۱۳۹۴ منتشر شد. مطالب برگزیده این شماره را میتوانید در ادامه بخوانید، و کل نشریه را نیز میتوانید به فرمت pdf از گریشنا دریافت کنید (کلیک کنید).
خوشبختی داخلته، فقط باید رهاش کنی
محمدامین نوبهار
noubahar.blogfa.com
گارسون که غذاها رو چید روی میز، تازه فهمیدم چه خبطی کردم. باز یه اسم یونانی انتخاب کرده بودم به خیال اینکه یه بشقاب پت و پهن ماکارونی برام میآرن و حالا با یه نیمچه پاستا با سس هویج رنده شده مواجه بودم. مرضیه میگه بدترین نوع رستوران رفتن این مدلیه که تو میری. دستتو میذاری رو منو و اونقدر ستون قیمتها رو بالا پایین میکنی تا یه جا فیکس شه. نه به طعمش کار داری و نه به ریختش. ما اینجوریایم. فقط به سیر شدن فکر میکنیم و کاری نداریم چی و چطور؟ مردم بهش میگن گنجشکخور و مامان میگه: «بدخورک» و با هر بارگفتنش سعی میکنه یه جو منفی رو علیه من بین ساکنین حریم امن سفره، که سلطانش خودشه، القا کنه. اونوقت حضار با صحبت در مورد حجم معده سعی میکنن سخنان ایشون رو تایید کنن و یا نگاه تحقیرآمیزی میندازن به آدم که: بدبخت! نمیتونی یه بشقاب غذاتو تموم کنی؟ دیشب دیگه صبرم سر اومد و عهد کردم که جلوی این حملات بیامان رو بگیرم. سر سفره قبل از اینکه مامان آیین عوض کردن فاز علیه مقدار خوراک من رو به جا بیاره، پیشدستی کردم و خنجرم رو از غلاف در آوردم که به محض آزادشدن کلمه «بدخورک» در هوا بزنم همشون رو لت و پار کنم. اما مثل همهی وقتهایی که خودم رو برای گفتن یه تومار آماده میکنم و روی سن چیز دیگهای میگم، اینبار هم همون بلا سرم اومد.
اصولا آدم اینجوریای هستم که وقتی یه کاری باید انجام بدم، انجام نمیدم. وسط جدل با راننده تاکسی سر قیمت قبل از اینکه بقچه بدبختیها رو زودتر باز کنم که دلش بسوزه و نرخ رو کم کنه، میذارم اون از مسافرای بدقلقی که از صبح به تورش خوردن خوب بناله و بعد من با شرح بدبختیها و بدهکاریها سعی میکنم التیامش بدم. آخر سر هم تا خرخره پولشو میدم که دیگه از زندگی ناراحت نباشه. یا وقتی یکی یه کار رو بهم میسپره، اونقدر مِن مِن میکنم که مجبور میشم همهی کار رو، حتی اونجاهاییش که خودش میخواسته انجام بده رو گردن بگیرم.
این تابستون اما تعلل نکردم. نه گذاشتم و نه برداشتم و صاف واژه اصیل و مقدس «نه» رو گذاشتم کف دست پیشنهاددهنده همکاری. خودم دیدم که در اون لحظه، «نه» به شکل یک پرنده بهشتی، در حالی که از بالهای درخشانش ستاره میریخت از گلوم خارج شد و به آسمان خوشبختی من پرواز کرد. دیروز که برای چهارمین بار پاسخ منفی به یه کار جدید دادم و پیش خودم به کار کوچک و تیم کوچک دوستداشتنی خودمون فکر کردم، فهمیدم یه فصل جدید از زندگیم آغاز شده. فصلی که قرار نیست توش به بهانه «تجربه میشه» و برای اهداف انساندوستانه و جامعهنگرانه و خیرخواهانه، خودتو مثل هویج رنده کنی.
کارگاه ترجمه شعر ۲۴
انتخاب و ترجمه مسعود غفوری
درباره شاعر:
آی اگاوا (۱۹۴۷ – ۲۰۱۰) که خود را ترکیبی از ملیتها و نژادهای ژاپنی، سرخپوستی، سیاهپوست و ایرلندی میداند، با نام اصلی فلورنس آنتونی در ۲۱ اکتبر ۱۹۴۷ در شهر آلبانی ایالت تگزاس متولد و در تاکسون آریزونا بزرگ شد. او بعدها نام را خود را رسما به آی تغییر داد، که در ژاپنی به معنای عشق است.
Woman to Man
By Ai Ogawa
Lightning hits the roof,
shoves the knife, darkness,
deep in the walls.
