هفتبرکه – عزیز نوبهار: تلاش میکنم بخشهایی از تجربهی سفرم به جام جهانی ۲۰۲۲ قطر، بزرگترین و پربینندهترین رویداد ورزشی و فرهنگی جهان را بنویسم؛ به عنوان یک مسافر کنجکاو و تماشاگر فوتبال.
بخش دوم: آدمها
دید و بازدید ملتها
به نظر من جذابترین بخش جام جهانی پس از خود بازیها، هواداران تیمها بود، مخصوصا آنهایی که با پرچم و لباس تیم کشورشان همهجا دیده میشدند. سنوسال هم مطرح نبود، از پیرمرد ۸۰ساله اسپانیایی گرفته، تا پسربچه ۵ساله مراکشی که با والدینش به قطر آمده بود؛ از جوان برزیلی معلولی که با ویلچرش به قطر آمده بود تا جوانان انگلیسیِ دیجیپسند! به هر کدام که نزدیک میشدم هم متوجه میشدم که فوتبال را با نگاه سرگرمی میدیدند، نه سیاسی. با خوشرویی میآمدند و خودشان درخواست عکس میکردند یا اگر ما درخواست میکردیم راحت میپذیرفتند. من هیچ دشمنی و بحث و جدلی بین آنها ندیدم.
در این چند روز در همهجای شهر دوحه میشد هواداران تیمهای مختلف را دید که با پرچمهای رنگارنگشان اینسو و آنسو میروند؛ در مترو، در اتوبوس و… این را از همان لحظهای که وارد کشور میزبان جام جهانی شدیم، فهمیدیم. اینطور که در خبرها خواندم حدود ۲ میلیون مسافر برای جام جهانی به قطر سفر کردهاند که در این میان حدود ۴۰ تا ۴۵ هزار نفر ایرانی بودند.
در سوق واقف هم هواداران تمام کشورها حضور دارند و با یکدیگر عکس یادگاری میگیرند. هرچند ایرانیها کمتر همراهی میکنند و میگویند «ممکن است آنها فکر کنند ما ندید بدید هستیم»! بعضی از اروپاییها قلیان شیشهای میکشند و بعضی مشغول رقص هستند. در این بازار تاریخی، بیشتر میتوان تنوع فرهنگها و تبادلشان را به چشم دید.
یک روز که برای ناهار دعوت یکی از همشهریان گراشی در یک مال (مرکز خرید) معروف قطر بودیم، لباس تیم ملی را به تن داشتیم و قدم میزدیم. یک نفر وقتی ما را در این لباس دید، جلو آمد و سلام کرد. گفتم «زبان اردو میفهمی؟» گفت «بله. اهل کشمیر هند هستم و اسمم جنید است.» مسلمان بود و گفت دولت هند اذیتشان میکند. پرسید شما از کجایید؟ گفتیم ایران. اول فکر کرد گفتیم عراق. ولی بعد که متوجه شد، گفت: «ها، ایران! کارپت! (فرش)». یعنی ایران را با فرش میشناخت. بعد گفت: «صدام حسین اَچَه آدمی هِه! (صدام حسین خیلی آدم خوبی است)!». بعد هم دست در جیبش کرد و یک ۵۰۰ ریالی زمان صدام حسین در آورد. در این حین، یکی از رفقای همراه ما خواست با او بحث کند، ولی من جلویش را گرفتم و گفتم: «ببین، این آدم از آن طرف دنیا، از کشمیر، یک ذهنیتی در مورد یک نفر که الآن زنده هم نیست دارد. چه فرقی به حال ما میکند که باهاش درگیرش شویم؟» و خوشبختانه خیلی زود قضیه ختم به خیر شد و حتی بعد از آن این دو نفر شماره واتساپشان را هم رد و بدل کردند!
