هفتبرکه – صادق رحمانی:
تهران–بندرعباس، جمعه هشتم اردیبهشت
من زودتر از احمد جولایی به فرودگاه تهران آمدم. شرکت هواپیمایی پویا را پیدا میکنم. سه گردشگر روسی خانم در هواپیما هستند. با هواپیمای جت جمعوجور که ظرفیت حمل ۷۲ مسافر را دارد به فرودگاه بندرعباس رسیدیم. یک ساعتی را منتظر ماندیم تا محمدعلی شامحمدی با پرواز مشهد-بندرعباس به ما ملحق شود.
ظاهر فرودگاه چندان شیک و امروزی نیست. در سالن کوچک انتظار مینشینیم. به تابلو ورود و خروج پروازها نگاه میاندازم. از مازندران و ساری تا سیستان و چابهار مسافر جابهجا میشود.
در مسیر به مجتمع بنکداران مواد غذایی که بیرون شهر است سری میزنیم و در فروشگاه قهوه، قهوهای مهیا میشود. هوای منطقه به گونهای است که راننده تمام مسیر را کولر میگیرد. ماشین سمند جوش میآورد. از بندر تا پاسگاه نیروی انتظامی چاربرکه جاده دوطرفه است. مسیری پرتردد و جادهای پرحادثه که چون ماری سیاه و بلند جان بسیاری را گرفته است.
۴۰۲ سال از تاسیس بندرعباس میگذرد. این بندر به اندازه اهمیتش توسعه پیدا نکرده است. بسیاری از صنایع سنگین که باید در حوالی دریا ساخته شود، به دلیل نفوذ وزیرهای مرکزنشین در اصفهان و اراک و قزوین ساخته شده است. بندرعباس در کنار ثروتهای هنگفتی که از طریق دریا تولید میکند، شغلهای غیرقانونی و قاچاق را نیز به طور طبیعی رواج میدهد.
سمند سفید زوزهکشان به نزدیکیهای چاربرکه رسیده است. رشیدی نگاه ما را به سمت راست جاده و موتورسیکلتی که چهار مسافر را حمل میکند متوجه میکند. میگوید اینها مهاجرهای غیرقانونی هستند که پاسگاه را از طریق جاده خاکی دور میزنند. پیش از این، رانندهها مهاجران افغان را دور از چشم ماموران پاسگاه پیاده و آن طرف و باز دور از نگاه همان ماموران سوار میکردهاند. از کنار پاسگاه رد میشویم. مامورها به ما نگاه میکنند، به نظرشان بیخطر میآییم. با بیحوصلگی اشاره میکنند که بروید.
در مسیر جاده وقتی وارد محدوده لارستان میشویم روستایی با نام زاهدمحمود را میشناسیم که ایستگاه قطار سراسری در آنجا قرار دارد. این ایستگاه برای برخی از مردم لار و گراش و مسیر مشهد بندرعباس مقصد سفر است. آنها در این ایستگاه پیاده یا سوار میشوند تا زمان کمتری را مصرف کرده باشند.
در تمام مسیر ذهنم مشغول نشست امروز است که قرار است ساعت ۱۶ در سالن دفاعیه دانشکده علوم پزشکی گراش برگزار شود. شورای اسلامی شهر گراش، موسسه نردبان، بنیاد نوبهار و موسسه فرهنگی هنری هفتبرکه در برپایی این نشست سهیم شدهاند. «جایزه احمد اقتداری برای خلیجفارس و مطالعات جنوب»، نخستین جایزهای است که در منطقه جنوب فارس با رویکرد علمی و پژوهشی از سال ۱۴۰۳ همزمان با روز خلیج فارس و به صورت دوسالانه برگزار خواهد شد.
با گذشتن از کنار درختهای مرکبات و نخلهای محوطه دانشگاه که یادگار شیخ احمد انصاری و ایده و عقیده اوست، به سالن میرسیم. به محمدامین و امیرحسین نوبهار و محسن مهرابی که در این یک هفته منتهی به برگزاری نشست، تلاش دوچندانی کردهاند، دستمریزاد و خدا قوت میگویم. ته دلم قرص است که با وجود این دوستان و دقت آنها در برگزاری مراسم، جای نگرانی نیست که چنین نیز شد.
نشست معرفی جایزه دوسالانه با کیفیت قابل قبولی برگزار شد. گزارش سایت هفتبرکه، آفتاب لارستان، ستارههای اوز و رسانه رشا را که بازتابدهنده چند و چون مراسم بود، بخوانید. حضور دوستان، معلمهایم و پژوهشگران عزیز از پارسیان و اوز و لار و بستک و شیراز و بوشهر برایم بسیار شوقانگیز بود و نبود احمد حبیبی و کرامتالله تقوی محسوس.