They bleed light all over us
and your face, the fan, folds up,
so I won’t see how afraid
to be with me you are.
We don’t mix, even in bed,
where we keep ending up.
There’s no need to hide it:
you’re snow, I’m coal,
I’ve got the scars to prove it.
But open your mouth,
I’ll give you a taste of black
you won’t forget.
For a while, I’ll let it make you strong,
make your heart lion,
then I’ll take it back.
بشنوید:
زن به مرد
از آی اُگاوا
صاعقه بر بام میکوبد،
تاریکی را چون چاقویی
به عمق دیوارها فرو میکند.
از آنها نورِ خون میچکد بر ما،
و چهرهات چون بادزنی جمع میشود،
تا نبینم چقدر ترسیدهای
از این که با منای.
نمیآمیزیم به هم، حتی روی تخت،
جایی که مدام از آن سر در میآوریم.
نیازی به پنهان کردناش نیست:
تو برفای، من زغال،
برای اثباتاش جای زخمهایم را دارم.
اما دهانات را باز کن،
تا طعمی از سیاه بچشانمات
که هرگز فراموش نکنی.
اندکزمانی، میگذارم نیرومندت کند،
قلبات را شیر کند،
بعد آن را پس میگیرم.
بشنوید:
کتابخواری ۲
عارفه رسولینژاد
نویسنده: بنانا یوشیموتو Banana Yoshimoto
مترجم: البرز قریب
ناشر: حرفه نویسنده
موضوع:
داستانهای ژاپنی – ۲۰ م
تعداد صفحه: ۱۲۵
قطع: رقعی
نوع جلد: شومیز
سال نشر: ۱۳۹۰
نوبت چاپ: ۱
محل نشر: تهران
شمارگان: ۱۱۰۰
رده دیویی: ۶۳۵/۸۹۵
قیمت: ۵۵۰۰ تومان
مرگ گریبانمان را میگیرد؛ قطعا و حتما. پیش از آن اما، حداقل یکبار گریبان آدمهایی را میگیرد که میشناسیمشان. و این خیلیهامان را بیش از روبهرو شدن با مرگ خودمان، میترساند. مرگ، فردی را از ما میگیرد و چیز جدیدی در درونمان میآفریند؛ شاید یک ورژن تازهی ناشناس از خود قبلیمان. شاید آن روی پنهانماندهی خودمان را نشانمان دهد. شاید هم ویرانمان کند؛ آنطور که دیگر سر پا نشویم، که آنوقت قربانی مخفی این مرگیم. بستگی دارد به خودمان، به نسبت نزدیکیمان با مُرده، به نوع مرگش. (و البته میدانید که؛ مرگ درصورتی اینطور روی شما تاثیر میگذارد که شما مورسوی بیگانهی کامو نباشید!)
بگذریم از مقدمه. «سرسخت، کمبخت» از یوشیموتو دو داستان بلند و کوتاه سورئال است. در هردو راوی آشنایی را از دست میدهد.
راوی داستان اول، زنی در سفر است که با اتفاقات و خوابهای عجیبی روبهرو میشود. و بعد به یاد میآورد در سالمرگ دوست صمیمی خود قرار دارد. پس به مرور رابطهی ازهمپاشیدهشان و به رمزگشایی و معنایابی اتفاقات و تصادفات عجیبی که برایش رخ میدهند، میپردازد.
و در دومین داستان، دختری پیش از عروسیاش، دچار خونریزی مغزی میشود. یوشیموتو با توصیفاتی خوب ما را با خواهرش، راوی داستان، همراه میکند. از روزهای آخر میبردمان به نوجوانی دو خواهر، خیالپردازیهاشان، تعریفشان از عشق و برمیگرداندمان به تصمیم خانواده برای قطع دستگاه ریهی مصنوعی، و پیش میبردمان تا آنجا که مرگ قدرتش را نشان میدهد و تا آنجا که ابهتش فرو مینشیند و خانواده به روال عادی زندگی برمیگردند.
بخش اعظم تاکیدم به خواندن این کتاب، متوجهی داستان دوم است. قدم به قدم با خانوادهای در شرف از دست دادن عزیزی، پیش میرویم. شبیه بازخوانی تجربهای مشترک است. انگار که این ماییم که مرگ را دیدهایم. و آنگونه که مترجم میگوید «گویی روزی در مقابل پدیدهای قرار گرفته بودهای و حالا خود را از یادداشتهای روزانهات بازمیخوانی.»
شعرنوشت ۱
فرزانه استوار
کل نشریه را از اینجا دریافت کنید.
پوریا
۱۷ مرداد ۱۳۹۴
شبیه اینترنت همراه اول: خوش بسته کم بسته پربسته!!!