هفتبرکه: او معلمی است که با نامش در گراش با کنکور گره خورده است. حتی حضور در شورا و حالا بازنشستگی هم توقفی در کارش ایجاد نکرد تا همچنان مهمترین مشاور کنکوریها در گراش باشد.
بیست و هشتمین آیین چراغ به پاسداشت چهار دهه خدمات آموزشی و مشاورهای محمد ناصری، مدیر، معاون و مدرس بازنشسته، فعال اجتماعی و مشاور، عصر روز جمعه دهم اسفندماه ۱۴۰۳ در موسسهی هفتبرکه با حضور دوستان، خانواده و همکارانش برگزار شد. این جمع محمد ناصری را به سختکوشی، خدمت بیمنت به گراش و ساختن منابع انسانی برای گراش در چند نسل معرفی کردند.
محمد ناصری، معلم، معاون و مدیر
محمد ناصری، صحبتهایش را با زندگینامهی کوتاهی از خودش شروع کرد. گراشیها نام پدرش عباس نجار و مغازهی همیشه باز او را خیلی خوب میشناسد و این شاید بزرگترین نقطهی آشنایی بیشتر گراشیها با او باشد. او در ابتدا با اشاره به برنامهی آیین چراغ گفت: «فرهنگ تشکر در گراش جایش خالی و کمتر است و از این کار که توسط استادمان آقای رحمانی پا گرفته و با شما دوستان ادامه پیدا کرده، به نوبهی خودم تقدیر و تشکر دارم.»
دوران تحصیل تا مقطع دیپلم
محمد ناصری فرزند عباس ناصری و سکینه ستوده، متولد ۲۲ اسفند ۱۳۴۴ است. او از دوران ابتدایی و راهنماییاش شروع کرد و گفت: «دورهی ابتدایی را پنج سال مدرسهی هرمزی که الان امالبنین است بودم. آقای ایزدی مدیر ما و آقای جهانسوزی معاون ما بود. آقای نوروزی یک معلم قدکوتاه با کت و شلوار طوسی معلم ما بود. اول ابتدایی من درازکش خوابیده بودم و مینوشتم. آقای نوروزی با یک ترکه به آرامی به من زد و گفت بچهجان پاشو درست بشین! از لحاظ تربیتی هنوز یادم است. کلاس سوم که خون دماغ میشدم، معلمم همهی بچهها را از کلاس بیرون میکرد و من را روی یک نیمکت میخواباند و میگفت سرت را بالا بگیر تا خون دماغت بند بیاید. معلم پنجم من آقای نبیزاده بود. مرحوم یونس حجازی هم همکلاسمان بود. دورهی راهنمایی هم سه سال مدرسهی ابدی بودیم.»
دوران تحصیل آقای ناصری با انقلاب همزمان شد: «سال هشتم یا دوم راهنمایی انقلاب شد. آقای خلیل عالمی آمد در کلاس و یک سطل در کلاس بود و زد و عکس شاه را پایین انداخت. آن موقع راستش [زمان شاه] تعذیه هم به ما میدادند. تا کلاس نهم مدرسهی ابدی بودیم. معلم زبان ما آقای کامیاب بود. دبیرستان هم چهار سال بود و کلاس اول دبیرستان مدرسهی حاجیپور جدید بود. یادم است با آقای رسولینژاد گاری داشتیم و کمک میکردیم در حیاط و درختکاری. شهید ناصر سعادت معلم ریاضی جدید ما بود. وقتی درس میداد رنگآمیزی زیر سقف به ما یاد میداد. بچهها میگفتند خب سقف خانههای ما چوبی است و او میگفت حالا یاد بگیرید برای آینده. با احمد مشتاقی و سردار عظیمی و اینها همکلاس بودیم.»
او خاطرهی کوتاهی هم از معلم زیستش، آقای روزبه، تعریف کرد و گفت: «سال دوم دبیرستان هم با آقای قنبر مهرابی و اینها همکلاس بودیم و دبیر زیستمان آقای روزبه بود. من تا کلاس دهم یا دوم دبیرستان همهی درسها را حفظ میکردم. یک روز آقای حسین انصاری من را پای تخته برد. معادله را حل کردم. گفت به صورت اعشاری بنویس و من نتوانستم و خودش حل کرد. من درک مطلب را از آن کلاس از آقای انصاری یاد گرفتم. از آن تاریخ سعی کردم همه چیز را اول درک کنم. تعداد کم بود و ما چهار نفر بودیم و گفتند ما برای چهار نفر کلاس تشکیل نمیدهیم. من بودم و استاد نامآور و ذبیح عباسپور، مرتضی برازنده و یکی هم ساکن لار بود، اسدمیرزا سعادت. کلا پنج تا بودیم تجربی در مدرسهی لار. آقای برازنده روزی چهار بار ما را به مدرسه در لار، سیمتری برق، میرساند و دیپلم را آنجا گرفتیم.»
انتخاب خودم و سرنوشت مرا معلم کرد
او دربارهی کنکور آن سالها و تردیدش نسبت به معلم شدن هم گفت: «کنکور دادم و آموزش ابتدایی قبول شدم. یک سال رفتم تربیت معلم لار تا بشود سه سال با دو سال دیپلم. دیدم از ابتدایی و سروکله زدن با بچهها خیلی خوشم نمیآید. انصراف دادم و رفتم ادارهی کل. چهارده هزار تومان جریمه شدم. دوباره کنکور دادم و کاردانی زبان قبول شدم و رفتم آبباریک شیراز و معلم شدن من آنجا استارت خورد. مردم گراش میگفتند شما آدم بااستعدادی هستی و باید یا پزشک و یا پرستار بشوی. برای دل مردم کتابهایم را در یک گونی بردم خوابگاه. اساتید من را دوست داشتند چون ما در کار جدی بودیم، مخصوصا آقای کتیبه که خودش انگلیس درس خوانده بود و گراش هم آمده است. در آن ربع ساعتی که پیادهروی میکردیم با ایشان مشورت کردم. گفتم من در یک دوراهی بزرگی هستم و مردم میگویند برو و دوباره کنکور بده برای پزشکی. گفت: «این کار را نکن. گفت زندگی پنجاه درصد کارها دست عقل و تدبیر است و پنجاه درصد دست تقدیر. تقدیر شما این است که معلم بشوی و دو بار کنکور دادهای کافی است.» و این حرفش من را قانع کرد و به دلم نشست. آنجا فوق دیپلم را گرفتم. ورودی سال ۱۳۶۴ و خروجی سال ۱۳۶۶ و همان سال برای کارشناسی کنکور دادم و دانشگاه شیراز زبانم رتبهی دورقمی و هفتاد شد. اولین انتخابم دانشگاه دولتی شیراز رشتهی آموزش زبان بود و قبول شدم. ما را فرستادند لار. در لار گفتند برو درز و سایهبان و آنجا هم گفتند مرخصی تحصیلی بگیر و سال بعد ادارهی لار با مرخصی بدون حقوق دانشگاه ادامه دادم و بهمن سال ۱۳۷۹ هفتترمه تمام کردم.»
