هفت‌برکه: نام خانواده شکاری با هلال‌ احمر گراش پیوند خورده است. در سی‌اُمین آیین چراغ در اردیبهشت‌ماه ۱۴۰۴، شمع کیک تولد به افتخار اصغر شکاری، آغازگر مسیر امداد و نجات در گراش، روشن شد.

۳۰اُمین برنامه‌ی آیین چراغ برای بزرگداشت خدمات اصغر شکاری، از امدادگران باسابقه‌ی جمعیت هلال احمر گراش و رییس پیشین جمعیت هلال احمر اوز، جمعه‌شب ۱۲ اردیبهشت ۱۴۰۴ به میزبانی جمعیت هلال احمر از سوی موسسه‌ی فرهنگی و هنری هفت‌برکه برگزار شد؛ در روزهایی که با حادثه‌ی انفجار بندر شهید رجایی بندرعباس، نقش حیاتی امداگران دوباره به ما یادآوری می‌شود.

Aeen Cheragh 30 Asghar Shekari 1

در این جلسه دوستان، همکاران و خانواده‌ی آقای شکاری در یک جمع کاملا هلال احمری از حضور و خدمات او و خاطراتش گفتند. اصغر شکاری متولد نهم اردیبهشت ۱۳۴۰ است و امسال وارد ۶۴ سالگی شد. او به دلیل بیماری‌ پارکینسون و نشستن بر روی ویلچر، به ناچار از فعالیت‌های امدادی فاصله گرفته است؛ اما فرزندانش محمد، باقر و مهدی جای خالی او را پر کرده‌اند.

اصغر شکاری در سال ۱۳۹۹ از خدمت در هلال احمر بازنشسته شد. آقای شکاری کم صحبت کرد. اما توصیه‌ی پدرانه‌ی او در پایان برنامه‌ی آیین چراغ نه تنها برای هلال احمری‌ها بلکه برای همه‌ی مردم کاربرد دارد. او  گفت: «به بچه‌های خودم و سایر امدادگران توصیه می‌کنم که هیچ وقت به کار خیر پشت نکنید. هلال احمر کار خیر می‌کند. مگر این دنیا چیست؟ بعد از هفتاد هشتاد سال سن از این دنیای فانی می‌رویم به دنیای ابدی. پس به کار خیر پشت نکنید.»

خواجه‌پور: آیین چراغ یادآوری خدمات زحمت‌کشان شهر است

محمد خواجه‌پور، مدیر رسانه‌های هفت‌برکه، در ابتدای جلسه با مرور اهداف این برنامه‌ی فرهنگی گفت: «سعی می‌کنیم از کسانی که برای شهر زحمت کشیده‌اند تقدیر کنیم و فرم برنامه بیشتر به صورت یادآوری است تا بگوییم زحمات شما را به یاد داریم و از آنها دعوت کنیم که همچنان از تجربیات آنها در مسائل شهر استفاده شود. تا به حال ۲۹ برنامه‌ی آیین چراغ برگزار شده است. امروز در هلال احمر ما هم در این جشن تولد مهمان هستیم.»

محسنی: حفظ بیت‌المال و نوع‌دوستی در‌ آقای شکاری زبانزد است

غلامرضا محسنی، از دوستان و همکاران قدیمی شکاری که سال‌ها در هلال احمر گراش با هم همکار بوده‌اند، در ابتدا با تشکر از موسسه‌ی هفت‌برکه برای برگزاری آیین چراغ به منظور تجلیل از خدمات نخبگان شهر گفت: «وقتی عصر برای برنامه تماس گرفتند، اول خوشحال شدم و از طرفی هم با توجه به زحمات زیادی که آقای شکاری از بدو تاسیس جمعیت هلال احمر کشیده و وضعیت الان ایشان، خیلی گریه کردم.»

سابقه دوستی محسنی و شکاری به پیش از تشکیل هلال احمر بر می‌گردد: «سابقه‌ی دوستی من با ایشان به قبل از تاسیس هلال احمر و بعد از برگشتن از قطر و اتمام خدمت سربازی است که به عنوان کارمند بیمارستان فعالیت می‌کردند. دوستان ما آقای فتاحی، پابرجا و سبزواری هستند که دوستان همکلاس در دبیرستان بودیم و با آقای شکاری هم آشنا شدیم و ارتباط صورت گرفت. مجوز تاسیس هلال احمر را آقای حسنی که به نوعی موسس جمعیت هلال احمر گراش و استاد همه‌ی ما هستند، گرفتند. آقای شکاری آن موقع کارپرداز بیمارستان بودند و آقای حسنی سرپرست هلال احمر و من هم اولین کارمند هلال احمر بودم. یک روز با آقای شکاری و دوستان خدمت آقای حسنی رسیدم و کلیدی دادند و ساختمان آقای شیرشمسی بالای بانک کشاورزی که تازه ساخته شده بود و آماده نبود [تحویل گرفتیم]. می‌خواهم بگویم وقتی اداره‌ای می‌خواهد تشکیل شود سختی‌های خودش را دارد و آن موقع واقعا زحمات زیادی داشت و ما تازه آمده بودیم و دو سه سال آقای شکاری در بیمارستان سابقه داشت و تمام زحمات بر دوش خودشان بود. آن موقع هم هلال احمر امکانات زیادی نداشت و الان جزو ادارات پرامکانات شهر است.»

