گریشنا: «الف» نشریه داخلی انجمن شاعران و نویسندگان گراش است که هر هفته در گریشنا منتشر می‌شود. الف شماره ۷۲۹ هم‌زمان با جلسه ۸۲۹ امروز بیست‌ام فروردین ۱۳۹۴ منتشر شد. مطالب برگزیده این شماره را می‌توانید در ادامه بخوانید، و کل نشریه را نیز می‌توانید به فرمت pdf از گریشنا دریافت کنید (کلیک کنید). برای خواندن و گرفتن شماره‌های قبل‌تر، می‌توانید به سایت الف به نشانی aleph.ir بروید.

Aleph729png_Page1

 

داستان ترجمه ۱۶

انتخاب و ترجمه از راحله بهادر

 

Goodbye, Daddy

by Namitha Varma

Today, my father was reduced from Mr. Shantanu Dasgupta to a body on the operating table. The pathologist and nurses tore him apart tissue by tissue, as if he was a piece of paper. They stitched him back together to present to the family, like the chef dressing the chicken for a patron at the restaurant. The clothes he wore were bundled in a dirty bag and handed over to me. The green shirt I gifted him for his birthday was now tinted crimson. I clutched the bundle and wept till I was seeped in the odor of his death.

http://microfictionmondaymagazine.com/

خداحافظ ددی

نامیتا وارما

امروز پدرم از آقای شانتانا داسگاپتا به یک جسد روی میز تشریح تقلیل پیدا کرد. دکتر آسیب‏شناس و پرستارها بندبند بدن‏اش را از هم جدا کردند انگار یک تکه کاغذ باشد. بدن‏اش را به هم دوختند تا به خانواده عرضه کنند، مثل سرآشپزی که مرغی را برای یک مشتری دایمی در رستوران سس و ادویه می‏زند. لباس‏هایی که پوشیده بود در یک کیف کثیف جمع شده بود و به من تحویل داده شد. پیراهن سبزی که برای تولدش هدیه داده بودم به رنگ قرمز لاکی در آمده بود. بقچه را چنگ زدم و آنقدر گریه کردم که در رایحه‏ی مرگ‏اش غرق شدم.

Aleph729png_Page3

 

تقویم الف ۲۰

۲۱ تا ۲۷ فروردین/ ۲۰ تا ۲۶ جمادی الثانی/ ۱۰ تا ۱۶ آوریل

لبخند بزن مونالیزا روز زن نزدیک است

ابوالحسن محمودی

واقعیت این است که قرار بود این هفته را به صادق هدایت که در ۱۹ فروردین ۱۳۳۰ در پاریس خودکشی کرد بپردازیم؛ اما خود هدایت در شرح حال‌اش می‌گوید: «من همان‌قدر از شرح حال خودم رَم می‌کنم که در مقابل تبلیغات آمریکایی‌مآبانه. آیا دانستن تاریخ تولدم به درد چه کسی می‌خورد؟ » و از آن جایی که ما راضی به رَم کردن روح لایتناهی این اسطوره‌ی بی‌بدیل ناامیدی در گور مربوطه نیستیم و از آنجایی که رابطه ما با آمریکا به گل‌وبلبلی می‌گراید و از آنجایی که بسیاری از آثار این مرتدِ فلان‌فلان شده در کشور عزیزمان ممنوع است پس ما که باشیم که از او سخن به میان آوریم، تقویم این هفته را اختصاص می‌دهیم به یک نقاش چیره‌دست، بزرگ‌ترین افتخار انسان‌های چپ‌دست، لئوناردو داوینچی پول‌پرست که محصول دوره رنسانس است.

لئوناردو در ۱۵ آوریل ۱۴۵۲در شرایطی به دنیا آمد که نظام حاکم بر جامعه اروپا متکی بر ارباب و رعیت بود. او از پدری ثروتمند و مادری روستایی به دنیا آمد. به طور صریح‌تر، به گواه ویکی‌پدیا و سایر جستارهای وابسته، بی‌تردید لئوناردو محصول یک ازدواج نامشروع بود. پدرِ ثروتمند در پنج سالگی او را از مادر جدا کرد و چون خودش درگیر ازدواج با دیگری و مشغول گردافشانی فئودالیسم بر کلاله‌ی اروپا بود، او را به یک نامادری واگذار کرد.

با مرگ نامادری در سیزده سالگی، لئوناردو عملاً تنها و بی‌کس شد. برای گذران زندگی، تمام دوران جوانی‌اش را در یک ریخته‌گری و با دشواری تمام مشغول به کار شد. کم‌کم احساس ناامیدی در زندگی بر او غالب شد و تمام فاکتورهای لازم برای یک خودکشی خوشکل را داشت اما چون می‌دانست که در آینده نقاش ماهری می‌شود و اگر الان دست به خودکشی بزند، نقاش ماهری نمی‌شود و چه بسا اثر این پدیده‌ی شوم اجتماعی بر فروش تابلوهایش نیز تاثیر منفی می‌گذارد، این کار را نکرد.

تا این که آینده از راه رسید و او در آستانه‌ی کشیدن تابلوی بی‌نظیر «مونالیزا » قرار گرفت. در تاریخ آمده است که فردی به نام فرانسیسکو بارتولومئو از اشراف شهر فلورانس از داوینچی خواسته است که پرتره‌ی همسر سوم خود به نام لیزا آنتونیو ماریا را بکشد تا این اثر را به مناسبت روز زن به او تقدیم کند. همسر مربوطه در سال ۱۵۰۳ وارد آتلیه‌ی داوینچی می‌شود و تا سال ۱۵۰۷ در آ نجا می‌ماند. او چهار سال تمام به بوم داوینچی که استعاره از فکر فرانسیسکو است می‌خندد. لبخندی که هم‌زمان هم تلخند است که به معنی: «چطور دل‌ات آمد به همسر اول و دوم‌ات طلا بدهی و به من این تابلوی فکسنی را؟» و هم نیش‌خند است که به معنی: «چه شوهر هنرمندی دارم که پول این تابلو رو می‌ده! » و هم پوزخند است که به معنی: «چقدر ریش و سبیل این نقاشه شبیه بچه‌های داعشه!»

به هر حال این تابلو بعد از چهار سال توسط داوینچی کشیده شد و چیزی که از این اثر ماند، تلاش برای پی بردن به راز لبخند مونالیزا بود. آیا وقت آن نرسیده که به این نکته پی ببریم که کله‌ی آقای دادماس از رموز و پیچیدگی بیشتری نسبت به لبخند بانو مونالیزا برخوردار است؟

Aleph729png_Page4

 

شعروگرافی ۲۰

از فاطمه آبازیان

Aleph729png_Page7

 

برای دریافت تمام صفحات نشریه، اینجا کلیک کنید.