گریشنا: چند تن از خبرنگاران گریشنا برای بازدید از مسجد در حال ساخت در روستای شمس‌آباد (میش‌دان)، همراه با ناصر اسعدی، بانی مدرسه، به این روستا رفتند و بعد از بازدید از روستا در جریان مشکلات این روستا قرار گرفتند. گزارش این بازدید را با هم می‌خوانیم:

هوای عصرگاهی شانزدهم تیر ماه، فرصتی است تا به همراه حاج ناصر اسعدی از شهر گراش خارج شویم و سری به حواشی شهر بزنیم. روستای کوچک میش‌دان در هفت‌ کیلومتری جنوب غربی گراش انتظار ما را می‌کشد. از جاده‌ی خاکی انتهای خیابان گلزار شهدا راه افتاده‌ایم. نخلستان‌های دو طرف جاده به ما سلام می‌کنند، تیرهای برق دست به دست هم داده‌اند تا روشنایی را به خانه باغ‌های اطراف شهر ببرند. کمتر از نیم ساعت، چند نفر منتظر ما ایستاده‌اند، چهل نفر، یعنی همه‌ روستا و همه‌ی روستا یعنی یک خانواده بزرگ با نام فامیلی پورشمسی.
همه‌ی مردم این روستای کوچک وابستگی سببی به محمد پورشمسی دارند. با او دیدار می‌کنیم. چهره‌ی پیرمرد هشتاد و پنج ساله بر اثر تابش مستقیم آفتاب، سوخته است. چین و چروک صورت و دست‌هایش نشان از سال‌ها فعالیت سخت می‌داد. چهره‌ای مهربان و کمی نگران. با او دست می‌دهیم. زبری دست‌هایش در آرامش دست‌های من گره می‌خورد. گویی خون او در رگ‌های من جریان دارد.
حاج ناصر اسعدی نگاهش را به عمق نگاه پیرمرد می‌چرخاند. پیرمرد می‌گوید: «حاجی خداوند به شما خیر و برکت بدهد که با همت و پیگیری شما مدرسه در این جا تأسیس شده است.» او ما را به سمت مدرسه می‌برد. بچه‌های روستا پشت سر ما به راه می‌افتند.
رضا، پسر جوان که فرزند محمد پورشمسی است، می‌گوید نزدیک به ۳۰۰ رأس گوسفند دارند، ولی به دلیل خشک‌سالی مجبور به فروش گوسفندان شده است.
محمد پورشمسی پیرمرد هشتاد و پنج ساله به من نگاه می‌کند و می‌گوید: «ما که خیلی از شهر دور نیستیم. انتظار داریم که اداره برق برای ما برق‌کشی کند و آب آشامیدنی ما را هم سر و سامانی بدهد.» از کنار مدرسه که شادروان غفاری آن را ساخته است، دور می‌شویم. مسجدی  با همت حاج ماندنی پورشمسی در همین حوالی در حال ساخت است.
گفت و گو با روستاییان زلال‌اندیش، آدمی را به فکر وا می‌دارد که چقدر به فکر دیگران هستیم. «ای که دستت می‌رسد دستی بگیر». از جاده‌های خاکی راه می‌افتیم به سمت گراش. در حالی که اذان مغرب شنیده می‌شود و ما یک روز دیگر را در این گرما سپری کردیم.

meshdan2