زیست شبانه
در این سالها که تهران بیش از همیشه فرساینده روح و روان آدمی است، حضور چندروزه در گراش، راحت جان است. از صبحهای دلانگیزش که با اذانهای محلی روح را جلا میدهد تا شبهایش که جوانها تا پاسی از شب گذشته دل میپرخوانند. «دل پَلخِنَدَه» به قول گراشیها یعنی گشتوگذاری که مایه آرامش دل است. در سکوت شبها و صبحهای پگاه، حتی صدای ماشینها و موتورسیکلتها نیز برایم دلانگیز و راحت جان است.
با شروع فصل بهار، علاوه بر این که خود مردم به دید و بازدید میپردازند، مهماننوازی نیز میکنند. گویا از اواخر اسفند تا اوایل خرداد موسم دعوت گراشیها از دوستان و خانوادههایشان از شهرستانهای دیگر هستند.
چند وقتی است که موضوع زیست شبانه در شهرهای بزرگ باب شده است. من هم در شیراز خیابان زند دیدهام و هم در تهران چهارراه ولی عصر، به گونهای که از ساعت ۱۱ تا ۲ بامداد در این محدوده دستفروشها گلهبهگله بساط میکنند و مشتریها نیز شب را به گشتوگذار و خرید از آنان میپردازند. خرید خوراکی از این دستفروشها کیف و کیفیتی خاص دارد.
با تغییر وضعیت شهرها و مدرن شدنشان، ظاهر روستاها شهریتر و ظاهر شهرها پر رنگولعابتر شده است. خیابان اصلی و قدیمی شهر و نیز کمربندی به جز چند ساختمان قدیمی نونوار و امروزی شده است. بلوارهای ورودی و خروجی شهرها زیباسازی و نورپردازی شدهاند که نشان از خوشآغازی و پایان خوش سفر باشد.
در گراش و لار و اوز تالارهایی به سبک باغچههای فرخزاد و درکه و دربند تهران یا باغچهرستورانهای حوالی شیراز و مشهد در همین بلوارها سربرآوردهاند و پذیرای جوانهایی است که سبک تفریحشان با ما سنتیها فرق دارد. آنها با دوستان خود در کافهها مینشینند، حرف میزنند و خوردنی و نوشیدنیهایی را سفارش میدهند که نامشان نیز ایرانی نیست. شیک، سالاد سزار… و نمیدانم چه.
به طور معمول جوانان گراشی به لار یا اوز میروند و لاریها و اوزیها به گراش میآیند. دلیل این سفرهای کوتاه ۱۵ دقیقهای نیز برای این است که در محیطی کاملا راحت و دور از دسترس و چشمرس همشهریهای خود ساعاتی از شب را سپری کنند. چندی پیش و با بالا گرفتن موضوع عدم رعایت پوشش اسلامی، فعالیت یکی دو تا از این تالارهای پذیرایی برای مدتی متوقف شده بود.
ضیافت شبانه در قلعه اوز
در این سفر ما از حضور در این رستورانها بینصیب نماندیم. من، محمدعلی و هادی فردوسی، شاعر جوان سروستانی که به دعوت اسماعیل حسننژاد به گراش آمده بود، به ضیافت شام محمد منفرد، دوست سالهای انقلاب و جنگ و مدیر عامل انجمن خیرین سلامت در رستوران قلعه دعوت بودیم. رستوران قلعه در کنار پمپ بنزین جاده اوز به گراش قرار دارد. این رستوران به سبک قلعه قدیمی ساخته شده با میانسرایی دلباز و فضایی اتاق اتاق که با شیشه از هم جدا شده است. غذاهایی را که بر سفره مشتری میگذارند، از نظر حجم بیش از حد معمول یک نفر و از لحاظ قیمت مناسب به نظر میرسد. در شهر اوز، هتلخانه نریمان نیز از سالها پیش و با ایده خانههای بومگردی پذیرای مردم برای مراسم یا گذراندن وقت بوده است. رستوران پاتریس یک کیلومتر جلوتر نیز جای میهمانخانهی سنتی در منزل را گرفته است. هر چند هنوز اتاق مهمان با آرایش وسایل و تشک و بالشت به سبک عربی، صفای خاص خود را دارد.
