هفتبرکه – سمیه کشوری: تو این قسمت از #کمدکودک میخوام به جای معرفی یک کتاب، یک نویسنده رو معرفی کنم که هر جا اسمش رو دیدی، سریع کتابش رو برداری و بخونی. نویسندهای که امروز روز تولدش هم هست!
بیایید با «عمو شِلبی» آشنا بشیم
همونطور که گفتم، امروز میخوام شما رو با یک نویسندهی بامزه و خیالپرداز آشنا کنم. اسمش اینه: شل سیلوراستاین. یه کوچولو اسمش سخته نه؟ میخوای ما هم مثل خیلی از بچهها که بهش میگفتن «عمو شِلبی»، همینطوری صداش بزنیم؟ حالا چرا بهش میگفتن عمو؟ چون اونقدر باحال و دوستداشتنی بود که انگار واقعاً عموشون بود!
عمو شلبی شاعر بود، نویسنده بود، نقاش بود، حتی برای آدمبزرگها آهنگ هم میساخت. ولی چیز مهمتر اینه که یه دنیای جادویی برای بچهها ساخت. توی اون دنیا، درختها حرف میزنن، زرافهها نصفه میشن و کرگدنها برای فروش گذاشته میشن!
قصههای جادویی عمو شلبی!
شل سیلوراستاین یا همون عمو شلبی، کتابهایی نوشته که توشون پر از اتفاقات عجیب و خندهداره. هر کتابش یه دنیای تازه و پر از ماجراست که بچهها رو میبره به جایی که خیال و واقعیت با هم قاطی میشن. بیا با هم چندتا از بهترین کتابهاش رو بیشتر بشناسیم:
🌳 درخت بخشنده
این یه داستان خیلی قشنگه، دربارهی یه پسربچه و یه درخت که خیلی دوستش داره. این درخت همیشه به پسربچه چیزای خوب میده، مثلاً شاخههاش رو میشکنه تا پسربچه تاب بسازه یا میوههاش رو بهش میده. هر وقت پسربچه به کمک نیاز داره، درخت همیشه آمادهی کمک کردن و بخشیدن هست. این داستان به ما یاد میده که مهربونی و بخشندگی خیلی مهمه.
🦁 سرگذشت لافکادیو
تا حالا فکر کردید آیا یه شیر که خیلی معروفه و همه تحسینش میکنن، واقعاً خوشحاله؟ اصلاً اگه یه شیر مثل آدمها لباس بپوشه، دیگه شیر حساب میشه؟ این شیر کوچولو توی جنگل زندگی میکرد، یه جایی دوردست، نزدیک آفریقا. یه شب، همهی شیرها با صدای بلند «بنگ!» از خواب پریدن! صدا، صدای گلوله بود. همهی شیرها ترسیدن و فرار کردن… همه به جز لافکادیو! اون اصلاً نمیدونست شکارچی چیه و از اسمش خوشش اومده بود! فکر کرد شاید شکارچیها آدمهای جالبی باشن.
لافکادیو بین علفهای بلند قایم شد تا یواشکی شکارچیها رو نگاه کنه. دید کلاههای قرمز دارن و تفنگهاشون هم براش مثل چوبهای بامزهای بودن که صدای بلندی در میارن! وقتی یکی از شکارچیها نزدیک شد، لافکادیو از جاش بلند شد و خیلی مودبانه سلام کرد.
اما خب… داستان از اینجا تازه شروع میشه! چیزهایی اتفاق میافته که لافکادیو رو از یه شیر معمولی، تبدیل میکنه به یه شیر خیلی خیلی خاص. اون میره شهر، لباس میپوشه، بستنی میخوره، توی سیرک کار میکنه و حسابی معروف میشه! ولی یه روز، لافکادیو از خودش میپرسه: «من واقعاً کیام؟ آدمم یا شیر؟ چرا دیگه اونقدر خوشحال نیستم؟»
این داستان بامزه و پرمعنا، هم میتونه ما رو بخندونه، هم کمک کنه دربارهی خودمون، دوستی، و اینکه خوشبختی واقعاً یعنی چی، فکر کنیم.
🦒 یک زرافه و نیم
تصور کن یه زرافه داشته باشی که کش بیاد، طوری که یک زرافه و نصفی بشه! تو این کتاب، این زرافه نصفه کلی اتفاق خندهدار براش میافته. مثلا وقتی زرافه یه کلاه سرش میذاره و توی کلاهش یه موش هم هست! هر صفحه کلی چیز عجیب و بامزه هست که نمیتونی نخندی.
