بستن

نقش لبخند بر صورت دانش‌آموزان در پارک شهر

گریشنا_فاطمه ابراهیمی: لابلای اتفاقات روزمره گاهی دلت هوای تاب خوردن می‌‌کند. این که تاب بخوری و به یاد کودکی‌هایت آواز بخوانی،نقاشی بکشی و یا حتی لی‌لی بازی کنی. کودکی‌هایی که در پیچ و خم روزگار گم شدند. اما ای کاش تمام کودکی‌هامان آنقدر خوب و زیبا باشد که دلت هوس کند برای مرورش وقت بگذاری و لبخند بزنی.
دیروز دانش‌آموزانی از نسل آفتاب و خاک میهمان گزارشم بودند. همه‌شان شده بودند شبیه رنگین‌کمان با مانتوهای رنگ و وارنگ. قد و نیم قد. دختر و پسر.
دانش‌آموزان دشت رحمانی، غفاری میشدان،مولوی پلنگی و کنار زیارت میهمان یک بانوی خیر بودند تا برای شفای مریضش دست به دعا شوند. نگاهشان آنقدر پاک و معصوم بود که حرف‌ها داشت. اما کاش دلت کاغذی می‌شد تا حرف‌های ناگفته‌ای که پشت خجالت کودکانه‌شان نهفته بود را بنویسی. امیر حسین سوم ابتدایی بود اما یک معلول جسمی-حرکتی.

nekokari7

اصلا حرف نمی‌زد. برای نگاهش باید قلبی داشتی تا وسعت آن را درک کند. آموزگار امیر حسین قلبش برای او می‌تپید. انگاری دست پسرش را گرفته بود و او را به پارک آورده بود تا در مقابل نگاه پر مهرش بازی کند. امروز پارک شهر مملوء از عشق بود. پر از پاکی و معصومیت در فضای عمومی اما با معنویتی عجیب. سفره‌ی ام البنین که بانوی خیر برای شفای مریضش پهن کرد رنگ و بوی دیگری داشت. خبری از حلوا و شیرینی‌های مختلف نبود. خبری از هزینه‌های اضافی که معنویت آن را از بین ببرد نبود. این سفره طعم زیبایی با چاشنی ثواب می‌داد. میهمانان این سفره که دانش‌آموزان روستایی بودند پاهایشان با کفش نو پوشیده شد. این بانوی خیر برای تمامی دانش‌آموزان با سلیقه خودش کفش خرید. همه با هدیه‌شان خود را برای نماز جماعت آماده کردند تا با حضور درویشی رئیس ادارهآموزش و پرورش گراش نماز بخوانند. بعد از ادای نماز درویشی با لحن کودکانه برای آن‌ها از ثواب خواندن نماز جماعت گفت:«هر کس نمازش را به جماعت بخواند باعث می‌شود در آخرت کارنامه اعمالش را با دست راستش بگیرد.»
بعد از نماز همه به دور سفره نهار جمع شده و با همنشینی با یکدیگر خاطرات خوبی را رقم زند. عقربه‌های ساعت که ۲ بعد از ظهر را نشانه گرفته بود تمامی وسایل بازی پارک شهر برای بچه‌ها روشن شد و شور و هیجان را بر فضای پارک احاطه کرد.
دبیر مولوی پلنگی که معاون آموزگار بود چنان با شور و علاقه دانش‌آموزانش را همراهی می‌کرد که دیدنی بود. او از آرزوها و گلایه‌هایش گفت:«این که حیاط مدرسه‌شان آنقدر خاکی و پر از سنگریزه است که گاهی مجبور می‌شود نقش امداد‌گر را بازی کند و دست و صورت خراشیده دانش‌آموزان را باندپیچی کند و یا مدرسه اش حتی یک سرویس بهداشتی هم ندارد. از لحاظ بهداشتی و امکانات سرمایشی و گرمایشی در فقر هستند. آرزوی این معلم این بود تا با فراهم کردن این امکانات دانش‌آموزان برای درس خواندن انگیزه داشته باشند نه مجبور به درس خواندن باشند.

nekokar8i
می‌گفت:«۵ سال است هر روز هفته با موتور این مسافت طولانی را می‌روم و برمی‌گردم. اما عشق به شغل و دانش آموزانم مرا خسته نکرده. اما گاهی وقت‌ها که باران می‌آید و موتورم به گل میخوابد اذیت می‌شوم.
کاش ما هم در کودکی و آینده این دانش‌آموزان سهمی داشته باشیم تا فردا اگر دلشان هوای تاب خوردن کرد با عشق و علاقه کودکی‌هاشان را مرور کنند. کاش مسئولی صدای این دانش‌آموزان را بشنود و برای آینده‌شان برنامه‌ریزی کند.
امیدوارم هر چه زودتر به نگاه پاک و استعداد این دانش‌آموزان بها داده شود تا در آینده آن‌ها را در شغل‌هایی ببینیم که با دیدن و شنیدنش آن لبخند بزنیم.

4 نظر

  1. کار بسیار قشنگی بود
    انشاالله خداوند به مریض این خیر بزرگوار شفا عنایت بفرماید
    خیلی از کارها مانند دل بچه های روستایی رو شاد کردن ثوابش بسی بیشتر از کارهایی مانند ساخت مساجد و …است

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

4 نظر
scroll to top