به یادم آمد در سال ۱۳۹۸ که با محمدعلی شامحمدی به کشور قطر رفته بودیم، با فضایی در دل بازار قدیم قطر (سوق واگف) مواجه شدیم که «دیوانیه» نام داشت. شهرداری دوحه یک تالار را با تختهایی برای نشستن و به اصطلاح «گعده» آماده کرده بود که به حاضران چای و قهوه رایگان نیز تعارف میکرد. دیوانیه میبایست ریشه در سنت سخاوت و مهماننوازی عربها و محلی برای خالی کردن دل از طریق گپوگفت داشته باشد. دیوانیه برای «پرخواندن دل» میتواند ایده مناسبی برای شهرها و روستاها باشد.
داشتم درباره پدیده جدید رستورانبازی میگفتم. در گراش چندی است که رستوران حاتم فضایی برای سبک زندگی جدید جوانها و خانوادهها در کیلومتر اول جاده گراش به لار با سردری قدیمی و طاقمانند طراحی و اجرای دکوراسیون داخلی خاصی بنا شده و از آن استقبال شده است و جوانها با دقت تمام «منو» را بالا و پایین میکنند. آنها به راحتی از این که میتوانند ساعتی را در آنجا یا کافهها وقت بگذرانند و خرج کنند خرسندند. سرای سعادت و چلپسین نیز از اقامتگاههای بومگردی گراشند که بعد از بازسازی دو خانهی قدیمی در شرف آغاز به کارند.
در جهان، سنت کافهنشینی و خرج کردن برای خوراکی و نوشیدنی از سابقه زیادی برخوردار است. این سبک از زندگی جدید در تهران و شهرهای کلان ایران و سپس در شهرهای کوچکتر جای خود را باز کرده است و جزو لایفاستایل (همان سبک زندگی) پسران و دختران امروزی شده است؛ چیزی که با نگاه سنتی پدران در چالش و تعارض قرار میگیرد. این چالش معمولاً در نوع روابط با دوستان، پوشش، شنیدن موسیقی، نوع غذا و استفاده از وسیله نقلیه، بهویژه موتورسیکلتهای سنگین جلوه میکند.
تعداد کافههای گراش به تدریج در حال زیاد شدن است. کافه گپ در حضور قبلی و این حضور، چند بار میزبان ما بود، کافه جِی و کافه ونیز و کافه الف از جمله کافههایی است که در یکی دو سال اخیر شروع به کار کردهاند.
انجمن شعر چشمه
حضور هادی فردوسی، شاعر سروستانی مقیم شیراز در گراش، باعث شد که معصومه بهمنی، دبیر انجمن شعر چشمه، مرا نیز به محل انجمن دعوت کند تا ساعتی را با شعر و کلمه سر کنیم. پیش از این انجمن شاعران و نویسندگان گراش با همت محمد خواجهپور و دبیری مسعود غفوری با رکورد ۹۹۹ جلسه، هر هفته در گراش برگزار میشد. این دو نویسنده و روزنامهنگار در یک ایده و پس از تشکیل ۹۹۹ جلسه، مجلس ختم انجمن را با حضور برخی از شاعران شناختهشده برپا کردند.
انجمن شعر چشمه نیز سابقه زیادی دارد، اما با توجه به تغییرات فرهنگی و فناورانه، هنر شعر فضا را به نفع هنرهای دیگر واگذاشته است و دیگر از رونق سابق برخوردار نیست. البته در لار انجمن شعر آفتاب با حضور حمید منشی، عبدالرضا مفتوحی، فرزاد قناعتپور و خانم وحیدیان فعالیت چشمگیرتری در قیاس با دیگر شهرهای اطراف دارد. حمید منشی به محمد خواجهپور گفته که پس از جایزه احمد اقتداری، منطقه جایزههای دیگری را به خود خواهد دید. از جمله جایزه ادبی خلیل روئینا، شاعر فقید لاری. از انجمن تائب اوزی نیز خبر چندانی شنیده نمیشود. فرهاد ابراهیمپور از شاعران باسابقه اوز باید دست به کار شود.
در انجمن شعر چشمه گراش که در طبقه زیرین انجمن خوشنویسان برپا شده بود، علاوه بر معصومه بهمنی دبیر انجمن، مصطفی کارگر (سالک)، اسدالله هرمی، فوزیه ثابت، و خانم پابرجا حضور داشتند. مقداری صحبت کردم و چند رباعی و غزل خواندم و گوش کردم. هرمی به گویش گراشی غزلی درباره «مهوه» خواند.