🦏 کی کرگدن ارزون میخواهد؟
تو این داستان، یه کرگدن برای فروش گذاشته شده که خیلی کارها میتونه انجام بده. مثلا میتونه بهت کمک کنه، بازی کنه و حتی باهاش دوست بشی. این کتاب یه جورایی به ما میگه که همه موجودات، حتی اگه عجیب و غریب باشن، میتونن دوست خوب باشن.
🧩 در جستجوی قطعهی گمشده
تا حالا شده حس کنین یه چیزی توی دلتون کم شده؟ یه دوست؟ یه همراه؟ یه شادی کوچولو؟
داستان «در جستجوی قطعهی گمشده» دربارهی یه دایرهست که یه تیکه از خودش کم داره. اون یه قطعهی کوچیک که انگار یه گوشهی دلش گم شده! دایره کوچولو خیلی تنهاست. اون راه میافته و میره این طرف و اون طرف تا قطعهی گمشدهش رو پیدا کنه. توی راه با کلی اتفاق روبهرو میشه: با حیوونها آشنا میشه، حرف میزنه، آواز میخونه، گاهی خسته میشه و گاهی ذوق میکنه.
اما آیا اون تکهی گمشده رو پیدا میکنه؟ و اگه پیدا کنه، همه چیز خوب میشه؟ یا شاید یه چیز دیگه مهمتر از پیدا کردن اون تکه باشه؟ این قصهی ساده و قشنگ با تصویرهایی بامزه و خطخطی، به ما یاد میده که گاهی توی زندگی دنبال چیزی میگردیم، اما توی راه، چیزهای دیگهای یاد میگیریم. چیزهایی مثل دوستی، صبر، و اینکه گاهی همینکه خودمون باشیم، کافیه.
کتابهای شعر عمو شلبی
شل سیلوراستاین شاعر خیلی ماهری هم بود. شعرهاش ساده و بامزه هستن ولی خیلی فکرهای بزرگ و جالب دارن. مثلا تو شعرهاش ممکنه دربارهی چیزهای کوچیک مثل یه دونه کورنفلکس یا یه قطره اشک حرف بزنه ولی توشون کلی احساس و حرفهای عمیق هست. این شعرها بچهها رو تشویق میکنه که به دنیا با چشمهای تازه نگاه کنن.
چرا داستانهای عمو شلبی خاصه؟
قصههای عمو شلبی همیشه یه چیز خاص دارن: هم خندهدار هستن، هم گاهی کمی عجیب و غریب، و هم پر از دوستی و مهربونی. وقتی کتاباش رو میخونی، انگار وارد یه دنیای جادویی میشی که توش همه چیز ممکنه باشه. مثل اینکه توی یه رویای قشنگ باشی که هر لحظه یه اتفاق جدید و بامزه رخ میده.
داستانهای عمو شلبی از کجا اومده بود؟
عمو شلبی توی کشور آمریکا، توی شهری به اسم شیکاگو به دنیا اومده بود. اولش میخواست ورزشکار بشه، ولی چون توی ورزش زیاد خوب نبود، تصمیم گرفت بنویسه و نقاشی کنه. بعدش رفت سربازی و اونجا هم برای مجلههای سربازها نقاشی میکشید!
چی شد نویسندهی بچهها شد؟
عمو شلبی اصلاً نمیخواست برای بچهها کتاب بنویسه! ولی یه روز یکی از دوستاش بهش گفت: «چرا این نوشتههات رو به یه ناشر نشون نمیدی؟» و همین شد که عمو شلبی وارد دنیای کتابهای کودک شد و دل کلی بچه رو با داستانهاش شاد کرد.
سبک داستانهاش چطوره؟
اگه یه روزی کتابهای عمو شلبی رو بخونی، ممکنه حسابی بخندی، کمی فکر کنی، یا حتی کمی دلت بگیره. چون اون بلد بود با شعرها و نقاشیهاش دل آدم رو قلقلک بده! حتی کتابهاش رو خودش نقاشی میکرد. نقاشیهاش هم مثل خودش خاص و متفاوت بودن.
آخرش چی شد؟
عمو شلبی دیگه بین ما نیست، ولی کتابهاش هنوز هستن! وقتی یکی از کتابهاش رو باز میکنی، انگار با خودش حرف میزنی. پس هر جا اسم شل سیلوراستاین یا عمو شلبی رو دیدی، بدون که با یه داستان جادویی روبهرو هستی. حتماً بخونش!