بستن

تشکیل هیات‌امناها پایه‌ی بخش شدن گراش بود

هفت‌برکه: اول دی‌ ۱۳۳۱ روز تولد محمودرضا رادمرد، یکی از کارگزاران سیاسی و اجتماعی گراش در طول چند دهه است. به همین مناسبت، هجدهمین آیین چراغ در روز ۲۸ دی‌ماه ۱۴۰۲ در موسسه هفت‌برکه به افتخار او روشن شد.

محمودرضا رادمرد را خیلی‌ها به عنوان سردفتر دفتر اسناد رسمی می‌شناسند. اما نام او در مقاطع مختلف تاریخ گراش برجسته می‌شود، از جمله در زمان استقرار اداراتی همچون ثبت احوال و دانشسرای تربیت معلم، ارتقای گراش به بخش، انتخابات مجلس چهارم و…. او پیش از سردفتری، مدتی در آموزش و پرورش استخدام شد و نمایندگی آموزش و پرورش گراش را قبل از استقلال آ.پ. گراش به عهده داشت. این روزها او از کار سردفتری بازنشسته شده و پسرش روح‌الله را به عنوان جانشینش معرفی کرده است، اما هنوز هم به دفتر سر می‌زند و مشاوره رایگان ارائه می‌دهد. او که به خاطر مشکل حنجره، صحبت کردن برایش سخت است، می‌گوید: «همیشه دوست داشتم بعد از بازنشستگی، فعال‌تر باشم و به گراش خدمت کنم. اما مشکل حنجره‌ام کار را سخت کرده است. منتظرم بهتر شود، چون بر خلاف ظاهرم، من ذاتم این است که خیلی اهل تحرکم. نمی‌توانم بیکار بنشینم. تا آدم زنده است باید مثمر ثمر باشد.»

ایزدیان: وزارت کشور از دستشان گرفتار بود!

قاسم ایزدیان، پیشکسوت خبرنگاری گراش، آشنایی‌اش با رادمرد را اینگونه مرور می‌کند: «ایشان همیشه راهنمای ما در امور مختلف بودند و الآن هم در ناب‌نیوز گاه‌گاهی خبرها را چک می‌کنند. ایشان در سال ۶۲ مسئول نمایندگی آموزش و پرورش (قبل از استقلال آ.پ. گراش) بودند. در زمان بخش شدن گراش هم زحمت زیادی کشیدند. تلاش‌های ایشان در زمان ارتقا دهستان گراش به بخش واقعا ستودنی است. میدان فاطمی در تهران و ساختمان وزارت کشور از دست آقای رادمرد گرفتار بود! بالاخره در سال ۱۳۷۴ موفق شدیم به بخش ارتقا پیدا کنیم. امیدوارم همیشه موید باشد و هر چه زودتر حنجره‌اش هم بهتر شود.»

جعفر رادمرد: یک ماه یک ماه گراش نبود

جعفر رادمرد، همکار سابق محمودرضا در دفترخانه، می‌گوید: «من هم یادم است در زمانی که در دفترخانه بودم، ایشان بیست روز و یک ماه برای پیگیری کارها می‌رفتند و گراش نبودند. ایشان برای کسب مجوز و افتتاح اداره ثبت احوال هم خیلی زحمت کشیدند.»

محمودرضا رادمرد در مورد دلیل اهمیت این اداره در آن زمان برای گراش می‌گوید: «چون یکی از ادارات کلیدی و پرمراجعه بود و ما خیلی کشته می‌دادیم در جاده گراش به لار. گراش تنها جایی در ایران بود که قبل از بخش شدن، اداراتی مثل ثبت احوال و هلال احمر را داشت. این پازل‌ها را فراهم کردیم که راه برای بخش شدن هموار شود. اینقدر موانع زیاد و مخالفت‌ها شدید بود که ارتقا گراش به بخش را دشوار می‌کرد. نماینده حداکثر سعی و تلاشش این بود که گراش بخش نشود چون پله‌ی شهرستان شدن بود. ما وابسته به لار بودیم و در تقسیمات کشوری هیچ جایی نداشتیم.»

روند بخش شدن گراش

محمودرضا رادمرد چندین بار از نقش پررنگ علی‌اصغر حسنی در پیگیری برای بخش شدن گراش حرف می‌زند، و در ادامه می‌گوید: «اگر آقای علوی نبود، کار ما به نتیجه نمی‌رسید. بعضی‌ها می‌گویند ایشان هیچ کمکی نکرد. ولی این حرف اشتباه است. ایشان در کمیسیون اصل نود مجلس بود. از طریق پلی که ایشان با آقای موحدی ساوجی زد، استارت کار زده شد.»