همزیستی مسالمتآمیز ملتها
در کل، طبق مشاهدات من، در قطر آدمها آزاد بودند که هر طور میخواستند رفتوآمد کنند. در بین زنان هم محجبه بود و هم بیحجاب؛ هم با برقع و هم با لباسهای معمولی. افراد از ملیتها و فرهنگهای مختلف بدون هیچ مشکلی، به صورت مسالمتآمیز همزیستی داشتند. حتی زنان و مردان بقیه کشورها، لباسهایی شبیه به لباس عربی میپوشیدند و عکس میگرفتند.
یکی از کارهای جالب تجار قطری برای هواداران، ساخت انواع و اقسام لباس و عگال (عقال) و غتره با پرچم کشورهای مختلف بود، که مورد استقبال هواداران قرار گرفته بود. آنها را میخریدند و میپوشیدند. البته من هر چه در بازار گشتم، از این نوع لباسها برای ایران پیدا نکردم.
جز اینهایی که گفتم، سختگیری زیادی را هم شاهد نبودم. بله، البته دولت قطر برای حفظ شان اسلام، یک سری مقررات وضع کرده بود، ولی اینطور نبود که جلوی کسی را بگیرند و یا مجبور به پوشیدن یا نپوشیدن لباس خاصی کنند. جاهای مختلف، افرادی حضور داشتند و برای مردم این مقررات را توضیح میدادند و خیلیها هم رعایت میکردند.
سرود دوستی به بهانه فوتبال
جام جهانی را میتوان جذابترین رویداد ورزشی جهان معرفی کرد چرا که همهی ما به هر صورت میانهای با فوتبال داریم، آن را میشناسیم و شاید حداقل چند باری پابهتوپ شدهایم. همین موضوع باعث میشود تا پیر و جوان با آن ارتباط برقرار کنیم و لحظهای هیجانزده و لحظهای دیگر سخت غمگین شویم. حالا چند هفتهای از این نوسان میان هیجانهای مختلف گذشته است و آتش داغ تنورِ جام جهانی فروکش کرده است و هواداران فوتبال در سراسر جهان آرام گرفتهاند. آرژانتین با کاپیتان اسطورهایاش، مسی، در یک بازی نفسگیر جام را از چنگ تیم همهچیزتمامِ فرانسه در آورده است و خیالمان راحت شده که جام برای چهار سال در بوئنوس آیرس خواهد بود.
اما فرای بازیهایی که در جام جهانی انجام میشود، این تعامل ملتهاست که در محل برگزاری بازیها به چشم میآید. این موضوع احتمالا مهمترین دستاورد من از سفر به جام جهانی بود. دیدن هواداران کشورهای مختلف در لباسهای رنگارنگ کشورهایشان در حالی که پرچمهایشان را به دوش میکشند و با یکدیگر آواز میخوانند.
البته یک نکتهی جالب، عدمِ مصاحبه با خبرنگار اسرائیلی در ورودی استادیوم بود. خیلی از هواداران قبول نمیکردند که با این شبکه مصاحبه کنند. خبرنگارشان نزدیک ما آمد که مصاحبه کند. دوست ما پرسید از کدام کانال هستید. گفت اسرائیل. ایشان هم مودبانه گفت: متاسفم، ما نمیتوانیم با شما مصاحبه کنیم. اینقدر درخواست مصاحبهاش رد میشد که خیلی ناراحت شد و حتی به گریه افتاده بود.
مهمانی خودمونیها
احتمالا به نسبت دیگر مسافرهای جام جهانی، تجربهی ما گراشیها خیلی متفاوت است؛ چرا که ما اینجا آشنایان زیادی داریم و هر شب مهمان یکی از آنها بودیم. در دوحه خیلی از گراشیها و لاریها و… اجتماعی را تشکیل میدهند که طی سال با هم در ارتباطند و مهمانیهایشان رونق زیادی دارد. تقریبا تمام شبهایی که در دوحه بودیم، مهمان سفرهی بیچشمداشت این مردم سخاوتمند بودیم. مهمانیهایی به گپوگفت دربارهی اوضاع اقتصادی و مرور خاطرات مهاجرها و مواطنها میگذرد. در این مهمانیها رسم این است که هر کسی دعوت میشود، میزبان فروتنانه به او خدمت میکند. سفرههای رنگارنگی که از مکنت و سخاوت آنها حکایت دارد. همهی خانههای گراشیها یک قسمت در حیاط دارند به اسم مجلس، که مبله یا با تشک و پشتی است و مهمانها معمولا در آنجا پذیرایی میشوند. همه چیز این بخش از بقیهی خانه جداست.