محسنی از افراد قدیمی هلال احمر هم یاد کرد: «ما بیشتر مدیون زحمات آقای حسنی و آقای شکاری و خانم سعادت و خانم شوری و بقیه همکاران و دوستان هستیم. بعد از آقای حسنی که سرپرست بودند و من اولین کارمند بودم و بعد آقای عزیز نوبهار به عنوان مسئول امداد و نجات آمدند. بعد خانم سعادت و خانم شوری و خانم فضل‌اللهی از شیراز آمدند.»

محسنی از سختی‌های راه‌اندازی هلال احمر در سال‌های ابتدایی هم گفت: «آن موقع وقتی وارد ساختمان شدیم هیچی نبود و میز و صندلی چیزی نبود و حتی روی زمین می‌نشستیم و با کمک خداوند و همت دوستان امکانات خریداری شد. آقای نوبهار که مسئول امداد و نجات بودند، بعد از یک سال و چند ماه به دلیل مشکلات کاری استعفا دادند. امداد و نجات تشکیلات اصلی سازمان در تهران و ادارات در خود شعب شهرستان‌ها است. آقای حسنی گفتند آقای شکاری از بیمارستان بیاید. آقای شکاری پست مهم حسابداری را در بیمارستان داشتند و آمدند هلال احمر.»

Aeen Cheragh 30 Asghar Shekari 2

محسنی از ویژگی‌های اخلاقی و شخصیتی آقای شکاری هم گفت: «از ویژگی‌های ایشان یکی حس کمک‌رسانی و امداد است که از اول داشتند و علاقه‌مند بودند و منتظر بودند فقط یک نفر درخواست کمک کند. آن موقع در ابتدا امداد و نجات بود و بعدا تصادفات جاده‌ای و اینها به هلال احمر واگذار شد و تا حادثه‌ای اتفاق می‌افتاد اولین نفری که وارد جمعیت هلال احمر می‌شد ایشان بود و در همه‌ی زمینه‌ها هم فعالیت می‌کردند. فضا آن موقع این طوری بود همه‌ی ما، همه کارها را انجام می‌دادیم. ویژگی بعدی ایشان پیگیری امور بود و وجدان کاری که در حد بیست بود و در کار جدیت داشت. کافی بود آقای حسنی کاری به ایشان محول کند و نیازی به گفتن نبود و از صفر تا صد، خودشان انجام می‌دادند.»

محسنی گفت حفظ بیت‌المال در آقای شکاری زبانزد است و تخصص او هم دانشگاهی و هم آموزش عملی است و افزود: «مورد بعدی تخصص و مهارت ایشان بود. علاوه بر تحصیلات مرتبطش در حوزه‌ی امداد و نجات، بیش از ۱۵۰۰ تا ۲۰۰۰ ساعت آموزش ضمن خدمت داشت و در همه‌ی کارها ایشان پیشقدم و داوطلب بود و در همه‌ی زمینه‌ها تخصص داشت. خیلی در حفظ بیت‌المال حساس بود و بیش از اندازه هم بود. بعضا اقلام امدادی از استان می‌آمد و در انبار بود و ایشان می‌آمد مواد غذایی را وزن می‌کرد و اگر نیم کیلو بیشتر بود، برمی‌گرداند یا زنگ می‌زد و اطلاع می‌داد که حواله‌ی انبار را اشتباه نوشته‌اید. در امکانات لجستیکی و تجهیزات امدادی همیشه پیگیر بود و در جلسات صحبت می‌کرد.»

او در مورد پُست‌های اداری آقای شکاری هم گفت: «در پُست‌های اداری ایشان از ابتدا مسئول امداد و نجات و آموزش جمعیت هلال احمر و بعد معاون اداری و سال‌های آخر خدمتش به عنوان رییس جمعیت هلال احمر اوز انتخاب شد. بحث تخصص که گفتم چون سال‌ها در کشور قطر بودند به زبان‌های عربی و هندی مسلط بودند و در یک سفر به عنوان مترجم در کربلا بودند. فعالیت‌های او محدود به گراش هم نبود و در اوز هم فعالیت داشت. مدت‌ها جمعیت هلال احمر اوز یک دفتر نمایندگی بود. یک بار آقای ضیایی، یکی از مسئولین هلال احمر، آمد گراش و بحث دفتر نمایندگی اوز را در یک چادر ورودی شهر بودیم و آقای شکاری مطرح کردند و وقتی آقای ضیایی برگشتند تهران سریع دفتر جمعیت هلال احمر اوز به شعبه تبدیل شد، چون آن موقع اوز بخش بود، اما با پیگیری آقای شکاری یک شعبه‌ی مستقل شد.»