سال ۱۳۷۰ و آغاز فعالیت در مدارس گراش
از سال ۱۳۷۰ محمد ناصری وارد مدارس گراش میشود. او گفت: «بهمن سال ۱۳۷۰ تقاضای انتقالی از لار به گراش دادم و آمدم مدرسهی حسنی و با آقای رحمت مهیایی آموزشگاه زبان دایر کردیم. بعد هم مدرسهی لطافت که دوستان حضور داشتند. یکی دو سال که کار کردیم، آقای غلامحسین محسنی از کار من خوشش آمد و اسم من را برای معاونت رد کرد. مدرسهی حاجیپور شروع کردم به معاونت و بعد لطافت و بعد هم مدرسهی کامروا. در نظام جدید، مدیر دروس و یا معاون آموزشی بودم. من و خانم شیبانی و آقای محسنی سیزده روز در شیراز برای نظام جدید دوره دیدیم و وقتی نظام جدید را راهاندازی کردند موفق نبود و دوباره از ترمی- واحدی به سالی -واحدی تغییر دادند. سال ۱۳۸۸ و شهرستانی گراش، رفتیم اوز و یک جهرمی آنجا سرگروه بود. من لکچر که دادم او خوشش آمد و گفت سواد خوبی داری، چرا ادامه نمیدهی؟ یکی از خواهرهایم، فوزیه، هم گفت لیاقتش را داری و ادامه بده. شیراز دانشگاه آزاد ثبتنام کردم و قبول شدم. آقای اللهدادی گفت باید حتما بروی. آنجا بعد از هجده سال، کارشناسی ارشد هم گرفتم.»
دیپلم تجربی و کاردانی و کارشناسی و ارشد آموزش زبان، تحصیلات محمد ناصری است. او ۳۶ سال خدمت کرده است. دوازده سال در مدیریت و بیست و چهار سال در معلمی. او به تازگی بازنشسته شده است و گفت: «میخواستم رکورد را بشکنم. الان هم برای شغل دوم. یعنی یک قانون است که میشود باز هم ادامه داد. اول آبان ۱۴۰۳ بازنشسته شدم و الان شش ماه است. ما به اداره گفتیم که از چرخه بیرون نرویم و باز هم کلاس بگیریم و هنوز فعالیتهای آموزشیام ادامه دارد.»
دوست داشتم بچههای مردم مشاور داشته باشند.
اما او چطور وارد فضای آموزشی و مشاورهی کنکور شده است؟ محمد ناصری گفت: «رشتهی من مشاورهی تحصیلی نبود. به صورت خودجوش وقتی رفتم دانشگاه شیراز، چهارراه ادبیات، کارت میگرفتیم برای درسها. شهرستانیها میدانستند چطور کلاس بگیرند و از وقتشان استفاده میکردند. کسی در گراش به ما این چیزها را یاد نداده بود. خودم کمکم یاد گرفتم. همین ایجاد انگیزه کرد تا به گراش بیایم و به بچهها هم یاد بدهم. در کنار درس زبان، درس اخلاق، درس زندگی هم به بچهها میدهم چون سیستم آموزشی ایران معیوب است. یعنی دانش یاد میدهد اما مهارت را یاد نمیدهد. سیستم اینجا آدمها را کارمند بار میآورد نه کارآفرین. به بچهها میگویم حقوق کارمندی خوب است و امنیت داری اما کافی نیست و کنارش دنبال کار دیگری هم باش.»
یک عمر وقت و پولم را صرف آموزش کنکور در گراش کردم.
او گفت خستگیناپذیری را از پدرش آموخته است و ادامه داد: «من فرهنگ تلاش ژاپنی را از پدرم یاد گرفتهام. پدرم حتی روزهای جمعه هم مغازه بود و همه چیز هم در مغازه داشت. پدرم طرفدار درس بود چون خودش سواد نداشت و میگفت یا درس بخوانید یا کار کنید. ول نگردید که دعوا کنید. یعنی چیزی که من در دبی مدیرم میگفت. میگفت انسان یا باید درس بخواند یا کار کند. این باعث شد یک سری کمبودها در دوران تحصیلم باعث شد این کار مشاوره را خودم خودجوش انجام دهم. در دبیرستان لطافت با خانم رادمرد کتاب توفیقیان و جزوه مدارس دیگر. شبانهروزی سعی میکردم و خانهی اول من مدرسه بود. از شش صبح تا دوازده شب که خانواده باید حلال کنند، کارم در اولویت اول بود. خانوادهام هم در این کار شریک هستند. چون برای فعالیتهایم هم وقت میگذاشتم و هم پول خرج میکردم و درست است که پدر معنوی و پدر کنکور گراش هستم و این فقط یک لقب نیست. یک واقعیتی است که شما یک عمری پول و وقتت را صرف شهر کردهای. آن موقع در فکر این چیزها نبودهام. الان که دوستان میگویند و سرم را بلند میکنم میبینم، آن موقع شبانهروز غرق کار بودم.»
روی دیوار مدارس مینوشتم آنچه امروز گراش به آن نیاز دارد علم است.
«روی دیوارهای مدارس گراش هم مینوشتم: «آنچه امروز گراش به آن نیاز دارد علم است» و میدانستم وقتی از گراشیها میپرسند علم بهتر است یا ثروت، ثروت را در اسکناس و درهم میبینند ولی من به این نتیجه رسیدم که هزاران چیز دیگر هم است که ثروت است مثلا سلامتی، جوانی، امنیت، مهربانی و کمک به دیگران و داشتن نیروی بومی در همهی ادارات گراش. من یادآوری کردم که ثروت فقط در اسکناس نیست. بیمارستان گراش دکتر عبداللهی هم میخواهد و به هر دو نیاز است.»
ارتباط او با قلمچی و آوردن آن به گراش، به درصد بالای قبولیهای کنکور در لار در مقایسه با گراش برمیگردد. ناصری گفت: «یک روز رفتم لار پرسیدم چرا لار درصد قبولیهای کنکورش بالا است و گراش فقط یکی است؟ و این ایجاد انگیزه کرد. پرسیدم چرا آمار قبولیهای شما بالاتر است و گفت از خدمات گروه درسی قلمچی و استاد پروازی و همه چیز هم داریم. بعد دیدم که آموزش گران است و پول میلیاردی میخواهد و استاد پروازی نمیتوانم بیاورم. اما خدماتش را چرا. البته پیشنهاد آقای عبدالله سراجی هم بود. در پیشدانشگاهی آقای مهیایی به من گفت ما جمعه برای امتحان به لار میرویم. اینجا یک نفر مسئولیت قبول کند و حداقل امتحانمان را اینجا بدهیم. تحقیق کردم و دیدم چیز خوبی است و در مدارس تستزنی را یاد نمیدهند اما در قلمچی این مهارت را دارد. در مدرسهی شبانهروزی خیلی از بچههای غیربومی ثبتنام میکردند و گران هم بود. یک بار همه رفتند و انصراف دادند و من بیست میلیون تومان ضرر کردم چون از جیب داده بودم. من کارت خودم و خانمم را بردیم پیش آقای حاج کریم جعفری و دو تا وام ده میلیون تومان گرفتم و تا تسویه نکنید سال بعد قلمچی امکان ثبتنام نمیدهد. میخواهم بگویم پول گراش سمت من نیامده اما پول خودم چرا. یعنی هم وقت و هم حق خانوادهام. ناراحت و پشیمان هم نیستم چون خدا جبران کرده است.»