ما شب اول و شب آخر اقامتمان در خانهی شیخ احمد به شام دعوت بودیم. میزبان ما، پسران شیخ احمد، با خوشرویی و سخاوت از ما پذیرایی کردند. آنها به رسم پدر بزرگوارشان، خودشان سر سفره ننشستند، بلکه دور ما میگشتند و پذیرایی میکردند و بعد از ما غذا میخوردند.
در این مهمانیها دربارهی مهاجرت گراشیها به قطر پرسوجو میکنم. «اولین گراشی که به قطر آمده، احتمالا حاجعبدعلی کمالی است که خانهاش در گراش کنار حسینیه سنگاوی بوده. شاید حدود ۱۰۰- ۱۰۵ سال قبل.» این را یکی از گراشیها میگوید که پدرش ۸۵ سال قبل ساکن قطر بوده و در دوحه از دنیا رفته است. اصولا گراشیها خاطرات زیادی از تاریخ مهاجرت مردم جنوب فارس به این کشور دارند. از زمانی که قطر هنوز با چیزی که امروز هست فاصلهی زیادی داشته است. میان دیدوبازدیدها تلاش میکنم از این تاریخ بپرسم و با آنها دربارهی این جامعهی اچمیزبان صحبت کنم. آدمهایی که حالا دیگر مهاجر نیستند و ملیتشان قطری است.
در این میان فرصتی پیش آمد و یک روز سری زدیم به محلهی قدیمیای که گراشیها در آن ساکن بودند. تعدادی از آنها هنوز ساکن قطر هستند اما بعضی از آنها در دههی ۶۰ اصطلاحا کَنسل شدهاند و برگشتهاند به ایران. با این وجود، خانههای این محله هنوز به همان شکل وجود دارد. از جمله خانهی حاج اسد عبداللهی. آنها اینجا سالهاست که مسجد و ماتم (حسینیه) داشتهاند و متولی آن بودهاند. هرچند ماتم بعدها تخریب شده و کسی از آن صحبت نمیکند.
من از روزی که شیح احمد را در قطر دفن کردند، قصد کرده بودم که به علت دینی که ایشان به گردن گراش دارد، روزی بروم قطر و سر قبرش فاتحه بخوانم. بالاخره در این سفر به این آرزو رسیدم و بقیه را هم تشویق کردم که بیایند. ساعت ۲ عصر به قبرستان مسیمیر در منطقه ابوهامور رفتیم. تقریبا یک سوم قبرستان برای دفن شیعیان در نظر گرفته شده بود اما کسی اجازه نصب سنگ قبر و نماد و اجرای مراسم نداشت. در بخشی از این قبرستان هم داعشیهای کشتهشده در جنگ عراق و سوریه خاک شده بودند.
بازدید از موزههای شخصی
سفر به قطر باعث شد که شانس بازدید از چند موزه شخصی را هم پیدا کنیم. یکی از جذابترین این موزهها، موزهی شخصی کلکسیوندار گراشی، علی درویشی، بود. او که بسیار به گراش علاقهمند است و در عرصهی جمعآوری اشیاء و عکسهای قدیمی هم بسیار فعال است، به گرمی از ما استقبال و پذیرایی کرد و موزهاش را به ما نشان داد. در حین صحبت، در مورد عکسهای قدیمی که در صفحهاش در اینستاگرام میگذارد (در این صفحه) نیز پرسید: «آیا کار من در گراش تاثیرگذار است؟» و از این که با جواب مثبت ما روبهرو شد بسیار خوشحال شد و گفت: «اگر کسی برای من عکس بفرستد، من اسکن میکنم و برایشان پس میفرستم.» او بستهای حاوی ۲۰۰ عکس را نیز به ما سپرد که به صاحبش در گراش برگردانیم.
