تحریریه نوجوان هفتبرکه – زهرا قائدی: شبی از دل روایتها و داستانها. دلها و زبانها روایت میکردند از هشت سال سختی و دلتنگی مردان و زنان و کودکان. گاهی روایتها از دل کتابها بودند و گاهی از داستانها. اما همهی آنها سخنشان یک چیز بود: میگفتند از روزهای سخت از دست دادن و جان دادن.
جنگ تمام شده اما در خاطراتمان جایی برای زنده نگه داشتن بخشی از تاریخمان باید میکوشیدیم. حتی اگر این بار از دل شعرها سخن نباشد و نویسندگان و مجریان در اولین برنامه «شب روایت» روی صحنه بیایند. این برنامه به مناسبت هفته دفاع مقدس پنجشنبه سوم مهرماه ۱۴۰۴، در سالن اجتماعات آبشار اندیشه گراش با همکاری انجمن داستان گراش، باشگاه مجریان طنین، موسسه پندری، اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی گراش و مجموعه آبشار اندیشه برگزار شد.
مراسم با آیاتی از قرآن با صدای مهدی پورغفور شروع شد. بعد از آن فاطمه ابراهیمی با خواندن یک متن از خودش، ما را برای سفری به داستانها و اجراها آماده کرد. سپس مصطفی کارگر، مجری برنامه، متنی گزارشی را خواند. مجری «شب روایت» همان اول از خوراکیهای ساده اما خاطرهانگیز گفت: «چون برنامه در مورد دفاع مقدس است، ما پذیرایی ویژهای تدارک دیدیم: در سینی نان خشک و کنارش شربت است. دوستان روی مخزن شفاف شربت نوشتند «شربت شهادت» که زمانی که میخورید به این نکته توجه داشته باشید. این کار را هم به خاطر این کردیم که زیاد به پذیرایی اهمیت ندهید و بیشتر به خاطر محتوای برنامه شرکت کنید.»
کارگر در ادامه گفت: «کتابهایی با محوریت دفاع مقدس تدارک دیده شده. اگر علاقهمند بودید نگاهی بیندازید و به امانت بگیرید.»
راحیل شیدا اولین داستان این شب را با گویش گراشی خواند؛ داستان مادربزرگی که برای دفاع از نوههایش آسیب میبیند. قبل از مراسم، خانم شیدا را بیرون از سالن در حال قدم زدن و تمرین متن پیدا کردم. نگرانی در چهرهاش موج میزد: «اگه بعضیهاشون متوجه زبون گراشی نشن چی؟» دختر کوچک شیدا به نام ساناز فزونی، کوچکترین داستاننویس آن شب بود. ساناز در مسابقه «مشقها روی میز» در رده سنی زیر هجده سال مقام اول را کسب کرد و از آن موقع نویسندگی را جدیتر گرفته است. ساناز داستان نامهها را روایت میکند.
زهره همهکاریان دومین کسی بود که داستانش را به زبان بوشهری خواند؛ داستان توفیق اجباری کودکی که ناگهانی سر از جبهه درمیآورد و آنجا در مطبخ ماندگار میشود. روایت صدیقه کریمی به نام سوغاتی جبهه، از دوران کودکی و چشمانتظاریها میگفت. داستان علی محمدی از نخلهای سوخته و عشق جاویدان میگفت و با جنگ دوازدهروزه پیوند میخورد. داستانی دیگر از نگرانی و دلشورههای مادرانه از سعید زارع ما را در پشت صحنههای جبهه غرق میکرد. روایتهای شنیدنی از دل کتابها با صدای راویان طنین، بخشی از مراسم بود. فرناز صادقیان روایتی از شهید خرازی را خواند و حسین افشاری که از اوز مهمان برنامه بود، از خاطرات و پهلوانیهای شهید ابراهیم هادی روایتگری کرد. فرزاد رجائیان نیز روایتی از زنان رختشویی خواند که در زمان جنگ، لباسهای رزمندگان را میشستند. من هم یک روایت کوتاه از شهیدان عظیمی خواندم که فکر میکنم تنها اثر بومی آن جمع بود. مجتبی بنیاسدی هم نامهای از جنگ ۱۲روزه به پیرمرد کوچه کتابخانه مسجد ولیعصر(عج) گراش نوشته بود.
در بخش پایانی، مجری روایت آخر را از دل کتابی با موضوع اسیران دانشآموز خواند. سپس یک داستان با صدای معصومه نخلی، نویسنده لاری و از اعضای انجمن داستان گراش، پخش شد. در پایان، با گرفتن عکس دستهجمعی، اولین شب روایت در آلبوم عکسها ثبت شد.