محسنی دو خاطره هم از کمک امدادی آقای شکاری تعریف کرد که همیشه و همه جا نجات‌دهنده بوده است. او گفت: «جایی عروسی بود و آن موقع رسم پذیرایی با کباب بود و مدیر مدرسه‌ی فرامرزی آقای حاجب دعوت شده بود و کباب در گلویش گیر کرده بود. مدیر خودش چیزی نگفته بود. آقای شکاری از روی قیافه‌ی او فهمیده بود چیزی در گلویش گیر کرده و ایشان کمک کرد و نجاتش داد. یک بار هم آخر شب از اورژانس تماس گرفتند و از نیروهای هلال احمر درخواست کمک کردند. آقای شکاری سعی می‌کرد بچه‌ها را با نهایت تجهیزات بفرستد. رئیس اورژانس زنگ زد و تشکر کرد چون بچه‌های هلال احمر کلاه‌های چراغ‌دار داشتند و با ورود به ساختمان متوجه می‌شوند که چاهی آنجا است و اگر بچه‌ها نرفته بودند شاید چند تا از بچه‌ها داخل آن می‌افتادند. می‌خواهم بگویم در همه‌ی زمینه‌ها تلاش می‌کرد.»

محمد روانشاد، نجات‌گر و از دوستان خانواده‌ی شکاری، هم در جمله‌ای کوتاه گفت: «روحیه پدر در تربیت فرزندانش دیده می‌شود. نتیجه‌ی زحمات اصغر، محمد شده که از پدرش بیشتر کار می‌کند و نتیجه‌ی رفتار و زندگی امدادی اصغر شکاری باقر است و مهدی.»

یونس نوروزی: حاج اصغر مثل یک پدر و برادر است

یونس نوروزی، یکی از نجات‌گران و امدادگران هلال احمر، هم در صحبتی کوتاه گفت آقای شکاری مثل برادر و پدر برای همه‌ است: «ایشان حداقل ۲۵ سال است در هلال احمر هستند و می‌شناسیم‌شان و مثل یک برادر و پدر هستند برای من و کل دوستان. آدم باغیرت، باوجدان و بحث حلال و حرام را واقعا رعایت می‌کند. چند بار در عملیات‌ها با هم بودیم از جمله در حادثه درگذشت مهندس مهدی حسینی. برای درآوردن کسی از چاه حداقل به یک تیم پنج تا هفت‌نفره نیاز است. در ایام عید نوروز اکثر بچه‌ها بیرون بودند و من بودم و حاج مهدی جعفری و آقای شکاری. یک نفر را از چاه بیرون آوردیم و برای استان جای تعجب بود که با سه نفر مصدومی را از چاه در آوردیم و عملیات انجام دادیم. در زلزله‌ی بم و لامرد واقعا سنگ تمام گذاشته است.» نوروزی از طرف دوستانش پیشانی حاج اصغر شکاری را به رسم احترام و ادبِ استاد و شاگردی بوسید.

باقر شکاری: روحیه‌ی امدادگری را از پدرم دارم

باقر که امدادگر و پسر آقای شکاری است، در مورد پدرش کوتاه صحبت کرد و گفت: «انصافا مردم لطف دارند و هر جا می‌رویم ذکر خیرش است و مردم سراغ و احوالش را می‌گیرند و قدردان هستند و بابت دغدغه‌شان از آنها تشکر می‌کنم.»

برای یک امدادگر که کارش وقت و ساعت نمی‌شناسد و همیشه باید گوش به زنگ امدادرسانی باشد، زندگی خانوادگی و کاری در هم آمیخته است. محمد خواجه‌پور این موضوع را با یک سوال از باقر پرسید و گفت: «شما یک خانواده هلال احمری هستید. معمولا ارتباط کاری و خانوادگی شما چطور بوده؟»

و او پاسخ داد انگیزه‌ی علاقه‌ی او به امداد به خاطر کار پدرش است و گفت: «کارهایی که انجام می‌داد و حس انسان‌دوستانه‌اش را می‌دیدیم و کمک به همنوع که داشت برای ما جذاب بود و جذب کار می‌شدیم. زمانی که در هلال احمر گراش بود اولین نفری بود که وقتی برای حادثه‌ای تماس می‌گرفتند خودش را می‌رساند. مثلا اگر سر سفره بودیم بلند می‌شد و اول خودش وارد هلال احمر می‌شد و بررسی می‌کرد و آمار می‌گرفت و اگر نیاز بود یک تیم اعزام می‌کرد. وقتی گراش بود با دغدغه‌اش و اتفاقات بیشتر در جریان بودیم. در عملیات‌ها ما هم علاقه‌مند بودیم شرکت کنیم و زنگ می‌زدیم و می‌گفتیم اگر کمک می‌خواهی بیاییم و می‌گفت اگر لازم شد خبر می‌دهم. در اوز نیرو نداشت و وقتی آنجا بود خودش رئیس و معاون و نیرو بود. وقتی اوز بود او را خیلی کمتر می‌دیدیم و صبح ساعت هفت می‌رفت و شب زنگ می‌زدیم و ساعت ده یازده خانه بود. زمانی که آنجا بود کم او را می‌دیدیم و آخر شب می‌آمد و شاید این وجدان کاری و مسئولیت‌پذیری باعث شد بیماری‌اش پیشرفت کند و فشار کاری باعث این مساله شد. همیشه استرس و دغدغه داشت.»