او از تیمی که پیگیری بخش شدن گراش را به عهده داشتند، این افراد را به خاطر دارد: «من، اصغر حسنی، محمد فقیر، احمد غلامی. وقتی که افراد بیشتری نیاز داشتیم، کسانی همچون حاج امان‌الله وقارفرد و افرادی که اعلام آمادگی می‌کردند ما را همراهی می‌کردند. آقایان اسماعیلی و موسوی‌پور، امامان جمعه سابق، خیلی پیگیر بودند. ماهی یک بار می‌رفتیم تهران. ول‌کن نبودیم.»

او بخش شدن گراش را نتیجه‌ی یک نهضت می‌داند: «قبل از بخش شدن یک نهضت راه افتاد که ما اسمش را گذاشته بودیم نهضت هیات امناییان. از دانشگاه تا ثبت احوال و هلال احمر و بهزیستی و سازمان تبلیغات و… این هیات امناها شکل گرفت. حضورم در هیات امنای دانشگاه و بیمارستان هنوز هم استمرار دارد. نقش این هیات امناها این بود که تعهد رسمی و محضری می‌دادیم که از لحاظ مالی ادارات جدید را تامین کنیم. بعضی‌ها می‌گویند نباید اینقدر تعهد می‌دادید. ولی اگر نمی‌دادیم، این زیرساخت‌ها آماده نمی‌شد برای بخش شدن. همه هیات امناها دست به کار شدند تا یکی یکی زیرساخت‌ها آماده شود.»

او شیرینیِ به ثمر نشستن این تلاش‌ها را هم چشیده است. «نهایتا آقای نخبه، نماینده وقت، در بیت آقای آیت‌اللهی در زیر نامه نوشته بود: در صورتی که لار فرماندری ویژه شود با بخش شدن گراش مخالفت ندارم. باز هم همه چیز خیلی محرمانه بود تا کارخرابی نشود. لحظه‌ای که استاندار رفت پشت تریبون که بخشدار را معرفی کند، هیچکس نمی‌دانست بخشدار چه کسی است. آنجا بود که آقای فصیحی معرفی شد.

«همه چیز خیلی حساس بود. اگر اصغر حسنی نماینده نمی‌شد، هیچوقت شهرستان نمی‌شدیم. فشارهایی که او آورد خیلی کارساز بود.»

استخدام در آ.پ. 

رادمرد داستان تحصیلاتش را اینگونه خلاصه می‌کند: «دوران دبستان را در لار گذراندم. از سال ششم همراه با محمود شمسی و قدرت جعفری و… به دبیرستان بوعلی شیراز رفتیم و سال ۱۳۵۰ آنجا دیپلم گرفتم و بلافاصله رفتم سربازی و تا سال ۵۲ در سربازی بودم. سال ۱۳۵۳ دانشگاه قبول شدم. رشته حقوق قضایی و اداری که آن زمان حالت نیمه‌دولتی داشت. آن زمان آزمون متمرکز نبود و هر دانشگاهی خودش امتحان می‌گرفت. چند دانشگاه که آن زمان بود، امتحان دادم و در دانشگاه قم قبول شدم که زیر نظر تهران بود و استادهای ما همه استادهای دانشگاه تهران بودند و درجه یک آن زمان. چند جای دیگر هم قبول شدم ولی به قم رفتم چون رشته‌اش هم مورد علاقه من بود.

«سال ۵۶ فارغ‌التحصیل شدم. تازه جو انقلاب بود و جلوی مدرسه فیضیه شلوغ می‌شد. بارها و بارها با آقا جواد معصومی در مراسم و تجمعات شرکت کردم.

«قبل از انقلاب رفتم دبی. انقلاب که شروع شد، آنجا تنها کاری که می‌توانستم با جوانان دیگر بکنیم، این بود که در حسینیه، استکان و نعلبکی‌ها را که عکس فرح رویشان بود، خرد می‌کردیم! بعد از انقلاب در بخش پشتیبانی جبهه و راه‌اندازی بسیج و کمیته امداد و ستاد امور جنگ‌زدگان هم نقش داشتم.»

«بعد از لیسانس آمدم گراش و به صورت حق‌التدریسی در آموزش و پرورش کار کردم. بعد هم در سال ۵۸ برای دبیری استخدام شدم. من و آقای پرچمی از گراش بودیم و آقایان نخبه و فاتحی از لار. و با استخدام ما موافقت شد.

«یک معلم گراشی هم نبود. یک نفر نبود که دست ما را بگیرد و ببرد بالا. گراشی‌ها هیچ‌جا هیچکس نداشتند. من و آقای پرچمی اولین لیسانسیه‌های آپ بودیم در سال ۱۳۶۰.»