رتبهبندی سایتهای خبری
اوایل اردیبهشت که در تهران بودم، در کانال تلگرامی انجمن صنفی روزنامهنگاران، مدیران مسئول پایگاههای خبری، چالشها و گلههایی را درباره رتبهبندی و امتیازدهی معاونت مطبوعاتی به پایگاههای خبری مطرح میکردند. الان که در گراش هستم، محمد خواجهپور، مدیر رسانههای هفتبرکه، گفت که سایت خبری هفتبرکه رتبه قابل قبولی را در بین ۱۸۰۰ پایگاه خبری در ایران کسب کرده است: رتبه ۱۳۹ که به نظر میرسد در سراسر استان فارس رتبه نخست را به خود اختصاص داده است. مسعود غفوری و محمد خواجهپور، مسئول و سردبیر پایگاه خبری تحلیلی هفتبرکه گراش به همراه فاطمه یوسفی و شیدا شرقی، مریم مالدار و سمیه کشوری و حضور پررونق افشارها، عکاسهای خبری گراش، در طی این سالها محیطی حرفهای را برای تولید و بازتاب خبر طراحی و اجرا کردند که امروز و بهرغم فشارهای خردهقدرتهای محلی و گاه تعطیلیها، توان و استعداد خود را نشان دادهاند. رتبه نخست را در استان فارس به این دوستان که پردغدغه و بیادعا به فعالیت فرهنگی مشغولند تبریک میگویم و برای وجود چنین دوستان اهل نظری در گراش به خود میبالم.
چند دیدار
از سال ۱۳۹۸ که مجله ادبی «چامه» را منتشر کردم، نزدیک به پنج سال میگذرد. در بخش ترجمه شعر و داستان از زبان انگلیسی، دو همشهری تحصیلکردهی ادبیات انگلیسی با من همکاری کردند. مسعود غفوری که دکترای ادبیات انگلیسی را از دانشگاه تهران دریافت کرده و خانم راحله بهادر که در همین رشته کارشناسی ارشد گرفته و در گراش به تدریس میپردازد. دهم اردیبهشت ۱۴۰۲ فرصتی پیش آمد که در این سفر ششروزه، خانم راحله بهادر را در موسسه فرهنگی هنری هفتبرکه گراش ملاقات کنم. او در ۱۴ شماره مجله چامه مطالب، داستان و مصاحبههایی را آماده، ترجمه و ویرایش کرده و من نیز آن را چاپ کردهام. ویژگی این ترجمهها آن است که برای نخستینبار به فارسی برگردانده میشود. من به خانم بهادر پیشنهاد دادم که همه کارهایش را که در چامه منتشر شده، در کتابی مستقل چاپ کنیم. استقبال کرد و قرار شد آن را با ویرایش جدید آماده کند.
یازدهم اردیبهشت، ساعت ۱۱، طبق قرار قبلی با حاج محمد زارع و محمد خواجهپور به منزل آقای آیتاللهی رفتیم و با آقاسیدحسین و آقاسیدحسن ساعتی را به گپوگفت از آنچه بر روزگار و در روزگار رفته حکایت کردیم. یادی از مرحوم آقا و مرحوم پدر و پدربزرگ من که دوستدار این خاندان بودند شد. حسینآقا به عکس معروفی که روی تاقچه اتاق قرار داشت و آقا سید عبدالحسین و جماعت یاران در مسجد نو، در حوالی شاهچراغ شیراز، به نماز ایستادهاند، اشاره کرد و گفت که مرحوم ملاعلینقی در این عکس حضور دارد و چه خوب که این عکس هست وگرنه بقیه حرفها، کلام و صوت است. من هم در مورد همان تصویر گفتم که پدرم عکس ملاعلینقی را از جماعت یاران جدا کرده بود و در قفسه کتابهایش قرار داده بود. برخی از کتابهای مرحوم پدربزرگ من در موسسه فرهنگی هنری هفتبرکه گراش قرار دارد. محمد زارع هم گفت که من چند بار حکایت شلاق زدن نیروهای حبیب قوام در باغ نشاط لار به مرحوم ملاعلینقی را از زبان آقا شنیدهام.
حسینآقا حضور فعال و مستمری در فضای مجازی دارد و در مواقع حساس تاریخی و زمانهایی که به موضعگیری سیاسی یا اجتماعی نیاز است، از طرف بیت مرحوم آیتاللهی اطلاعیههایی با قلم سیدحسنآقا و هماهنگی حسینآقا منتشر میشود. محضر آقایان آیتاللهی، همیشه با هالهای از عزت و احترام به همگان همراه است. برای من این گونه مجالستها چیزی شبیه به حمام روح است.
