هفتبرکه – سارا اسکندری: در دورانی که جهان هر روز بیشتر به سمت مصرفگرایی میرود، گاهی فراموش میکنیم که سادهترین اشیا چه عمقی از معنا را در خود دارند. کافیست نگاهی بیندازیم به سفالگری، گلیمبافی یا خط و نقشهای بومی همین شهر. اینها فقط کالا نیستند؛ هر کاسهی سفالی، هر تار و پودی که در قالیچه تنیده میشود، حامل بخشی از حافظهی جمعی ماست.
مصرفگرایی اما با منطق دیگری کار میکند. کالا باید سریع تولید، سریع مصرف و سریع هم از چرخهی ذهن خارج شود. در چنین چرخهای، نه وقتِ لمس باقی میماند و نه فرصتی برای گفتوگو با گذشته. ما چیزی میخریم که هیچ نسبتی با تاریخ و فرهنگمان ندارد؛ محصولی بیریشه که تنها کارکردش، پر کردن یک نیاز زودگذر است.
هنر محلی درست در نقطهی مقابل این منطق ایستاده است. هنرمند محلی برای خلق یک ظرف یا نقش، زمان صرف میکند؛ روح و روایت شخصیاش را در کار میدمد. آنچه به دست ما میرسد نه یک «شیء مصرفی»، که سندی کوچک از زیستِ انسانی است. درست به همین دلیل است که صنایع دستی، سفال یا گلیم، حتی اگر ساده و بیادعا باشند، حس «دوام» و «خاطره» را با خود حمل میکنند.
حالا پرسش اساسی این است: چرا باید این هنرها را حفظ کنیم؟ پاسخ ساده است: چون اگر فراموش شوند، ما هم بخشی از خودمان را از دست میدهیم. وقتی سفالگر محلی کارگاهش را تعطیل کند یا بافندهای دیگر میلی به کار نداشته باشد، تنها یک شغل از میان نمیرود؛ بلکه تکهای از روح جمعی ما خاموش میشود.
روزگار ما بیش از هر زمان دیگری به این یادآوری نیاز دارد: زندگی فقط در خرید و مصرف خلاصه نمیشود. پشت هر کاسهی سفالی، پشت هر نقش ساده روی یک دستبافته، صدایی هست که به ما میگوید ریشه داریم، داستان داریم، حافظه داریم. و اگر این صدا خاموش شود، شهرهایمان پر میشوند از کالاهای بینام و بیهویت، اما تهی از معنا.
مسئولیت ما، چه به عنوان شهروند، چه به عنوان مدیر و سیاستگذار، این است که نگذاریم هنر محلی در گرداب مصرفگرایی گم شود. خریدن یک کار دستساز شاید در ظاهر ساده باشد، اما در حقیقت، سرمایهگذاری بر آیندهی فرهنگی ماست.
هنر محلی، شبیه رودیست که اگر درخشیدناش را جدی نگیریم، آرامآرام خشک میشود. اما اگر به آن بها بدهیم، میتواند همان چیزی باشد که در میانهی سرعت و شتاب زندگی مدرن، ما را به خویشتنمان بازمیگرداند.
* دکترای تاریخ فلسفه هنر، فعال فرهنگی اوز