بستن

همچو پروانه در شب قدر

عارفه متین، هفتسانه: مساجد و حسینیه‌ها پر رفت‌وآمد‌ترین مکان‌ها در شب‌های قدر است، تصمیم گرفتم در این شب به مکانی سر بزنم که آرزو می‌کنم همیشه‌ جزو کم‌رفت و آمد‌ترین مکان‌های دنیا باشد؛ هر چند خواه ناخواه بالاخره گذرمان به این مکان خواهد افتاد.

 

چند نفر  بیشتر بستری نیستند، آنقدر فضا ساکت و آرام است که حتی صندلی نگهبان اورژانس هم خالی است، به طرف یکی از پرستار‌های اورژانس می‌روم و از او در مورد حال وهوای شبهای قدر در بیمارستان می‌پرسم. جوابم را این‌طور می‌دهد: «ماهم مثل بقیه دوست داریم از فضیلت‌های این شب پربرکت بهره‌مند شویم ولی موقعیت کاری به ما این اجازه را نمی‌دهد.»

می‌‌پرسم یعنی نمی‌توانید حتی از برنامه‌های مسجد بیمارستان هم استفاده کنید؟ همان‌طور که سرش را می‌‌چرخاند می‌گوید: «پانسیون‌ و همراهان بیمار می‌توانند بروند ولی ما نمی‌توانیم شیفت کاری را ترک کنیم اگر شرایط فراهم شود در اوقات بیکاری تنهایی در گوشه‌ای دعا می‌خو‌انیم. یک اتاق هم داریم در بیمارستان که به همراه همکاران سفره‌ی سحری و افطاریمان را آن‌جا پهن می‌کنیم.»

می‌پرسم امکان مرخصی ندارید؟ با خوش‌رویی جواب می‌دهد: «برای شرکت در این‌گونه مراسم‌ها مرخصی‌ها بین همکاران تقسیم می‌شود، ما خواسته‌هایمان را در دفتر درخواست برنامه یادداشت می‌کنیم و معمولا به آن رسیدگی می‌شود.»

دستم را به طرفش دراز می‌کنم و با تشکر و خداحافظی گرمی از اورژانس بیرون می‌آیم. «ممنونم خانم محمدزاده ازآشنایی با شما خوشحال شدم، خدانگهدارتون.» این آخرین مکالمه‌ام با آن پرستار بود.

بستری‌شدگان در بخش‌ها

به طرف نگهبانی می‌روم، ببخشید آقای نگهبان! اجازه می‌دهید بروم بالا؟ سرش را که به نشانه‌ی تایید تکان می‌دهد به طرف بخش می‌روم به اولین قسمتی که سرمی‌زنم قسمت جراحی زنان است.

زن نیمه‌مسنی همان‌طور که وارد یکی از اتاق‌ها می‌شود سلام می‌کند، جواب سلامش را با لبخند می‌دهم و به راهم ادامه می‌دهم. کسی در ایستگاه پرستاری نیست! بعد از چند لحظه صدای گام‌های پرستاری که وارد ایستگاه پرستاری می‌شود سکوت را می‌شکند.

-سلام خانم! می‌خواهم ازحال و هوای شبهای قدر در بیمارستان بدانم. از آن بخشی بگویید که در آن مشغول به کارید.

می‌گوید: «دلم می‌خواهد شبهای قدر مثل همه عبادت کنم اما از کارم نا‌راضی نیستم چون به خلق خدا خدمت می‌کنم، بیمارستان نمی‌تواند حال و هوای مسجد و حسینیه‌ها را داشته باشد اما به هر حال خدای مساجد و حسینیه‌ها اینجا هم حاضر است.» جمله‌اش را این‌طور تمام می‌کند: «در این چهار سالی که سابقه‌ی کاری دارم همیشه به علت کمبود نیرو در ماه رمضان کمتر به کارکنان مرخصی می‌دهند.»

بخش‌های آی‌سی‌یو و سی‌سی‌یو

در آی‌سی‌یو و سی‌سی‌یو را می‌زنم کسی در را باز نمی‌کند بخش داخلی هم مثل جاهای دیگر ساکت است. وقتی ازخانم پاکدل همین سوالها را می‌پرسم، پاسخش متفاوت از بقیه نیست. او حرف‌هایش را این‌طور شروع می‌کند: «اگر توانستیم با خودمان یک ضبط کوچک می‌آوریم و در وقت بیکاری به دعا گوش می‌دهیم و یا اگر بیمار‌ها و همراهشان مایل باشند تلویزیون‌ اتاق‌ بیمارها را روشن می‌کنیم و در آخر اگر هیچ کدام از این‌ها نشد خودمان دعا‌ها را می‌خوانیم.»

از او می‌پرسم بیمارهای ساعتی، اصراری به تزریق مسکن و گرفتن مرخصی برای شرکت در مراسم‌های شب‌های احیا ندارند؟ سرش را پایین می‌اندازد و جواب می‌دهد: «آن‌هایی که اورژانسی هستند معمولا فکر مرخصی نیستند. کسانی که ساعتی بستری‌اند گاهی اصرار می‌کنند ولی ما اجازه‌‌ی مرخصی دادن به آن‌ها را نداریم.»

او خاطره‌ای از شب قدر چند سال پیش دارد: «قبلا پرستار سی سی یو بودم.شب نوزدهم رمضان بود و سی‌سی‌یو خالی ازبیمار،ساعت ۱:۳۰شب ما را صدا زدند برای رسیدگی به یک بیمار اورژانسی، تا ساعت۲ بیمار به سی‌سی‌یو منتقل شد ساعت ۳:۳۰ بیمار از دنیا رفت، وصیت کرده بود که او را به سرد‌خانه نبرند ما هم مجبور شدیم جسد را تا ۷ صبح  روی تخت بیمارستان نگه داریم. با خانواده‌اش در سی‌سی‌یو برایش مراسم گرفتیم و دعا خواندیم، پسرش هم با صدای بلند دعا می‌خواند ما آن شب را این‌طور احیا گرفتیم، با گذشت چند سال هنوز نتوانستم آن شب را فراموش کنم.»

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

0 نظر
scroll to top