هفتبرکه: نقد صریح و بلاواسطهی جامعه و کژیهایش یکی از کارکردهای اصلی تئاتر است و نمایش «بیوههای غمگین سالار جنگ» از امکانات فرمی و محتوایی زیادی برای این کار بهره برده است. بحث در مورد این نمایش در هجدهمین نشست تماشا (پخش و بررسی فیلمتئاتر) از نقد ساختار پدرسالارانهی جامعهی سنتی و وضعیت زنها در چنین جامعهای شروع شد و به روش متعهدانهای که این نمایش برای رساندن پیامش به مخاطب در پیش گرفته بود رسید. این کمدیتراژدی اجتماعی را محمدامیر یاراحمدی نوشته و شهابالدین حسینپور کارگردانی کرده بود؛ و با بازیگری گلاب آدینه، شیرین بینا، مونا فرجاد، حمید رحیمی، محمد صدیقی مهر و حمیده مستعان به روی صحنه رفته بود.
مهمان ویژهی تماشای هجدهم که روز چهارشنبه ۲۹ تیرماه ۱۴۰۱ برگزار شد، سمیه کشوری، کارشناس سینما (گرایش فیلمنامه) و کارشناس ارشد نویسندگی رادیو بود. او پس از مرور کوتاهی بر کارنامهی کارگردان و جوایز متعددش، به بررسی محتوایی نمایش «بیوههای غمگین سالار جنگ» پرداخت. کشوری این نمایش را از دو دیدگاه قابل بررسی دانست: دیدگاه اجتماعی-اخلاقی و دیدگاه فمینیستی در نقد پدرسالاری.
از دیدگاه اجتماعی-اخلاقی، با توجه به حضور رادیو و تلفن در صحنهی نمایش، زمان نمایش را میتوان اوایل دوره مدرن یا پهلوی اول دانست که همزمان با ورود مدرنیتیه به ایران و خارج شدن جامعه از چارچوب سنتی است. کشوری استفاده از ماسک و گریم سنگین شخصیتها را نیز در همین راستا دانست: «انگار اینها نشاندهندهی لایههای دروغ در شخصیتها هستند که هر چه جلوتر میرویم عمیقتر میشود.» به عقیدهی کشوری، عمارت ممتقیخان یک خردهتصویر (یک جهان کوچک) از جامعهی بزرگتر است که در آن، دروغ و ریاکاری به عنوان یک امر عادی پذیرفته شده است: «وقتی دروغ تا این حد در دل جامعهای رسوخ میکند، زشتیاش را از دست میدهد و دیگر یک مسالهی اخلاقی نیست.»
او به مفهوم «کمدیتراژدی» نیز پرداخت: نویسندگان برای نشان دادن وضعیت دردناک امروزِ انسان، کمدی را مناسب میدانند. کمدیتراژدی در چنین وضعیتی خلق میشود. موضوع نمایشها کمیک است ولی شخصیتها سرنوشتی تراژیک دارند. در این نمایش، با استفاده از طنز تلخ در دل تراژدی شخصیتهای زن، جامعهی درگیر دروغ و ریاکاری به خوبی تصویر میشود. در واقع یک کمدی موقعیت به یک تراژدی عمیق تاریخی پیوند میخورد.
از دیدگاه دوم، یعنی نقد جامعهی پدرسالار، میتوان مشاهده کرد که با این که «سالار جنگ» از ابتدا تا انتها غایب است، اما به نوعی در تمام نمایش حضور دارد و رفتار زنها در سایهی حضور او شکل میگیرد. پدرسالاری این قدر عمیق و شدید است که حتی با مرگ یکی از شخصیتها، از بین نمیرود. در انتهای نمایش، گرچه به صورت ظاهری موضع قدرت عوض میشود، اما عملا تغییری اتفاق نمیافتد. فقط جای مردها عوض شده است. این دیدگاه حتی در اسم نمایش هم مشخص است: زنها هویتشان را از شوهر میگیرند؛ و هر زن گرفتار دروغ و منفعتطلبی یک مرد میشود. ولی زنها چارهای جز باور کردن ندارند، چون در سیستمی بازی میکنند که قواعد مردسالار تعیین کرده است. در ادامه میبینیم که خود زنها هم آن را پذیرفتهاند و حتی به آن اعتبار میدهند و اعتراض و شورش را در خود نمیبینند. زنها با این قواعد پیش میروند چون عادیانگاری شده است.
کشوری سپس به بررسی امکانات فرمی نمایش پرداخت. به گفتهی او، طراحی صحنه تقریبا مینیمال است و از اشکال هندسی نمادین در آن استفاده شده است. جای نشستن زنها یک مثلث را تشکیل میدهد: نیم تاج در راس قدرت و در وسط صحنه است و دو زن دیگر در دو طرف او. اما مثلث نماد خطر است و آن کسی که در راس قرار میگیرد، دچار تزلزل است. از بازی نور هم زیاد استفاده میشود بخصوص در صحنهی دفن، که نور در کمترین حد خودش. نور نماد روشنگری و حقیقت است، و تاریکی این صحنهها از این دیدگاه به سادگی قابل درک است. تسلط رنگ قرمز، بخصوص در انتهای صحنه که زنها از آن عبور میکنند و در سیاهی گم میشوند، نیز نمادین است و لایههای دروغ را به ما نشان میدهد.
توضیح نمادها و موتیفهای متعدد و مهم نمایش نیز بخش دیگری از صحبت کشوری بود. او توضیح داد که تفسیر این نمادها بر اساس هر داستان و فرهنگ متفاوت است. دلیلی که نویسنده از آنها استفاده میکند این است که نمیتواند مستقیم صحبت کند. او به نمادهایی همچون خرس (نماد قدرت و پرخوری و سلطه)، قفس (نماد حبس بودن شخصیتها)، چهلتکهدوزی (نماد آرزوی جمع کردن آدمها و امید و فرزندآوری)، کشک سابیدن (نماد کار بیهوده و کم اهمیت بودن جایگاه فرد)، مربع (نماد سکون و انفعال؛ و نماد جسم، برعکس دایره که نماد روح است) اشاره کرد. «عمارت ممتقیخان نیز نمادی از جامعهی بزرگتر است که با رادیو و تلفن با بیرون ارتباط دارد. از آنجا که تعامل شخصیتها با دنیای بیرون با رادیو برقرار میشود، مرگ زنها نیز با خاموش شدن رایو اتفاق میافتد.»
در ادامهی بحث در مورد نمایش، به جنبههای تاریخی این نمایش و مشابهتهایش با انواع دیگر نمایشی نیز پرداخته شد. محمد خواجهپور اعتقاد داشت این نمایش به هدف نزدیک شدن به نمایش ایرانی و کمدی مضحکه، از ریتم گرفتن با ابزار صحنه و اغراق در بازی بهره برده بود. او برههی تاریخی نمایش را نیز شامل سه برهه دانست: حاکم اول قاجار است که در پایان دورهاش قرار دارد؛ بعد دورهی گذار به مشروطه است و دورهی سوم، دورهی پهلوی، یعنی دورهی فرزند ذکور. در انتها نیز صدای در میآید و معلوم نیست چه در انتظار شخصیتهاست. مسعود غفوری نیز به شباهتهای این نمایش با نوع «تئاتر حماسی» برتولت برشت اشاره کرد، چه از لحاظ فرمی (با بهره گرفتن از تکنیکهای مختلف فاصلهگذاری) و چه از لحاظ مفهومی (توجه دادن مخاطب به پیامی که نمایش میدهد، به جای درگیر شدن در روند داستان).