نیز به دعوت فرزاد قناعتپور از برج علم و فناوری لارستان بازدید کردیم. محیطی نو و سرشار از انگیزه جوانی برای کسب و کارهای نو، ساختمانی با معماری خاص و گیرا و با فضاهای داخلی مستعد برای حضور جوانان باانگیزه که با فناوریهای نوین به دنبال کسبوکار هستند. نیز دیدار با مسلم ابراهیمی که طراح و گرافیست شناختهشدهای است و سایت فونتایران را مدیریت میکند، در این برج اتفاق افتاد. به هر کسبوکاری به مدت سه سال و رایگان در این برج علمی امکان داده میشود کسب و کار خود را رونق و گسترش دهند. ساعت نزدیک ۱۳ است از فرزاد قناعتپور خداحافظی میکنیم و من و محمد از لار به گراش برمیگردیم.
حضور مهاجران در بافت شهر
روز آخری را که در گراش هستم به موضوع مهاجرت میپردازم. در استان فارس پس از شهر شیراز، گراش به نسبت جمعیت، دومین شهری است که بیشترین تعداد مهاجر را در خود پذیراست. یکی از دلایل این مهاجرت، وجود بازار کار در گراش است. رونق فعالیتهای ساختمانی باعث شده است معمارها و کارگرانی به گراش مهاجرت کنند.
به یقین شما نیز صحنههایی را به یاد میآورید از چهل و چند سال گذشته که کارگران ساختمانی در سایه دیوار، دورتادور هم مینشستند و با کتری سیاه و دودگرفته چای ایرانی و ارزانقیمت «جهان» را دم میکردند و با نوشیدن آن خستگی از کار روزانه را به در میکردند. یا ظهرها و شبها اوسا معمار و دستیارش را سر سفره اهل خانه دعوت میکردند.
آن روزها گذشت و گذشت تا به امروز رسیدیم. بیشتر این معمارها از شهرهای استان لرستان به مرور زمان وارد گراش شدهاند. شهرستان ملایر و الیگودرز سهم بیشتری از مهاجران این حوزه به گراش دارند. برخی از این افراد، گراش را به عنوان وطن خود انتخاب کردهاند و فقط برای تعطیلات و عید دیدنی به زادگاه خود میروند.
نیز نهادهای پزشکی و بیمارستانی گراش پذیرای جوانهایی است که با تخصصهای مختلف حوزه علوم پزشکی به دنبال کار هستند. بیش از هفتاد درصد این افراد از شهرهای استان فارس، بهویژه شهرستانهای فسا و داراب هستند.
سی درصد از گراشیهای جوان و جویای کار، تن به کار دولتی با حقوق هشت میلیونی میدهند. آنها رؤیاهایی دیگر در سر دارند: سفر به کشورهای عرب حوزه خلیج فارس و دریافت حداقل حقوق ۲۰ میلیونی برای کارگران ساده. شرایط این کارگران جوان سخت و طاقتفرساست. کار و کار و کار بدون ساعتی تفریح. اسفندماه سال ۱۴۰۱ که به همراه دوستانی به شهر دوبی رفته بودیم، با دو سه کارگر جوان همشهری مواجه شدم که سودای پولدار شدن را در دوبی با موتورسواری عصرانه در تابستانهای گراش عوض میکردند. آنها دوست دارند با حقوق کمتر و خیالی راحتتر در کنار خانواده خود روزگار را سپری کنند.
به هر روی داشتیم درباره مهاجران و این روزهای گراش صحبت میکردیم. بخشی از این مهاجران که پس از واگذاری دولت اشرف غنی و استیلای دوباره طالبان بر افغانستان به ایران سرازیر شدند، مهاجران افغانستانی هستند. گفتنی است که اواخر فروردینماه همین سال، نیروی انتظامی تهران حضور افغانستانیهای مقیم تهران را در پارک چیتگر و دریاچه مصنوعی خلیج فارس به دلیل حضور پررنگ آنها و یا به دلایل دیگر ممنوع اعلام کرد.
سهم این مهاجران در مقایسه با سایر مهاجران ایرانی در گراش برای من که آماری در اختیار ندارم، چندان دقیق نیست. اما چیزی که هست آن است که با حضور این مهاجران، چهره کوچه و خیابان اصلی شهر تغییر محسوسی پیدا کرده است. گراشیها معمولا برای سفرهای درونشهری از خودرو شخصی یا موتورسیکلت استفاده میکنند، اما بیشتر پیادگان را همان مهاجرانی شکل میدهند که در ساعات اداری یا در خنکای عصر مسیر خیابان را طی میکنند و چهره دیگرگونهای را از نوع پوشش و رفتار به شهر میدهند.
گراش یک سال پیش با امروز که اردیبهشت سال ۱۴۰۲ است، با حضور دهه هشتادیها و دهه نودیها تغییرات زیرپوستی و محسوسی به خود دیده است.
این بود گزارشی از مشاهداتم در شش روز حضور در گراش.