Aeen Cheragh 30 Asghar Shekari 3

مهدی جعفری: حاج اصغر باید چهار مرتبه بازنشسته شود

مهدی جعفری، از امدادگران قدیمی و نام‌آشنای گراشی در حوادث امدادی، از روحیه‌ی مسئولیت‌پذیری گراشی‌ها از زمان جنگ شروع کرد و گفت: «یادمان باشد گراشی‌ها وقتی در کاری هستند یا مسئولیتی را نمی‌پذیرند یا وقتی پذیرفتند سنگ تمام می‌گذارند. این هم مال الان نیست و زمان جنگ هم که بودیم در واحدی که ما بودیم باید افراد می‌رفتند دو ماه کارهایی انجام می‌دادند تا آستانه‌ی تحمل‌شان زیاد شود و ظرفیت روحی و روانی‌شان بالا برود. وقتی نوبت بچه‌های گراشی می‌رسید می‌گفتند بدترین نفرشان هم بیاید خوب است چون می‌دانستند از زیر کار در رفتن و اینها برای گراشی وجود ندارد.»

او این ویژگی را در شکل کامل آن در آقای شکاری و سال‌ها خدمت بی‌چشمداشت و خستگی‌ناپذیرش دیده است و اضافه کرد: «الان اگر بگویند مثلا یک نفر با ۲۵۰۰ ساعت کار بازنشسته می‌شود من فکر می‌کنم اصغر شکاری باید چهار مرتبه بازنشسته شود چون یک نفر یک مدت زمان مشخص کاری مسئولیت می‌پذیرد و تمام می‌شود. یک نفر هم نه. مسئولیتش فوق جریانی است که بر عهده‌اش گذاشته‌اند. وقتی با این دید به این موضوع نگاه کنیم می‌بینیم همین باعث پیشرفتش شده است. نتیجه‌ی تلاش او محبتی است که نسبت به او دارند. وقتی کار کردی در جامعه تو را می‌بینند. دلیل اینکه با ایشان با احترام برخورد می‌کنیم چیست؟ آن احترام، محبت، وقت و زحمتی است که دیده‌ایم. برای به دست آوردن چیزی باید یک چیز را از دست داد تا آن دیگری را به دست آورد.»

او ادامه داد: «اگر آقای شکاری از دید ظاهری سلامتی‌اش را از دست داده چون وقت گذاشته. می‌توانست مثل خیلی‌ها به خودش فشار نیاورد تا در این تلاطم نیفتد اما وقت گذاشته و به پاس زحماتش باید او را قدر دانست.»

او در ادامه از نهایت تلاش آقای شکاری برای حل مشکلات هلال احمر هم گفت و از اصغر حسنی هم یاد کرد و افزود: «بحث دل به کار دادن است. وقتی با او کار داشتیم هیچ وقت فاصله‌ی بالادست و پایین‌دست نبوده و همیشه مثل دو رفیق بودیم. بیشتر دوست داشت کار را پیش ببرد. کسی مثل آقای حسنی هم واقعا وقت و انرژی می‌گذاشت و توقع از کارمندان زیردستش هم داشت که مثل خودش تلاش کنند و بدوند. انرژی زیادی که می‌گذاشت بالطبع باعث می‌شد خواسته‌اش هم بیشتر باشد. نیروهای زیردستش هم آقای شکاری و آقای محسنی بودند و از آنها توقع همین اندازه تلاش و وقت گذاشتن را داشت. مسائل را باید با هم ببینیم.»

جعفری با اشاره به تلاش بی‌وقفه‌ی آقای اصغر شکاری ادامه داد: «در طول مدت همکاری ما که همیشه رفت و آمد داشته‌ایم و بحث مسئولیت‌پذیری و سطوح شغلی بوده یکی این بود که آقای شکاری هیچ وقت فاصله‌ای با کارمندان نمی‌گرفت. تلاش و زمان کاری و ساعت کاری بیست و چهار ساعت بوده و وقت و بی‌وقت بوده و هر وقت کاری داشتیم، «نه» وجود نداشته و هر وقت مشکلی پیش می آمد و از کانال اداری ممکن نبود، از کانال شخصی وارد می‌شد تا مشکل را حل کند. می‌توانست به راحتی بگوید من نیرو ندارم و به اندازه‌ی وقت و مسئولیتش کار انجام دهد. بحث پیگیری موارد در استان که مثلا در پشتیبانی و تدارکات می‌دانستیم چطور آقای شکاری با برنامه‌ریزی و حساب و کتاب پیش می‌رود. دید باز ایشان در بحث امکانات رساندن و حساب و کتاب که مثلا در زمستان گیر نکنیم و تنها بحث یک سال نیست و اگر با این دید ببینیم اینها نکات ظریفی است. گاهی می‌گفت الان این مورد در استان خواهان ندارد اما ما می‌توانیم بعدها در عملیاتی از آن استفاده کنیم. کارگر ساعت کاری‌اش تمام می‌شود و می‌رود اما مدیر حتی در خواب هم دارد فکر می‌کند و به خودش زحمت می‌دهد حتی زمان استراحت فکرش درگیر است و اینها باعث آسیب جسمی می‌شود. از یک چیزی باید مطمئن باشیم، اگر کار کردید مردم می‌بینند و قدردان هستند.»