موزهی بزرگ علی درویشی که محل کارش هم هست، در زیرزمین خانهاش قرار دارد و در آن انواع و اقسام وسایل و اشیاء قدیمی و جدید، از رادیوهای قدیمی گرفته تا روزنامههای دوران پهلوی را جمعآوری کرده است. بخشی از درآمدش هم از راه فروش این اشیا حاصل میشود. فروشندهاش اهل نپال بود و کریشنا نام داشت. او ۱۵ سال در آنجا مشغول به کار بود. از او پرسیدم: «چرا این همه وقت اینجا ماندهای؟» و جواب داد: «به خاطر اخلاق خوب این آقا (علی درویشی)».
من چند «آدمکه»، عروسک دستساز سنتی گراش، که همسرم در کارگاه «هَشفخ» ساخته است را همراه با شناسنامهی عروسکها، با خود به عنوان سوغاتی گراش به قطر برده بودم. یکی از این عروسکها را به پاسداشت خدمات و فعالیتهای علی درویشی به او تقدیم کردم تا در موزهی او هم این صنایع دستی که به عنوان اثر ملی ایران ثبت شده است، دیده شود.
ناگفته نماند که درویشی یک پرسپولیسی سفتوسخت است و با توجه به آشنایی و نسبت فامیلی با ناصر محمدخانی (از اولین کسانی که وارد لیگ قطر شد)، هنوز با خیلی از بازیکنان ایرانی ارتباط دارد. او هم مثل ما بلیت بازی ایران-آمریکا را تهیه کرده بود و قرار بود بازی را در ورزشگاه ببیند.
یکی دیگر از موزههای جذاب که از آن بازدید کردیم، متعلق به کلکسیونداری به نام خالد عجمی بود که اصالتا اهل هرنگ و جوانی بسیار مهماننواز و خوشمشرب بود. به گفتهی خودش، از حدود چهار سال قبل شروع به جمعآوری عتیقهجات در خانه خودش کرده بود و میگفت حتی از گراش هم جنس برایم میفرستند. خالد میگفت: «اولین چیزی که مرا علاقهمند به این کار کرد، دیدن لباس پدربزرگم بود که از لار تهیه شده بود.» خود خالد عجمی به زبان انگلیسی و عربی حرف میزد و دوستش، عادل لاری، صحبتهایش را برای ما به لاری ترجمه میکرد.
خالد میگفت از چهار روز پیش از شروع جام جهانی، با دولت قطر مذاکراتی کردیم و مجوز گرفتیم که درِ خانهمان را به روی هواداران فوتبال باز کنیم. در مدت کمی، موزه به یکی از جاذبههای توریستی آنجا تبدیل شده بود. روزی که ما برای بازدید رفتیم، هواداران تیمهای مختلف مثل مکزیک و آرژانتین هم آمده بودند و با قهوه و چای و شیرینی پذیرایی میشدند. البته ما گراشیها به صورت ویژه شام را مهمان آنها بودیم.
در هنگام بازدید، یک ژاپنی را آنجا دیدم. با انگلیسی «آبنخورده» گفتم: «وات ایز یور نِیم؟» گفت؛ «شش و شش و شی». من که هنگ کرده بودم، از دوستم که انگلیسی روان صحبت میکرد کمک خواستم. وقتی او باهاش صحبت کرد، گفت: «دارد میگوید اسمش تسوشی میورا است و اتفاقا هوادار تیم ملی ایران است و میگوید برای برد تیمتان دعا میکنم.»
هفتبرکه: این سفرنامه در سه بخش (قطر، آدمها و فوتبال) در سه روز متوالی در هفتبرکه منتشر میشود. بخش اول این سفرنامه را در این صفحه بخوانید.
کتابک کامل را میتوانید به فرمت الکترونیکی از اینجا دریافت کنید.