«آدم توقع دارد خیر آموزشی هم به کمک بیاید. مثلا یک اتاقی در اختیار من باشد و یک کافه کتاب در اختیار من باشد برای شبها. الان شبها میرویم به کافه کتاب در اوز و تست زبان کار میکنیم و دلم میخواهد با آقای کریمیان در گراش کتاب خوبی معرفی کنیم و رشد کنیم. صبح و عصر هم اگر بیکار هستیم، شب بشینیم و کافه کتاب هم باشد و به مردم حتی مجانی خدمات بدهیم. هنوز یکی از آرزوهای من این است که گراش تبدیل به قطب آموزش شود. آرزوی همیشگی من این بود که دانشآموزان شهرهای دیگر هم به گراش بیایند همانطور که دانشآموز گراش به شهرهای دیگر مثلا لار میرود. در این راه هم قدم برداشتهام. مردم هم دست خیر دارند.»
من با خدا معامله کردهام و حتی برای مشاوره پول تا حد امکان نمیگیرم.
ناصری سه چیز را ثروت خودش توصیف کرد و گفت: «اعتقادم بر این است که با همهی کمبودها آدم موفقی بودهام و دلیل آن سه چیز است؛ لطف خدا، کمک اهل بیت و محبت مردم. ثروت واقعی من این سه تا است که تا حالا من را نگه داشته و ادامه دادهام. وگرنه حقوق معلمی که مشخص است. من اعتقاد قوی به الله دارم. مثلا مردم همه به من بیمهری کنند کار را تعطیل نمیکنم. خودم را به خدا وصل و با او معامله کردهام. پول هم برای مشاوره از کسی نمیگیرم و بعضی وقتها دوستان خودشان دوست دارند کمکی بکنند. میگویند چون آدم خوشاخلاقی هستی دوستت داریم. من از بچهها هم پول نمیگیرم. منظور اینکه اگر نیتت صاف باشد هیچ وقت در گل گیر نمیکنی. از الان تا صد سال دیگر. الان هم حسین گفت پدرم خیلی خونسرد است چون به یک درجهای از پختگی رسیدهام که زود از کوره در نمیروم. هم و غم من کمک به بقیه است. هیچ وقت هم به خانواده تحمیل نکردهام که من رشتهام زبان است و شما هم باید زبان بخوانید. الان بچههایم دو تا ریاضی، یکی انسانی و یکی هم هنرستان است. اما حمایت مالی و معنوی و عاطفی میکنم. اگر برای خانواده وقت نگذاشتهام اعتقادم این است که اگر برای بچهی مردم وقت گذاشتی خدا هم جبران میکند. خدا هم به بچههای تو کمک میکند. یعنی یک معلم سر راه او قرار میدهد و کار تو را برای او میکند. من اصلا نگران نیستم که اگر برای شهرم و مردم وقت بگذارم. از این بابت پشیمان نیستم. ناصری عددی نیست. صفر است. همهی کارها را خداوند برای من انجام داده اما به اسم ناصری تمام شده و من به این اعتقاد دارم.»
دو سال کار در دبی برای من یک دانشگاه بود، ولی به گروه خونی من نمیخورد.
محمد ناصری به مدت دو سال از کار فرهنگی دست کشید و راهی دبی شد. دلیل این تصمیم را خودش اینطوری توضیح داد: «من برای پول نرفتم دبی. علت آن این بود که آن سال با آقای روستایی بودم و یک بخشنامهی بدی آمد. بچهها عادت کرده بودند که دی بعد از امتحانات به خانه بروند. این بخشنامه میگفت دیماه بچهها که امتحان دادند باید به کلاس برگردند. گفتم بچهها از لحاظ بهداشت روان داغون میشوند. پنجاه تا دانشآموز و سی تا معلم به من اعتماد کردهاند تا از حقشان دفاع کنم. گفتند برو اداره و صحبت کن. یک روز امتحان بدهیم و یک روز نه. اداره هم میگفت بخشنامه از ادراهی کل و وزارت آمده و ما هم اختیار زیادی نداریم. بچهها خودشان بدون هماهنگی من با تعطیلی مدرسه جلوی نمازخانهی اداره جمع شده بودند. آقایان اداره به من شک کرده بودند. گفتم اینطور نیست اما چون من به جایی نرسیدم خودشان آمدهاند. گفته بودند شما محیط را متشنج کردهاید. گفتم بچهها این خواسته را دارند و حق هم با بچهها است. هر چیزی موسمی دارد و درست هم است و یک چیزی از قدیم جا افتاده و هیچ کس دیگر قبول نمیکند و سخت است و مقاومت میکنند. بچهها از من مدیر توقع حمایت داشتند و اداره هم زیر بار نمیرفت. این باعث شد جلسهی اضطراری بگیرند که چرا به بچهها یاد دادهای. گفتم با این دو حرف نادرست توقع نداشتم و ثابت میکنم و کاش انعطاف داشتید و به جای تشکر طلبکار بودند. گفتم من میزپرست نیستم هر چند از شش صبح تا دوزاده شب آنجا هستم. حرفی زدید که به گروه خونی من نمیخورد. گفتم من دو سال مرخصی بدون حقوق میگیرم. بر خلاف میل باطنی من بود و مجبورم کرده بودند. آقای روستایی هم تحت فشار بود. همین آقای فرجی، رئیس آ.پ. آن موقع اسم مدرسهی کامروا را امپراطوری کامروا گذاشته بود. یعنی بچه بیسواد میآمد و پرفسور میرفت بیرون. آقای دکتر مسعود غفوری و دکتر روستاییان از کامروا رفتند دانشگاه نفت و بعد رفتند کانادا.»
او دبی را هم جایی برای یاد گرفتن دیده است اما کوتاه و موقتی. او گفت: «من مرخصی گرفتم و دنبال تغییر و تحول و فرصتی بودم. دبی هم برای من یک دانشگاه بود و مثل بقیه افراد حقوقی داشتم. دیدم به گروه خونی من نمیخورد و من معلم هستم و نمیتوانم دست به هر کاری بزنم چون شخصیت من اجازه نمیدهد ماجراجویی کنم و بعد از دو سال برگشتم و مدیر و معاون شدم، اما آمدم در فاز معلمی. یعنی شم مدیریت بیشتر دارم از آموزش. یعنی میدانم ساخته شدهام برای کارهای مدیریت.»