مهدی جعفری در مورد رفتار و منش آقای شکاری با چند خاطره هم گفت: «خودمانی بودن او یعنی اینکه مثلا می‌توانست در یک ماموریت و یا عملیات ما را ول کند و در اتاق مدیران و جای مناسب و راحت بخوابد و بالاخره سلسله مراتبی در سیستم اداری وجود دارد اما این کار را نمی‌کرد. در عملیات‌ها بی‌نظمی انگار جزو لاینفک آن است. در زلزله‌ی بم حدود چهل نفر بودیم. رفتیم در یک سوله. روز گرم و شب زیر صفر درجه بود. به خاطر زلزله دیوارش خراب شده بود و تنها سقفش مانده بود و انبار هلال احمر بود. جا نبود در چادر و باید به نوبت استراحت می‌کردیم. به اصغر گفتم اگر یک کاری بکنیم هم صبح می‌شود و هم انبار نظم می‌گیرد. آواز روی لنج‌ها را با آقای عبدالله نظامی می‌خواندیم و کار می‌کردیم و آنجا را که یک سوله‌ی ورزشی بزرگ بود و بازار شام بود اینطوری نظم دادیم و برایش نگهبانی و دیوار هم درست کردیم. دردسرش هم شد برای آقای شکاری و حسنی که دو هفته ماموریت‌شان به خاطر نظم و مسئولیت کاری تمدید شد. تا حالا هر وقت ماموریت در استان و مناطق جنوبی بوده‌ایم مسئولان استانی به هلال احمر گراش و بچه‌های گراش نظر مثبت داشتند چون می‌دانستند اگر مسئولیت به گراشی‌ها محول شود به نحو احسن انجام می‌دهند.»

مرور خاطرات با غلامرضا محسنی

در این جلسه اصغر حسنی اولین رئیس هلال احمر گراش حاضرترین غایب جلسه بود و نامش بارها تکرار شد. غلامرضا محسنی خاطره‌ای از ماموریت مشترک‌شان در زلزله‌ی بم تعریف کرد و دوباره نام اصغر حسنی ذکر خیر جلسه شد. او گفت: «آن موقع آقای حسنی مدیر تیم استانی بود. روال اینطور بود که مرحله‌ی اول ده تیم اعزام می‌شدند و یکی از شعب مسئول استان می‌شد و یک مدت آقای حسنی مدیر بود و بعد ماموریتی برایش پیش آمد و آقای شکاری جایگزین شد. در زلزله‌ی بم آقای شکاری جان آقای حسنی را نجات داد و اگر ایشان نبود شاید آقای حسنی هم از بین رفته بود. خاطره آن حادثه قبلا در هفت‌برکه منتشر شده است.»

در این جلسه از هلال احمری‌های بسیاری یاد شد و دوستان‌شان آنها را یاد کردند. نام‌هایی که رسمی یا غیررسمی عضوی از خانواده‌ی بزرگ این جمعیت بودند و از دنیا رفته‌اند؛ حاج عبدالله نظامی، استاد حسن یوسفی و مرحوم علیرضا حیدری.

مهدی شکاری، پسر آقای شکاری، گفت راه پدرش را ادامه می‌دهد و اضافه کرد: «به عنوان یک هلال احمری راه پدرم را ادامه می‌دهم. با داوطلبی بعد از شانزده سال استخدام شده‌ایم. تقریبا شانزده سال پیش یک دوره طرح دادرس در مهد قرآن بود و صبح هلال احمر شیفت بودیم و از همه‌ی شهرستان‌ها آمده بودند و می‌خواستیم صبحانه بخوریم. کره و مربا روی یخچال مهد قرآن بود و خواستم استفاده کنم. پدرم دستم را گرفت و گفت اینجا نخور حرام است و برو خانه صبحانه بخور. تا این حد بحث حلال و حرام برایش مهم بود. خودم زیاد حقوق برایم مهم نیست و راه پدرم را ادامه داده‌ام.»

Aeen Cheragh 30 Asghar Shekari 7

محمد شکاری: ما نسل جدید، ادامه‌دهنده‌ی راه نسل قدیم یعنی پدرم و دیگران هستیم

به دلیل بیماری آقای اصغر شکاری و اینکه صحبت کردن برایش سخت بود، بیشتر دوستان و فرزندانش صحبت کردند. محمد شکاری، رئیس کنونی هلال احمر گراش و فرزند اصغر شکاری، از خانواده‌اش گفت: «ما سه پسر و یک دختر هستیم. خودم و مهدی هلال احمر هستیم و باقر در بیمارستان است اما هر سه نجات‌گر هستیم.»

خواجه‌پور در اینجا به محوری بودن نقش خانواده‌ی شکاری در بحث امداد و نجات در گراش اشاره کرد و گفت: «سطح تعهدات سازمانی در حدی بوده که حتی اعضای خانواده هم همه درگیر بوده‌اند و هم قلبی علاقه‌مند بوده‌اند و هم عملی بوده. الان هر جا بگویند فامیلی شکاری، مردم به یاد هلال احمر می‌افتند حتی اگر کمتر ارتباط و آشنایی با این خانواده داشته باشند.»