رادمرد که مدتی مدیریت نمایندگی آ.پ. گراش زیر نظر لار را به عهده داشت، از پیگیری‌ها برای استقلال این نهاد نیز صحبت می‌کند: «از قبل از انقلاب سعی می‌کردیم که آ.پ. مستقل شود. و بعد از انقلاب من به عنوان نماینده آ.پ. گراش از طرف مسئولین گراش معرفی شدم.

«آنها مرتب در این فکر بودند که سیاست‌های خودشان را دنبال کنند. مثلا در سال ۱۳۶۲، مجوزی به ما دادند برای راه‌اندازی تربیت معلم گراش. ما معلم نداشتیم و دنبال این بودیم که معلم تربیت کنیم. اما جوری مجوز دادند که باید در دو روز، تعداد متقاضیان تحصیل در دانشسرا را به حد نصاب برسانیم وگرنه مجوز باطل می‌شد. من از بیخه‌جاتو همه روستاهای لارستان تا خود گراش، درِ تک‌تک خانه‌ها رفتم تا به حد نصاب برسانم. و به حد نصاب رساندم و تربیت معلم راه‌اندازی شد.

شروع کار سردفتری

پس از دو سال خدمت در آموزش و پرورش، محمودرضا رادمرد اولین دفتر اسناد رسمی را در گراش دایر می‌کند. می‌گوید: «دکتر آیت در سال‌های قبل از انقلاب استاد ما در دانشگاه بود. می‌گفت در سیستم قضایی وارد نشوید چون نمی‌گذارند کار خودتان را بکنید. علی‌رغم اینکه کارآموزی قضایی شرکت کردم و قبول شدم. ولی نرفتم. ترجیح دادم سردفتر بشوم.»

«نبود دفترخانه رسمی باعث شده بود نه تنها خطرهای زیادی برای همشهریان در جاده به وجود بیاید، که حتی خیلی درآمد شهرداری هم کم باشد، چون تمام قراردادها در لار امضا می‌شد.»

موسوی‌زادگان می‌توانست برنده انتخابات مجلس چهارم باشد، اگر…

محمودرضا رادمرد جزو گروهی بود که در انتخابات دوره چهارم مجلس، از موسوی‌زادگان که فردی غیر گراشی بود، برای نامزدی از گراش دعوت کرد. او هنوز هم این انتخاب را درست می‌داند و حتی معتقد است می‌توانست به نتیجه برسد: «در آن دوره، از گراش کسی شرکت نکرده بود. چون آقای موسوی‌زادگان عضو هیات امنای بیمارستان بود و خیلی از کارها را از طریق معاونین وزیر پیش می‌برد. هر سفری می‌رفتیم در واقع دو سفر بود، هم برای بخش شدن و هم برای بیمارستان. با کمک ایشان و علی‌اصغر حسنی که آن موقع مدیر بیمارستان بود، وسایل و ماشین‌آلات و و تجهیزات را تحویل می‌گرفتیم.

«موسوی‌زادگان که اصالتا اسفهانی بود، با توجه به کارایی‌اش برای گراش، از طرف هیات امنا معرفی گردید. مردم گراش هم بالاخره وقتی کسی کاندیدای گراش باشد، حرفی ندارند. ولی متاسفانه تبلیغات سو زیاد داشتیم. می‌گفتند نماینده از اصفهان وارد کرده‌اید. اگر این تبلیغات نمی‌شد، امکان داشت ایشان انتخاب شود.

«ما همیشه می‌گفتیم نماینده نباید انحصاری باشد، باید دوره‌ای باشد. باید به شهرهای اطراف بگوییم این دفعه شما به ما رای بدهید، و دفعه بعد ما به نماینده شما رای می‌دهیم. این روند هم تا حدی شکل گرفته بود، اما ادامه پیدا نکرد.»

بعد از بازنشستگی، همچنان پیگیر

محمودرضا رادمرد این روزها دفتر را به فرزندانش سپرده است و رسما بازنشسته شده است، اما هنوز به دفتر می‌رود و مشاوره می‌دهد. عصرهایش را هم به سرآوری باغ می‌گذراند.

می‌گوید: «با توجه به وضع صدایم که منتظرم بهتر شود، نمی‌توانم بیش از این فعالیت کنم. الآن حنجر‌ه‌ام یاری نمی‌کند. برای درمان هم خیلی پیگیری کرده‌ام و کمی بهتر شده‌ام و بهتر حرف می‌زنم. فکر می‌‌کردم بعد از بازنشستگی بیشتر فعال خواهم بود، ولی به همین خاطر نمی‌توانم.