فعالیتهای اجتماعی
نیاز شورا یک حقوقدان و یک مهندس است.
ناصری عضو شورای پنجم نیز بوده است و از آن دوران نیز خاطراتی برای جمع آیین چراغش تعریف کرد. او گفت: «وقتی به شورا رفتیم، پنج آقا و دو تا خانم بودیم و تیم خوبی بودیم. در شورا حرف خوبی که میزدند این بود که وظیفهی همهی دستگاهها خدمترسانی به مردم است و من از این حرف خوشم میآمد. چون در دانشگاه این حرف را یادمان داده بودند دل مردم را شاد کنید و هدف خلقت حل مشکل است و میگفتم شاید با این مدرک بتوانم در شورا کمک کنم و دلسوز باشم. اگر سه روز در مدرسه کار میکنم سه روز دیگر اوقات فراغت دارم. در دور دوم که یکی از دوستان ریاستش تایید نشد. چون در شورا یک لیدر قوی باید باشد، در شورای بعدی باید یک حقوقدان باشد چون زیاد بحث و دعوای زمین است. حتما باید یک حقوقدان و یک مهندس باشد. من یک نیروی آموزشی هستم و در مسائل آموزشی و توسعهی دانشگاه صاحبنظر هستم.»
آقای ناصری را خیلیها به پیامهای انگیزشی او در واتساپ میشناسند. خودش در این باره گفت: «همین الان در واتساپ یک چیزی انگار به من الهام میشود که یک چیزی بفرست و تولید محتوا کن و شاید مردم حالشان به خاطر بیبرقی و تورم و معیشت خوب نباشد. چرا این پیامها را میفرستم؟ یکی پرسید اینها که برایم میفرستید مشکلی را هم حل میکند؟ گفتم به طور غیرمستقیم مشکل را حل میکند. وقتی من حالت را خوب کنم میروی و پول در میآوری و اگر حالت خراب باشد با مشتری بداخلاقی میکنی و مغازهات تعطیل میشود. پس اگر حال یک نفر را خوب کنی، باکیفیت کار میکند. مثلا یک نفر گراشی در قشم است و گفت چیزی برایم بفرست که تاثیری در زندگی من داشته باشد چون خودش در تهران MBA خوانده است. اسم اینها را صدقه میگذارم. چون من پول درشت ندارم و میگویم هر کاری از دستم برمیآید و دل کسی را شاد کنم و هزینهای هم ندارد و یک فرصتی است و این کار با کمترین هزینه میتوان از این فضا استفاده کرد. در پیامها چیز سیاسی نمیفرستم چون مشکلآفرین است. وقتی با انگلیسیها صحبت میکنید نباید خیلی از آنها دربارهی سیاست و مذهب صحبت کنید و اینجا هم میدانم مسائل سیاسی ممکن است مشکلآفرین باشد پس نمیفرستم و پیامهایم مشاورهای و آموزشی است.»
همسرم گفت با وضو برو کلاس و از آن زمان دائمالوضو هستم
محمد ناصری خاطرهای هم از همسرش و پیشنهاد او تعریف کرد و گفت: «من خیلی وقت پیش قبل از کامروا معلم مدرسهی سیدالشهدا بودم. پیشنهاد خانمم بود و گفت لباس رسمیتر بپوش. بیست یا پانزده سال پیش آماده بودم. خانمم گفت میخواهی بروی مدرسه وضو هم بگیر و برو. پرسیدم به چه دلیل؟ گفت چون اگر وضو داشته باشی بچههایت بهتر یاد میگیرند. من از آن زمان دائمالوضو هستم. دلیل ازدواجم با خانمم، آقای اللهدادی بود؛ چون معلمها معمولا باید متاهل باشند. آقای اللهدادی خیلی من را دوست داشت. در هر کاری به من یک تقدیرنامه میداد و شاید به من بیش از صد لوح تقدیر داده است. گفت برای ازدواج یک نفر را بگو و ایشان با آقای حسنی دوست صمیمی بود. گفت میخواهم شما را مدیر کنم و باید متاهل باشی. گفتم خودت پیشنهادی بده. بعد گفت پیشنهاد من خواهر آقای حسنی است و گفتم صحبت کند. اول شهریور ۱۳۷۵ ازدواج کردیم. آن موقع سی سالم بود. فارغالتحصیل هم شده بودم. معلم شدنم مسببش آقای مقتدی بود که گفت دیگر کنکور نده و ازدواجم هم آقای اللهدادی که هنوز هم هر روز از طریق واتساپ در ارتباط هستیم.»
محمد خواجهپور: آیین چراغ، دعوتی به ادامهی فعالیت است
در ابتدای این دورهمی صمیمی، محمد خواجهپور، مدیر رسانههای هفتبرکه، در توضیح کوتاهی دربارهی آیین چراغ گفت: «برنامه به پیشنهاد آقای رحمانی از حدود ده سال پیش شروع شد با این عنوان که در گراش زیاد به سرمایههای انسانی که داریم توجه نمیشود. یکی از استانداردها این بود که افراد بالای ۴۵ و ۵۰ سال سن داشته باشند. دوم اینکه مسئولیتی نداشته باشند ولی در کنار آن هدف ما این است که همچنان در شهر حضور داشته باشند و کار کنند و از آنها دعوت کنیم تا همچنان به فعالیتشان ادامه بدهند.»
امیرحسین نوبهار نیز آقای ناصری را ادامهدهندهی راه حاج اسدالله دهباشی در زمینهی توسعهی منابع انسانی توصیف کرد: «همیشه وقتی درباره جنبههای مختلف کار آقای ناصری فکر میکنم، یک المان شاخص به ذهن من میآید و آن این است که شاید آقای ناصری بعد از مرحوم حاج اسدالله اولین کسی بود که ضرورت توسعهی نیروی انسانی را درک کرده است. مثلا دورهی قاجار را نگاه میکنید، حاج اسدالله کلی سازندگی کرده است اما به ضرورت زمان یک حوزهی علمیه هم تاسیس کرده است تا یک سری نیروها آنجا تربیت شوند و یک بستر علمی به فراخور آن موقع. بعد از آن هر کاری در گراش انجام شده، ساختوساز بوده و در واقع منابع زیرساختی و مادی فراهم بوده است. کمتر کسی به این فکر افتاده که منابع انسانی برای این شهر تامین کند که به همین خاطر، وجه اشتراک من و همنسلان من دقیقا همین است که ایشان یک انگیزهای برای همه ایجاد کرده است، یعنی برای نسل قبل از ما و چند نسل بعد از ما تا بروند و بر مبنای تحصیلاتشان صاحب تخصصی بشوند و برگردند و به شهر خدمت کنند. هیچ وقت هم فکر نمیکنم مستقیما به کسی گفته باشد که برو و برگرد و به شهر خودت خدمت کن. اما در منش و رفتار خودش ایشان وقتی شما را تربیت کرده و بروید، دیگر خجالت میکشید برای گراش کاری نکنید. من همیشه این شکلی به آقای ناصری نگاه میکنم. فکر میکنم همچنان جای آقای ناصری را در تربیت نیروی انسانی برای گراش کسی نمیتواند پر کند. یعنی دست کم تا سی سال آینده کسی نمیتواند پر کند. جا دارد به نوبهی خودم از ایشان تشکر کنم.»