شکاری این مساله را تایید کرد و گفت این موضوع پیشینه‌ای هم دارد و افزود: «ریل‌گذاری و تاسیس هلال احمر کار نسل اول یعنی آقای حسنی، آقای محسنی و پدرم بوده و الان ما نسل دوم هلال احمر هستیم. آنها عملا موسسین هلال احمر بوده‌اند، چون سازمان نوپایی بوده رویکرد مردم به سمت هلال احمر بوده است اما ریل‌گذاری اصلی را اینها انجام داده‌اند و زحمت اصلی را اینها کشیده‌اند. ما سعی می‌کنیم راه این عزیزان را ادامه دهیم، آنها به صورت سنتی و ما به صورت نوین و علمی و پیشرفته‌تر و امروزی‌تر و اکثر دوستان و همکاران و نجات‌گران هم به صورت علمی و هم فنی مهارت دارند و در سطح استان حرفی برای گفتن دارند.»

شکاری در مورد ورود خودش به هلال احمر نیز گفت: «دو بار کنکور پزشکی دادم و قبول نشدم. شخصا دوست داشتم در کمیته امداد باشم اما دیدم هلال احمر چون هم کار کمیته را انجام می‌دهد و هم علوم پزشکی و سازمانی است که به آنجا تعلق داریم و ما را به این نام می‌شناسند. زیاد علاقه داشتیم و همه از نوجوانی وارد هلال احمر شدیم و سعی کردیم با هر کسی که رفیق بودیم، مثلا آقای حیدری که همکلاس و همخدمت بودیم، او را وارد این کار کنیم و الان با ایشان همکاریم و معاون است و الان ده دوازده سال است. یعنی از بیرون که می‌بینند در هلال احمر همه یا پیوند دوستی یا خانوادگی وجود دارد و یک قالب و ریل‌گذاری جدیدی است که ادامه پیدا کرده است.»

محمد شکاری: به اجبار آقای حسنی به هلال احمر آمدم

خواجه‌پور از نقش قدیمی‌های هلال احمر و استفاده از تجربیات آنها در ساختار جدید هم پرسید و آقای شکاری پاسخ داد: «آقای حسنی الان در ساختار جدید کمی دورتر است و هر وقت می‌آید سر می‌زند. ما شاگرد آنها هستیم و از تجربیات آنان استفاده می‌کنیم. حداقل یازده سال با پدرم و آقای محسنی و حسنی کار کرده‌ام و مخصوصا آقای محسنی که در هلال احمر بوده و من به اجبار آقای حسنی جذب هلال احمر شدم و شاید خودم در بحث استخدامی نمی‌خواستم وارد هلال احمر بشوم و بیشتر دوست داشتم به صورت امدادگر و داوطلب باشم. اما به اجبار و تشویق آقای حسنی آمدم وگرنه من کارمند فرمانداری بودم. آن روز که آمدم حتی پدرم اطلاع نداشت که در هلال احمر استخدام شده‌ام و کارمند هستم! هنوز هم در همه‌ی کارها تماس می‌گیرم و مشورت می‌کنیم مخصوصا آقای محسنی که همیشه لطف دارد و می‌آید و آقای حسنی هم هر از چندگاهی می‌آید و سر می‌زند.»

هلال احمر در خدمت شهر است

محمد خواجه‌پور از نگاه یک شهروند از بیرون به هلال احمر به عنوان سازمانی که هر جا نیاز باشد حضور دارد، گفت: «تفاوت هلال احمر گراش با جاهای دیگر این است که صرفا یک سازمان امدادی نیست و در حوزه‌ی سیاسی و ورزشی و آموزشی هم کار کرده و وارد شده و حضور شما دوباره باعث شده آن نقش احیا شود. یعنی در حوزه‌های مختلف هر جا که شهر نیاز دارد هلال احمر وارد می‌شود. و این یک کار مثبت است. هلال احمری‌ها صرفا به پست سازمانی‌شان اکتفا نمی‌کنند و هر جا نیاز است وارد عمل می‌شوند.»

محمد شکاری در تایید این موضوع هم گفت: «تقریبا سعی می‌کنیم در نسل دوم و سوم این فکر شکل بگیرد که هلال احمر صرفا کارهای امدادی نیست. کولیوند، رئیس کل جمعیت هلال احمر کشور، هم می‌گوید که هر جا کاری روی زمین مانده هلال احمر می‌رود آن را انجام دهد و آن را بلند کند. این را بیست و پنج سال قبل به ما گفتند و ما الان داریم آن را انجام می‌دهیم. بخش شدن و شهرستانی گراش و الان هم همینطور است و [هلال احمر نقش داشته]. الان هم نماینده که آمده و یا مشاور فرماندار و دبیر کارگروه جاده‌ی چک‌چک و بسیاری مسائل دیگر که سعی می‌کنیم به دلیل تبعاتی که ممکن است داشته باشد رسانه‌ای نکنیم. خیلی از فعالیت‌ها که در خود شهر انجام می‌شود هلال احمر به عنوان میزبان جلسات است و متقبل می‌شویم.»

در اینجای جلسه شمع کیک تولد آقای اصغر شکاری روشن شد و او با فوت کردن شمع وارد شصت و چهار سالگی زندگی‌اش شد. پذیرایی با کیک هلال احمری و چای زنگ استراحت این دورهمی دوستانه بود و بخش دوم صحبت‌ها بعد از این ادامه یافت.