«هیچ‌وقت هیچ چیزی از هیچ‌کس نخواسته‌ام. بعضا بدون پول هم کار کردم و کار مردم را وقت و بی‌وقت راه انداخته‌ام تا مردم فکر نکنند دفترخانه را به خاطر پول راه انداخته‌ام. هنوز هم افراد به دفترخانه می‌آیند و مشورت می‌گیرند و هر چی بلد هستم و به درد بعضی‌ها می‌خورد در اختیارشان می‌گذارم.

«در وجدان خودم راحتم که هر زمان هر کاری می‌کردم، درست و تاثیرگذار بوده است. تا بچه‌هایم ببینند که من کارم را درست انجام داده‌ام.»

پدری متواضع و پایه

محمودرضا رادمرد شش فرزند دارد: چهار پسر و دو دختر. روح‌الله و هادی و طاهره او را در این آیین چراغ همراهی می‌کنند؛ علی در دبی مشغول است؛ ابوالفضل سرباز است؛ و زهرا متخصص داخلی است.

روح‌الله در مورد پدرش می‌گوید: «پدرم بسیار متوضع است و دوست‌داشتنی است. ضمن این که در خانواده، حاجی محبوبیت خاصی دارد و هر کسی هر مشکلی دارد، برای راهنمایی پیش او می‌آید. امیدوارم ایشان هم از ما راضی باشد.

سردبیر پایگاه خبری هفت‌برکه عضو هیات مدیره موسسه فرهنگی هنری هفت‌برکه گراش دکترای ادبیات انگلیسی از دانشگاه تهران

4 نظر

  1. هر چند که خیلی تلاش شد و تلاش می‌شود که اصغر حسنی خراب شود هم ادم عادیش هم مقام مسئولش
    اما از او همچنان به عنوان مرد روزهای سخت گراش یاد می‌شود. دیگران هم رفتند و دیدیم

  2. به راستی که حرف دل خیلی از مردم همینه. بزرگ مرد گراش همچنان بزرگ مرد خواهد ماند. به عمل کار برآید به سخنرانی نیست. کاری کرد که هیچ مردمی تا صد سال دیگه هم نمیتونه. فقط حرف و عکس و گزارش و مصاحبه و…………

  3. درود وسلام خدمت جناب رادمر جناب شمسی ‌زنده یاد قدرت الله جعفری و اقای نوروزی زحمات این عزیزان بر کسی پوشیده نیست این عزیزان اولین افرادی بودندکه برای شروع بکار دبیرستان اقدام‌نمودند بنده درست بیاد دارم‌ که در گراش دبیرستان نبود و‌مجبور بودیم که بعداز دوره راهنمایی یا لار بریم یا ترک تحصیل ، ودر صورتی می‌شد کلاس اول دبیرستان شروع بکار کند که حداقل دانش اموز ۱۰ نفر باشد ما تعداد ۱۰نفر بودیم‌ولی بعضی‌هامون خیال رفتن به دبی یا ترک تحصیل داشتیم که این آقایان با تک تک‌ ما صحبت کردن‌ و موضوع افتتا دبیرستان به ما گوش زد کردن که اگر شما ترک تحصیل یا دبی بروید افتتا دبیرستان به تعویق خواهد افتاد و ما‌موافت‌کردیم که از رفتن به‌دبی خود داری کنیم و ‌این‌شد اولین‌ افتتا دبیرستان‌ در گراش .

    1. با سلام به آقای سلیمی و سپاسگزاری از تمام کسانی که برای بر پایی، پیشرفت و ارتقا اداره آموزش و پرورش گراش زحمت کشیده اند هم اکنون نیز به این امر نیک ادامه می دهند باید به اطلاع برسانم که اواین بار دبیرستان در سال تحصیلی ۱۳۴۳- ۱۳۴۴ با یک کلاس هفتم یا کلاس اول دبیرستان در مدرسه ابدی که آن زمان آنرا دبیرستان ابدی خوانده میشد راه اندازی و افتتاح شده است. من خودم که با آقای محمود رضا رادمرد هم کلاسی بودم سال تحصیلی ۱۳۴۴- ۱۳۴۵ در کلاس اول همان دبیرستان درس خوانده ام و کلاس هشتم نیز بود که دانش آموزان جلوتر از ما در آن کلاس تحصیل می کردند . نمی شود باور کرد که چهارده سال بعد از راه افتادن و تاسیس دبیرستان گراش فاقد دبیرستان بوده باشد شاید منظور شما کلاس دوازدهم و دیپلم دبیرستان است که شاگردان به حد نصاب و ضرورت نبوده و این عزیزان زحمت تماس با تک تک دانش آموزان و خانواده آنان کشیده اند . سپاس و تقدیر از همه ی این عزیزان

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

4 نظر
scroll to top