امیرحسین دربارهی ارتباط شخصیاش با آقای ناصری گفت: «ایشان فقط یک ماه معلم ما بود و با حسین همکلاس بودیم. ولی واقعیت اینکه من همیشه از آقای ناصری در مدرسه حساب میبردم. یعنی مثلا آقای روستایی برای اینکه ارتباطمان خراب نشود احترام میکردیم، اما از آقای ناصری ترس هم داشتم! ارتباط شخصی بعدی من اینکه با کمک دوستان مثل آقای مجید محبی که مجموعهی نردبان راهاندازی شد، آقای ناصری همیشه مشاور و راهنمای من بودهاند که راه این است و کار درستتر این است.»
مادر آقای ناصری: گفتم بچههایم درس بخوانند بهتر است
مادر آقای ناصری، خانم سکینه ستوده، هم در جمع حضور داشت. او دربارهی فرزندش محمد و حمایتش از او در زمینهی تحصیل خیلی کوتاه و صادقانه گفت: «من فقط بچه بزرگ کردهام و بیمارپرستی کردهام. جایی و جلسهای نرفتهام که چیزی بدانم. بچههایم خدا را شکر باسواد هستند و خودم بیسواد هستم. میگفتم خودم بیسوادم و درس بخوانند بهتر است.»
همسر آقای ناصری: دغدغهی او گراش است
در مورد فعالان اجتماعی همیشه این پرسش مطرح است که آنها چقدر توانستهاند در زندگی و حضور در خانه و کار تعادل ایجاد کنند. همسر محمد ناصری در این زمینه مثالی عالی است. او گفت: «در سال ۱۳۷۵ که ازدواج کردیم گفتند که من اول با کارم ازدواج کردهام. در تمام این مدت زندگی تنها دغدغه و هم و غمش دانشآموزان گراشی بودهاند تا به جایی برسند و گراش پیشرفت کنند و برای زندگیاش هم وقت گذاشته.» و با خنده ادامه میدهد: «خدا را شکر خوب است!»
خواجهپور پرسید آیا بحثهایی که در شورای پنجم در شورا بود به خانه هم میآمد؟ همسرش توضیح داد: «بحث شورا و مشکلات شهر در خانه هم میشد اما بحث مسائل زندگی خودمان کمتر بود چون دغدغهاش شهر و بچههای گراش و گراش و گراشی است.»
حسین ناصری: پدرم رانت غیرمستقیم برای جابهجایی کلاس بود!
آقای ناصری چهار فرزند دارد. حسین اولین فرزند، زینب، ابوالفضل و محسن به ترتیب فرزندان او هستند. حسین، اولین فرزند آقای ناصری، دربارهی پدرش گفت: «آن زمان با بچهها که بیرون میرفتیم، چون پدرم معلم بود باید یک فرقی با بقیه داشتم. مثلا باید نشان میدادی که از خانوادهی فرهنگی هستی. مثلا اگر کاری میکردیم میگفت کارت باید در شان خانوادهی فرهنگی باشد! در مدرسه اگر معلم از بچهها میپرسید پدرت کی است، ایشان را میشناختند. یک رانت غیرمستقیمی به این شکل داشتیم! هر جا میرفتیم از کودکستان تا دبیرستان از این رانت استفاده میکردیم! مثلا وقتی میخواستیم کلاس جابهجا کنیم!»
او که مدرک کارشناسی شهرسازی دارد، از اخلاق و منش پدرش و تاثیرش بر فرزندان هم گفت: «در زندگی شخصی و خانوادگی این را یاد گرفتم که از کسی انتظاری نداشته باشی. همیشه میگوید کار خودت را انجام بده و بارها هم به ما گفته که انتظار مادی و معنوی از کسی نداشته باش. یک خصوصیت دیگر ایشان خونسردی است. یعنی در دبیرستان یک ماهی که معلم ما بود مکافاتی بود. بچهها میگفتند چرا از بچهی خودت سوال نمیپرسی. در انتخاب رشته هم بحث نیروی انسانی در شهر خودم علاقه نداشتم سمت آموزش و پرورش بروم. خودم را جای ایشان که میگذاشتم میدانستم آن طاقت را ندارم که خودم را جای ایشان بگذارم. رفتم درس مهندسی را ادامه دادم و لیسانس گرفتم و رفتم خدمت. در انتخاب رشته مشورت با پدرم کردم و گفتند مهندس هنرور رئیس نظام است و برویم یک جلسه با ایشان مشورت کن. همین کمک زیادی برایم شد. من نمیدانستم مثلا شهرسازی چیست و پدرم گفت کسی که تخصص این کار را دارد و برویم و مشورت کنیم بهتر است.»
علی ناصری: انتخاب رشته را به پدرم سپردم
علی ناصری دربارهی تاثیر برادرش محمد در دانشگاه رفتنش گفت: «من نمیخواستم بروم دانشگاه. یک روز برادرم گفت رتبه آوردهای اما گفتم علاقهای به دانشگاه ندارم. گفت یک رشتهای آمده به نام فناوری اطلاعات و لار هم است. اما واقعا دوران خوبی بود و همزمان کار هم میکردم. سال ۱۳۸۶ دانشجو پیام نور بودم. کلا انتخاب رشته را دست خودش دادم. دانشگاهی که رفتم در زندگی اجتماعی خیلی تاثیر داشت. قبل از آن خیلی کمرو و کمحرف بودم و بعد از دانشگاه بهتر شد. کلا انتخاب رشته را دست برادرم دادم. واقعا دانشگاه به دردم خورد.»
محمد خواجهپور از علی پرسید چقدر شما را در دانشگاه و کار با نام محمد ناصری و چقدر شما را به نام پدرتان میشناسند؟ و علی گفت: «در اوز و اطراف بیشتر میگویند عباس نجار و نمیدانند فامیلیمان چیست. وقتی میگوییم ناصری نسبت ما را به ایشان میپرسند. به عنوان آقای ناصری بیشتر برادرم را میشناسند و در گراش با عنوان عباس نجار.»
آرمین رحیمی: داییام انگیزهی درس و زندگی میدهند
آرمین رحیمی، خواهرزادهی آقای ناصری و فرزند فوزیه ناصری، عضو سابق شورای شهر است. او گفت: «اولین جایی که خیلی آقای ناصری کمک کردند ورودی قلمچی و تیزهوشان بود. با پیگیری و جزوهها و راهنمایی که داشتند هر لحظه پشتیبانم بودند. الان هم که برگشتم واقعا هم توصیههایی که میکنند و پیامها و ویدئوهای انگیزشی و درسی واقعا کمک کردهاند و انگیزه دادهاند.»