اصغر شکاری، جانباز پنج درصد

شکاری در ادامه در مورد بیماری پدرش گفت. بیماری پارکینسون که احتمالا به دلیل فشار کاری بالای آقای اصغر شکاری در او ایجاد و تشدید شده و باعث شد زودتر از فعالیت‌های امدادی به اجبار کناره‌گیری کند. محمد شکاری گفت: «بیماری ایشان پارکینسون است و دیدیم در سال‌های آخر در اوز، دستش دچار خشکی شده و لرزش دارد و در شیراز ام آر آی گرفتند و گفتند مشکوک است و فکر کردند در کارش با آفت‌کش و سموم سر و کار دارد. گفتیم ۲۸ ماه و ۱۵ روز جبهه بوده و رفتیم بیمارستان مسلمین شیراز. دکتر و متخصص در تمام تخصص‌ها ویزیتش کردند و گفتیم چون تا الان مشکلی نداشته و سالم بوده جانبازی‌اش را پیگیری نکردیم. دوستان دیگر مانند حاج مهدی هم برای خودشان پیگیری نکردند و دوست نداشتند چیزی شامل‌شان شود.»

محمد ادامه داد: «گفتند مشکوک به بیماری پارکینسون است. دو تا تاریخ نشان دادند که در آن دو تاریخ پدر در جبهه در منطقه بوده [و احتمالا حمله‌ی شیمیایی در نزدیکی آنجا بوده]. الان تقریبا شش سال است درمانش شروع شده و پارسال رفتیم با دکتر صحبت کردیم و گفت جدا از بحث بیماری پارکینسون یک مشکل دیگری هم دارد که بحث شیمیایی شدنش است که پیشرونده است. اگر فقط پارکینسون بود دارو دارد. این یک بیماری تهاجمی است و سعی می‌کنیم یک جوری کنترلش کنیم. پیگیری کردیم و بعد از تقریبا یک سال، پنج درصد جانبازی‌اش را هم دادند. اما در بنیاد شهید گفتم دیگر به درد نمی‌خورد و استفاده‌ای هم از آن نکرده. فقط الان اگر دارویی که استفاده می‌کند به صورت آزاد بخواهیم تهیه کنیم و به صورت بیست و چهار ساعته به ایشان وصل است، هر کدام تقریبا دو و نیم میلیون تومان است و به جز داروهایی که مصرف می‌کند و گیر نمی‌آید در هر روز نزدیک به سه میلیون فقط هزینه‌ی داروهایش است. از بنیاد شهید جانبازی دادند اما نه خودش راضی است و نه ما. گفتیم شرایطش را داشتی و باید از ابتدا پیگیری می‌کردی. به صورت آزاد هزینه‌ی دارویی‌اش ماهی ۹۰ میلیون تومان است. دارویش هم گیر نمی‌آید و چند جا خارج از کشور هم تماس گرفته‌ایم و تهران و تبریز و اصفهان و از جاهای دیگر هم تماس گرفته‌ایم و از هلال احمر هم پیگیری کرده‌ایم اما متاسفانه دارو در ایران تولید می‌شود و حتی اگر در خارج تولید می‌شد راحت‌تر تهیه می‌کردیم. سعی می‌کنیم از داروی جایگزین استفاده کنیم اما آن تاثیر را ندارد.»

شکاری ادامه داد: «یکی از کسانی که ید طولایی در هلال احمر کشور دارد آقای بیژن دفتری است که می‌گویند پدر امداد و نجات کشور است. در بحث ریل‌گذاری، پدرِ امداد و نجات گراش پدرم بوده است.»

Aeen Cheragh 30 Asghar Shekari 24

خاطراتی کوتاه از زبان آقای اصغر شکاری

آقای اصغر شکاری هم در جای‌جای صحبت دوستانش خاطره‌ای نقل و چیزی به صحبت‌های آنها اضافه می‌کرد. او مدرک کارشناسی مدیریت عملیات امداد و نجات دارد و عمرش را در این راه صرف کرده است. او در پایان جلسه هم صحبت کرد. شمرده و آرام، با خاطرات پراکنده و یاد روزها و آدم‌های دور و نزدیک که با تاریخچه‌ی گراش پیوند دارد و از حافظه‌ی او پاک نمی‌شود.

او در بحث راه‌اندازی ادارات گفت: «ثبت احوال، دادگستری، کمیته امداد، بخشداری زمان آقای ساکت، دانشگاه آزاد فقط کلید می‌دادند و می‌گفتند هر چیزی لازم است برو بخر و چیزی هم نمی‌گفتند. هیچ امکاناتی نداشت و خودم با یک کارگر همه چیز را تهیه می‌کردیم. خدا پدر و مادر شیخ احمد را هم رحمت کند برای گراش خیلی زحمت کشید.»

و از نقش هلال احمر و خودش در ارتقای سیاسی گراش: «یک وقت دیگر، آمبولانس در برف گیر کرده بود و آقای حسنی زنگ زدند و گفتند جاده‌ی اصفهان هستیم و آن موقع موبایل نبود و گفتند سریع نقشه‌ی گراش را بیاور. یک صبح تا ظهر ترمینال ایستادیم تا آمدند و نقشه را تحویل راننده اتوبوس دادم. برای یک نقشه ساعت‌ها می‌ایستادم تا تحویل ترمینال بدهم تا به تهران برساند. زحمت زیادی کشیدیم و البته وظیفه‌ی ما بوده است.»