راضیه ناصری: برادرم برای من مشاور و راهنمای زندگی است
راضیه ناصری، خواهر محمد ناصری، هم از برادرش گفت: «برادرم را بیشتر در بحث مسائل آموزشی و مشاور تحصیلی میشناسند اما برای من بیشتر در بحث مسائل زندگی که واقعا مشاور خوبی هستند. صبح که بیدار میشوم اولین چیزی که نگاه میکنم پیامهای انگیزشی ایشان است. در بحث مسائل زندگی برای من و همهی اعضای خانواده راهنما و مشاور هستند.»
خواجهپور گفت: «معمولا از بیرون هم دو نگاه به خانوادهی شما وجود دارد. دو شاخه در خانوادهی شما وجود دارد. یکی علمی و دیگری عملی در کار و صنعت. آیا این فاصله در خانواده هم وجود دارد؟»
راضیه در پاسخ گفت: «در خانواده اینطور نیست و روابط خیلی قوی است. برادرهایم به عنوان دختر خانواده خیلی به ما مشورت میدهند و خیالمان از خیلی جهات راحت است که خودشان هستند اما محمد چون از لحاظ تحصیلی بالاتر از بقیه است بیشتر از ایشان راهنمایی میگیرم.»
زینب ناصری: پدرم هیچگاه اجباری برای درس خواندن نداشت
زینب، فرزند دوم آقای ناصری، دربارهی پدرش گفت: «پدرم با اینکه خیلی شوق درس خواندن داشت و برایش مهم بود، این ویژگی را داشت که اصلا برای درس خواندن به بچههایش سخت نمیگرفت و مجبور نمیکرد رشته خاصی را بخوانند و سختگیری برای دانشگاه رفتن و انتخاب رشته هم نداشت و ما هر تصمیمی میگرفتیم در رابطه با درس خواندن و انتخاب رشته و مدرسه همیشه پشتیبان و همراه بود. در دبیرستان خیلی من را همراهی کرد و از این بابت از ایشان تشکر میکنم.»
در پایان بخش اول برنامه، محمد ناصری با آرزوی عمر پربرکت و سلامتی برای همه، شمع کیک تولد شصت سالگیاش را خاموش کرد تا سال دیگری از چراغ عمرش روشن شود.
مجید محبی: استاد ناصری ژاپنیوار کار میکند
مجید محبی، از همکاران محمد ناصری در مجموعهی آموزش و پرورش، و به گفتهی محمد خواجهپور نسخهی جوانتر آقای ناصری، در ابتدای صحبتهایش دربارهی آقای ناصری و شکلگیری ارتباط مداومش با او گفت: «آقای ناصری خودش مثل یک نردبان است که انقدر ایثار کرده است و تقدیر و قدردانی از دیگران کرده است اما در حق خودش به ندرت و خیلی کم بوده است. همیشه کارهایش بی هیچ چمشداشتی بوده است. آشنایی ما به سال ۱۳۸۰ و پیشدانشگاهی مهیایی برمیگردد. شاگرد ایشان بودم و تا ابد هم خودم را شاگرد ایشان میدانم. تمام که شد شیراز قبول شدم و دانشجو که بودم گفتم یک سری به آقای ناصری بزنم. تا گفتند مدیر مدرسهی کامروا شده سال ۱۳۸۷ و شماره دادیم. دورهی ما افراد و گروههای خودجوش در حیطهی کنکور شکل گرفت و تا آن دوره ارتباط ما گسترش پیدا کرد و به عنوان یک الگوی اخلاقی و شخصیتی و افکار و گفتار و کردارش [برای من شد] و میشود گفت از آن دوره به طور شبانهروزی در ارتباط هستیم. ایشان آنقدر بزرگوار هستند که میآیند و همفکری میکنند و در موضوعات مختلف نظر میخواهند از من. هیچ وقت به دنبال منیت و خودخواهی نیستند. در هر زمینهای هم ورود کرد. بعدها هم به عنوان عضور شورای شهر که همیشه یک شخصیت باثبات و بااخلاق و به دور از حاشیه خدماتی در شورای شهر داشتند. از خانوادهشان هم تشکر میکنم چون مجاهدتی که ایشان در حق مردم گراش کرده، طی کردن این روند بدون حمایت خانواده ممکن نیست.»
او ادامه داد: «ایشان پدر کنکور گراش است. تحقیق کردهام و به نظرم از سال ۱۳۶۹ و یا ۱۳۷۰ که کسی در گراش در فاز کنکور نبوده است ایشان بینش بلندی داشته و وارد این عرصه شده است و به عنوان یک راهنمای دلسوز برای مردم گراش ظاهر شده است. یعنی الان سه چهار نسل از دانشآموختگان گراش سر بزنگاه بیکسی و تغییرات مداوم کنکور، استاد ناصری بدون هیچ چشمداشتی به عنوان راهنمای دلسوز ظاهر شدهاند. خودم شاهد بودهام که درب خانهی ایشان ایام کنکور شبانهروز باز است. افراد نه تنها تماس تلفنی که درِ خانهی ایشان میروند. هر علم و معلوماتی که داشته باشد در اختیار دیگران قرار میدهد و گرهگشایی میکند. سراسر عمر خود را صرف فعالیت آموزشی و فرهنگی کرده. یعنی اگر دکتر عبداللهی در زمینهی پزشکی و شیخ احمد در زمینهی کار خیر سرآمد است، آقای ناصری در زمینهی آموزشی و فرهنگی و منابع انسانی سرآمد است و میتوانم بگویم بیبدیل است و این نافی نقش دیگران هم نیست. افرادی که زحمتی کشیدهاند و افراد زیادی هم آمده و رفتهاند اما کسی که به صورت پایدار در عرصه مانده است با وجود بازنشستگی، استاد ناصری است که با تمام وجود زحمت میکشند.»
محبی در مورد خصوصیات بارز ناصری صفت ژاپنیوار کار کردن او را برجسته کرد و گفت: «از خصایص ایشان یکی سختکوشی است و واقعا ژاپنیوار، چیزی که خودش بیان میکند. احساس میکنم با یک شخص ژاپنی هم طرفیم. خستگیناپذیری هم از ویژگیهای ممتاز ایشان است که هیچ وقت در وجود ایشان ندیدهایم و یا اگر هم داشتهاند نگذاشتهاند بروز پیدا کند. نوعدوستی که به نظرم اگر کسی نداشته باشد نمیتواند شبانهروز و سی و هفت هشت سال اینقدر مداوم زحمت بکشد. اگر کسی به دنبال نمایش و اسم و رسم و نام باشد یک جایی خسته میشود و خود را کنار میکشد. اخلاقمداری و جدیت در کار و در کنار جدیت بذلهگو هم است. پیش میآید گاهی مسافت کوتاهی یک ساعت یا دو ساعته، شوخطبعی که دارد آدم متوجه میشود. علاقهمندی او به نشر دانش به صورت پیوسته، برای افراد مختلف هر چیزی که داشته باشد ارسال میکند چه حضوری و چه مجازی. اخلاص در نیت که واضح است. یک ویژگی دیگر او تحولخواهی است که خیلی مهم است و دچار ایستایی در گذر زمان نشده است. من از صبح که بیدار میشوم یکی از کسانی که مداوم جلو چشم من است آقای ناصری است. با وجود سی و هفت هشت سال و بازنشستگی این حوصله را دارد که در فضای مجازی هم باشد.»