اصغر شکاری در رابطه با هلال احمر نوپای گراش در سال‌های گذشته هم گفت: «در رابطه با امداد و نجات کلا بچه‌های ما استان هم می‌دانستند که نیروی امداد گراش پای کار است و هم آقای محسنی و هم آقای حسنی زحمات زیادی کشیده‌اند تا هلال احمر به اینجا برسد.»

عملیات امدادی با تجربیات آقای اصغر شکاری

او در مورد چند عملیات امدادی در تصادفات مختلف هم صحبت کرد. تنها گوشه‌ای از دفتر هزاربرگ تلاش‌های او در راه نجات جان آدم‌ها که بی‌شک مهم‌ترین بُعد زندگی آقای شکاری است. در یکی از آنها که در ماه رمضان بوده او گفت: «ساعت سه زنگ زدند که در گردنه‌ی فداغ یک دختر در چاه افتاده. وقتی رفتیم دیدیم یک لنگه کفش در کنار چاه و یک لنگه در چاه است. به حاج مهدی گفتم داخل چاه نرو خیلی وقت است آب از آن برداشت نشده و خطرناک است. حاج مهدی گفت می‌روم و اگر اکسیژن نبود با همین طناب من را بالا بکشید. گفتم کافی است یک کیسه کاه پر کنیم و چند بار در چاه بالا و پایین بکشیم و اینطوری اکسیژن عوض می‌شود. خب این از تجربیاتم بود.»

و خاطره دوم: «در یک مورد دیگر یک تصادف روبروی پمپ بنزین شده بود و یک پراید مال طرف لامرد بود. پدر به کما رفته بود و فهمیدیم بچه‌ای هم بوده اما فرزندش آنجا نبود. به بچه‌ها گفتم به شعاع صد متر بگردند و اینطوری بچه پیدا شد. باید حواس امدادگر جمع باشد و ذره‌ای سهل‌انگاری مشکل درست می‌کند. چون وقتی سر با بدنه‌ی ماشین برخورد کند مغز آسیب می‌بیند و فرد در حالت غیر عادی و ناهوشیار راه می‌رود و گم می‌شود. این هم از تجربیاتم بود که می‌دانستم و آنجا به کار آمد.»

و خاطره سوم: «در تصادف دیگری، اتوبوس چهار چرخش به هوا رفته بود. آقای دکتر زاهدی و خواهرش که جلو نشسته بودند اتوبوس از روی پل وارونه می‌شود. خواهرش به ته قسمت بوفه پرت می‌شود. رفتیم و گفت خواهرم نیست. گشتیم و دستور دادیم کسی چیزی نگوید. هر جا را گشتیم کسی نبود. تا اینکه در قسمت بوفه دیدیم لحاف روی او برگشته و خوشبختانه کشته نشده بود و راه تنفسی‌اش را باز کردیم.»

پایان‌بخش دورهمی دوستانه‌ی هلال احمری‌ها در برنامه‌ی آیین چراغ، توصیه‌ی آقای شکاری بود تا چراغ راه دوستان و همکارانش در هلال احمر باشد. او از روزهای مدیریتش در اوز شروع کرد و گفت: «اوز که بودیم بین اهل تسنن و تشیع آن دیوار برداشته شد و با همه‌ی ما خوش‌رفتار بودند. در کرمانشاه و گلستان زلزله و سیل آمده بود و اوزی‌ها می‌خواستند با هفت ماشین بروند. گفتند آقای شکاری نامه‌ای به ما می‌دهید که جلو ما را نگیرند و گفتم صد البته که می‌دهم. نامه نوشتم به شیراز که با دست خودشان کمک‌های خودشان و هلال‌احمر را به اهل سنت گلستان برسانند. چون فکر می‌کردند کمک‌ها به دست آنها نمی‌رسد. اما در نهایت به جای ۷ ماشین، بیش از ۱۰۰ ماشین کمک با دست خودشان بین مردم توزیع کردند. گفتم شیعه و سنی نیست و من با سنی‌ها هم سر و کار داشته‌ام و خدا خواسته با هم خوب شوند.»

در پایان جلسه، غلامرضا محسنی از هفت‌برکه به عنوان یکی از رسانه‌های فعال هم خواست تا در بحث آموزش‌های امدادی خانوادگی بیشتر تلاش کنند. او گفت: «یکی از اعضای خانواده باید حتما در کلاس‌هایی که هلال احمر می‌گذارد شرکت کنند چون یک کار تخصصی است. شعاری قبلا در هلال احمر بود که هر خانواده یک امدادگر. اگر این را بتوانیم ادامه دهیم خوب است. خواهش من این است که به عنوان رسانه روی این تاکید کنید. در هر خانواده حتی اگر فقط یک نفر آشنایی جزیی با امداد داشته باشد تا رسیدن به بیمارستان می‌توانند فردی که در خانواده در معرض خطر افتاده را نجات دهند.»

عکس یادگاری حاضران و خانواده‌ی هلال احمر با اصغر شکاری، پایان‌بخش آیین چراغ سی‌ام بود.

Aeen Cheragh 30 Asghar Shekari 8