مجید محبی ادامه داد: «اما در حق ایشان کملطفی شده است. از سوی مجموعهی خودمان آپ که کسی که میخواهد زیاد کار کند یا در کارش جدیت دارد، جدی نمیگیرند. به نظر من باید قدر آقای ناصری را بیش از اینکه هست بدانیم و ارج بگذاریم و به او کمک کنیم. او چهرهی بیبدیلی است. در شهرهای دیگر اگر همچین شخصیتی باشد به دنبال هزار و یک منفعت هستند. نیست کسی که اینطوری بخواهد فی سبیلالله کار کند و نظیرش من تا الان با سی و پنج سال سن ندیدهام.»
یعقوب دلخوش: مادیات برای محمد ناصری معنایی ندارد
یعقوب دلخوش، از اولین شاگردان آقای ناصری، در ابتدای صحبتش هم گفت: «تفکر موسسهی هفتبرکه در زمینهی قدردانی قابل تقدیر است. وقتی همچین گروهی دور هم جمع میشود و افراد را شناسایی میکنند، اولین قدم به سهم خودم تشکر و سپاس و قدردانی از تکتک شما عزیزان است.»
او در ادامه دربارهی تاریخچهی آشناییاش با محمد ناصری گفت: «ایشان از سال ۱۳۶۸ یا ۶۹ معلم ما بود. من هم برای انتخاب رشتهام به همراه مادرم به منزل آقای ناصری رفتیم. آن زمان اصلا رشتهی کتابداری من نمیدانستم چیست و ایشان تشویق کرد تا انتخاب کنم. ما حتی رشته و کار و سرنوشتم را مدیون آقای ناصری هستیم. من در لیسانس و فوقلیسانس زبانم قوی بود. وقتی بچهها علت را میپرسیدند میگفتم ما یک معلمی به نام آقای ناصری داشتیم که با ما خیلی کار میکرد. سال ۱۳۷۰ که در گراش کسی خیلی کنکور را نمیشناخت ایشان با ما کار میکرد. با آقای روستاییان همکلاس بودیم. واقعا آقای ناصری یکی از خصوصیاتش در این روزگار که همه برای بحث پول و مادیات لهله میزنند، آقای ناصری چیزی که برایش ارزشی ندارد مادیات است. چون بعضی کارها را نمیشود با پول سنجید. بحث راهنمایی و مشاوره است. حتی وقتی مدیر مدرسهی کامروا بود من کمتر فردی را دیدهام که از حقوق خودش برای مدرسه و دانشآموز هزینه کند. مگر یک معلم چقدر حقوق دارد. این ویژگیها الان لازمهی مدیرانی است که هستند. اما متاسفانه در این دوره به قول دکتر بهمنی شاخصهها عوض شدهاند. در فداکاری و گذشت هم یک آدم فداکار است که همه چیزش را برای آموزش و پرورش نسلهای محتلف گذاشته است. بچههایی که محصول تولیدات علمی آقای ناصری بودهایم و جای تقدیر و تشکر دارد.»
دلخوش ادامه داد: «در بحث ویژگی اخلاقی ایشان همین دو تا مهمتر است. کسی که این همه سال کار کرده الان وضعیت زندگی سادهای دارد. خیلیها هستند مثلا در عرض پنج سال کارمند هستند در بهترین شرایط هستند. با علم و درجهی علمی که آقای ناصری داشت به راحتی میتوانست به جایگاه مادی برسد.»
او خاطرهای هم از آقای ناصری تعریف کرد و گفت انتخاب رشتهی او را وقتی سربازی بوده، ناصری انجام داده و افزود: «سال ۱۳۷۳ در منطقهی دو با رتبهی دو هزار قبول شدم و خوب انتخاب رشته نکردم و قبول نشدم. سال ۱۳۷۴ رفتم سربازی و به مادرم گفتم برو سراغ آقای ناصری و گفتم هر چیزی انتخاب کرد قبول است. ما در منطقه یک آشپز داشتیم. گفت دلخوش بیا، دانشگاه رشتهی کتابداری شهید چمران قبول شدهای.»
محمد حسن روستایی: کار، تلاش و کوشش، زندگی محمد ناصری است
روستایی، از شاگردان و همکاران آقای ناصری، از فرهنگیان و نویسندگان شناختهشده گراش است. او نیز در ابتدای صحبتش گفت: «در ابتدا از خانوادهی ایشان تشکر میکنم که در ایامی که من خودم دانشآموز و با آقای دلخوش همکلاس بودیم و در دورهی دبیرستان مزاحم آقای ناصری میشدیم. استاد ناصری را خدا خلق کرده در شهر ما که حب فرهنگی و دوست داشتن مردم گراش در دل او گذاشته است. کار بسیار قشنگی که استاد ناصری همیشه انجام داده و همیشه خودش هم میگوید کار، تلاش و کوشش است. یعنی در سه حرف و سه کلمه استاد همیشه موفق بوده است. مهمتر از همه و از زمانی که دانشآموز بودیم. زمانی که نمیدانستیم کنکور چیست تنها کسی که همیشه مزاحمش میشدیم خانهی پدر آقای ناصری بود. آنجا اتاقی بود. نشستیم و استاد ناصری انتخاب رشته را انجام داد. دو کتاب کنکور داشت یکی عربی و یکی انگلیسی و من هنوز این دو کتاب را به عنوان یادگاری از کنکور سال ۱۳۷۳ دارم.»
او از دوران تحصیلش در تبریز و همکار بودنش با آقای ناصری در دبیرستان کامروا نیز گفت: «مهمتر از همه وقتی دانشگاه تبریز رشتهی دبیری ادبیات قبول شدم مسافت و راه دور برایم خیلی سخت بود اما همیشه راهنمایی و دلگرمی استاد باعث میشد که در کارم بیشتر انگیزه پیدا کنم. آن موقع گفتم حالا چکار کنم آقای ناصری گفت: «داری میروی، دست پر برگرد.» این جمله برای من بسیار انگیزه داد و سعی کردم دانشگاه در حد استعداد و توان خودم درس بخوانم. وقتی آموزش و پرورش هم استخدام شدم یک سال فداغ بودم و یادم است که به مدرسه آمدیم و استاد گفت یک سری کلاس تابستانه داریم، میآیی کمک کنی؟ و آمدیم گراش. آقای محسنزاده معاون استاد بود. ایشان استعفا داده بود. استاد فرمود یک دبیر ادبیات رفته و یک دبیر ادبیات باید بماند. چهار سال در مدرسهی کامروا در خدمت آقای ناصری بودیم. یکی از دوران طلایی زندگی من زمانی بود که در کنار ایشان بودم. هر چند زمانی که دانشآموز بودم هم ایشان به گردن من حق دارند و هنوز هم شاگردشان هستیم. سعی میکردیم بچههایی که کنکور داشتند با هم همکاری کنیم. الان هم استاد و شاگرد با هم بازنشسته شدهایم.»
محمد کریمیان: خاندان ناصری هنرمند و علمآموز است
دکتر محمد کریمیان، همکار قدیمی و همرشتهی آقای ناصری دربارهی آشنایی با خانوادهی ناصری، از عباس نجار، کاسب قدیم و نامآشنای گراش گفت: «قبل از آشنایی با ایشان با بزرگخاندان آقای ناصری یعنی آقای عباس نجار آشنایی داشتم که برند و شخصیتی منحصربه فرد نه تنها در گراش بلکه در منطقه است. وقتی بگویند عباس نجار یعنی سمبل کار و پیشرفت، صداقت، پاکی، تقوا، هنر، هنرجویی، علم و دانشاندوزی که از این خاندان بلند شده است. خانهای در گراش نیست که آثاری از عباس نجار در آن نباشد. شاید سن و سال شما کم باشد ولی من به سن پدر آقای ناصری نزدیکم. تمام خانههای قدیم گراش در استفاده از چوب در سقف شاید الان نمودی در ظاهر نداشته باشد اما در قدیم اولین سقف خانههای هر جایی به وسیلهی عباس نجار به وجود میآمد و نه فقط در گراش بلکه در منطقه. در کنار این میبینیم که علماندوزی هم در خاندان آقای ناصری گل کرده است.»
استاد کریمیان دربارهی آقای ناصری هم افزود: « سال ۱۳۶۷-۶۸ که وارد دانشگاه شدهاند، آن موقع شوخی نبوده. الان دانشگاه همه جا است. آن موقع اصلا دانشگاه رفتن سخت بود. فقط میگفتند آقای ناصری رفته رشتهی زبان. رشتهی زبان از رشتهی پزشکی امروزی به مراتب سختتر و گستردهتر بود. خودم ورودی سال ۱۳۶۵ هستم. سال ۱۳۷۰ مدرک لیسانس گرفتم. معلم زیاد داشتهایم و یکی از یکی بهتر. اما آقای ناصری در زمینهی آموزشی هم منحصربهفرد است. نه تنها در فضای آموزشی فعالیت صدردرصد داشت حتی بیرون هم همینطور بود. اگر دانشآموزی را در خیابان میدید، میایستاد و راهنماییاش میکرد. حتی با دیگر فرهنگیان ارتباط خوبی داشت.»
«او شخصیتی بسیار دوستداشتنی است. با هیچ احدی برخوردی نداشت. با همه دوست بود و سختیها را به جان میخرید و خودش را شخصیت آرامی در برابر دیگران نشان میداد. شخصیتهای زیادی الان تحصیلات عالی دارند و اگر بگوییم همه از او انگیزه گرفتهایم بیراه نگفتهام. افتخار میکنیم که آقای ناصری از دبیران و فرهنگیان برجستهی منطقه هستند. او از پا نایستاد. در دبیرستان و جاهای دیگر و ورود به دانشگاه گام بلندی برداشتهاند.»
احمد حسننژاد: بعد از آقای ناصری جو آموزش زبان در مدارس مثبت شد
«دوران معلمان زبان را به دو قسمت باید تقسیم کنیم. در مدارس معمولا معلمان هنر و پرورشی و ورزش محبوبیت دارند. اما به نظر من تاریخ معلمان زبان به دو بخش قبل از آقایان کریمیان و ناصری و بعد از این دو نفر تقسیم میشود.» این عقیدهی احمد حسننژاد، از فرهنگیان و مدیران باسابقه گراش است. او ادامه داد: «چرا محبوبیت معلمان زبان بعد از این دو نفر و آقای صادقی بیشتر شد؟ چون در زمان خودمان انگیزهای برای خواندن زبان نداشتیم و معلمان ریاضی، زبان و شیمی و فیزیک سختگیری زیادی داشتند. تغییر تاریخی به وجود آمد و از این بابت جو درست شد. ما بعد از دیپلم به زبان علاقه پیدا کردیم. قبل از ایشان شاید معلم زبان داشتیم اما کسی که رشتهی زبان خوانده باشد نداشتیم. با آمدن آقای ناصری و استاد کریمیان و آقای صادقی انگیزهای در ما به وجود آمد. ساعت شش صبح قبل از مدرسه درس میخواندیم با آقای ناصری و نگرش این آقایان، باعث علاقهمندی ما به زبان شد. کاش زمان قبل از ایشان هم معلمانی مثل این اساتید داشتیم. زمانی که من مدیر مدرسه بودم و وقتی همکار بودیم دلم قرص بود و وقتی کسی سوالی میپرسید تا جایی که میتوانستم کمک میکردم وقتی هم نمیدانستم شمارهی آقای ناصری را میدادم تا به او زنگ بزنند. وقتی ایشان رفت انگار بیکس شدم. آقای ناصری یک وزنهی سنگین است و وقتی بازنشسته شد اگرچه دیگر در مدرسه نبودم ناراحت شدم.»
خواجهپور: پیگیری او برای دسترسی به منابع جدید ارزشمند است
خواجهپور در ادامهی صحبت حاضران و در مورد آشناییاش با محمد ناصری گفت: «من شاگرد آقای ناصری نبودهام چون دبیرستان شیراز بودم و ما دومین سال آموزشی دورهی دبیرستان نظام جدید بودیم. آقای ناصری که به مدرسه کامروا رفتند و دو سال بعد از شیراز نظام جدید به گراش آمد. چیزی که برای من جالب بود مسئلهی یادگیری بود. چون کتابها و نمونه سوالات اینجا نبود. شیراز هر چه نمونه سوال و کتاب داشتم آمد گرفت. یعنی پرسیده بود و میدانست که کسی در شیراز دارد نظام جدید میخواند و از آنجا آشنایی ما شد. هنوز هم پیگیری او برای دسترسی به منابع برای من جالب است و هنوز هم این پیگیری ادامه دارد.»
بیست و هشتمین آیین چراغ به پاس جشن تولد آقای محمد ناصری، در تجلیل از یک عمر زحمات او عصر روز جمعه با گرفتن عکس یادگاری و هدایایی از محمد کریمیان و موسسه هفتبرکه به آقای ناصری پایان یافت.