هفت‌برکه – غلامحسین محسنی: در بخش پیش، از پیروزی انقلاب ‌مشروطه و برپایی جلسه‌ای به ریاست «سیّد عبدالحسین» برای تشکیل «انجمن ‌ولایتی» در لار نوشتیم. انجمن با شرکت ۱۰ نفر از تجّار و بزرگان شهر به ریاست برادر حاکم آغاز به کار کرد. انجمن ‌ولایتی با انتخاب سیّد، «حاج‌ علی» تاجرِ تنباکو را به عنوان نخستین نماینده‌ی لار در «مجلس ‌شورای ‌ملّی» به تهران گسیل داشت. بدین خاطر، وی به «حاج ‌علی ‌وکیل» معروف شد. چون شهر دارای دو قدرت اجرایی گردید، میان حاکم ‌سنتی و انجمنِ انتخابی سیّد، مشکلاتی نمایان گردید. اکنون دنباله آن.

سفر نُه‌ماهه‌ی «سیّد لاری» به شیراز

از رمضان ۱۳۲۵ ه.ق تا جمادی‌الاول ۱۳۲۶ ه.ق. (سفر نُه‌ماهه) «سیّد عبدالحسین لاری با هفتاد نفر از مریدان خویش وارد شیراز شده، تا از مجلس‌ ملّی حمایت نماید. و همچنین قدرتی در برابر قوام و پسران او باشد، تا به شیراز باز نگردند. گویند معتمد دیوان مشارالیه را دعوت و مخارجش را داده است» (کتاب ‌آبی، ۱۱۱).

برای آشنایی با «معتمد دیوان»، باید گفت: میرزا محمدحسن‌خان کواری از منشیان دستگاه محمدرضاخان قوام‌الملک سوم و بعدها پیشکار و همه‌کاره‌ی او شد. وی بنا به دلایل نامشخصی در جریان مشروطیت، جناح مقابل قوام قرار گرفته، و در حکومت «ظل‌السلطان» بر فارس به سرپرستی ایل ‌خمسه برگزیده شد و نهایتاً در همان سال ترور گردید (وثوقی، ۱۱۱،۱۳۷۵). بر پایه‌ی شکایتی که برادر معتمد ‌دیوان به دادگستری برده، نشان می‌دهد از جمادی‌ اول ۱۳۲۶ ه.ق. (همزمان با بازگشت سید به لار) ظل‌السلطان، حکومت «لارستان و ایلات خمسه فارس») را به او واگذار کرده است. و ماه بعد ظل‌السلطان از حکمرانی فارس برکنار و معتمد دیوان هم ترور گردیده است.

 

عنوان شدن نام «سیّد لاری» در مجلس

نخستین‌ بار در رمضان ۱۳۲۵ ه.ق. در مجلس‌ شورای ‌ملّی گفته می‌شود: «در شیراز حاجی ‌سیّد عبدالحسین لاری با دو هزار نفر چریک حرکت کرده و اغتشاش می‌کند…» (وثوقی، ۱۳۷۵ ، ۱۱۲). «احمد پژوه» در پانویس «انقلاب ‌ایران» نوشته‌ی «پرفسور برون انگلیسی» آورده: «در شیراز حاج ‌سیّد عبدالحسین مجتهد لاری قیام کرد، پیروانی بی‌شمار به دورش گرد آمدند، سیّد هوای سلطنت به سر داشته، داستان او خود در خور دیوانی است، دستگاهش منظم و باانضباط بوده، و بر پایه شریعت صدر اسلام کار می‌کرده….» (برون، ۱۳۲۹، ۳۱۰).

درباره‌ی این سفر دراز سیّد به شیراز، «مهدی بامداد» نوشته: «میرزا حسین‌خان معتمد دیوان [محمدحسن‌خان کواری] که از اشخاص بانفوذ شیراز شده بود و دم از همسری با محمدرضاخان قوام‌الملک می‌زد، با سیّد عبدالحسین لاری بسیار مربوط و دوست بوده و در سال ۱۳۲۵ هجری قمری که اوضاع را به نفع قوام‌الملک فرض می‌کرد، از سیّد عبدالحسین لاری درخواست کرد به شیراز بیاید. او هم به شیراز وارد شد. خود و یاران را انصار خواند، انجمنی به نام انصار بر پا داشت، و به عقیده خویش برای یاری مشروطه‌خواهان به شیراز آمده بوده است… نامبرده در این ایام در لار سلطه کامل داشت و دم از استقلال می‌زد» (بامداد، ۲۵۷).

در این‌باره «حسن ‌امداد» می‌نویسد: «معتمد دیوان عضو انجمن اسلامی به حاجی ‌علی ‌ذوالریاستین رییس انجمن پیشنهاد کرد که برای تقویت انجمن و مشروطه‌خواهان علیه مستبدان ‌با نفوذ، از آیت‌الله حاجی ‌سید عبدالحسین‌ لاری دعوت کند تا به شیراز بیاید و پشتیبان مجلس و مشروطه‌خواهان گردد» (امداد، ۱۳۸۷، ۵۱۹).

سندی در دست است که نشان می‌دهد تا این تاریخ حاکم لار و سیّد با هم همکاری لازم داشته‌اند. این سند «خلاصه راپورت قنسول انگلیس مقیم شیراز در (۶ نوامبر ۱۹۰۷ م./ ۲۹ رمضان ۱۳۲۵ ه.ق.)» می‌باشد. او نوشته: «جمعی از جهرم در تحت ریاست شیخ‌اسدالله و جمعی از ایل قشقایی به حمایت فرقه لاری‌ها آمده‌اند. عده قشقایی‌ها حال به سیصد نفر می‌رسد. لاری‌ها در شاه‌چراغ و مسجد نو می‌باشند. پسر حاجی‌ علی‌قلی‌خان ضابط لار با هزار نفر از قراری که می‌گویند عازم شیراز است که به سید عبدالحسین کمک کند» (رنجبر، ۱۳۸۵، ۵۲).

 

ترور قوام‌الملک‌ سوم

در چهارم صفر ۱۳۲۶ ه.ق. / ۷ مارس ۱۹۰۸ م. «محمدرضاخان قوام‌الملک سوم» در باغ عمارت خود به ضرب گلوله‌ی «فدایی شماره ۱۴ نعمت‌الله ‌بروجردی» از پای درآمد. او را از اعضای انجمن سرّی قفقازی‌ها و یا آذربایجانی‌ها می‌دانستند. از آنجایی که نعمت‌الله کالسکه‌چی و مستخدم «معتمد دیوان کواری» بود، این ترور را به معتمد دیوان نسبت ‌دادند.

دفتر شعری ۲۳ صفحه‌ای به نام «لار گود خون» از یک شاعر لارستانی در دست است. نویسنده مقدمه که خود را «لام-لارستانی» شناسانده، نوشته: «از روی نسخه قدیمی که از طرف یکی از طرفداران سید عبدالحسین که در تمام محاربات او شرکت داشته است در سال ۱۳۲۸ هجری بنظم درآمده است… اشعار از لحاظ جنبه تاریخی و واقعیت آن بهادار است. کاملاً بیطرفانه سروده شده است». شاعر در این بیت شعرش:

فدائی در آن لحظه اقرار کرد

که سید مرا امر این کار کرد

دستور ترور را به سیّد لاری نسبت می‌دهد. در حالی که برابر منابع موجود، فدایی پس از کشتن قوام خود را نیز کشته است.

«مورخ ‌لاری» نیز نوشته است: «محمدرضاخان ‌قوام‌الملک ‌فارس بدستور آزادی‌خواهان ‌فارس و حاجی ‌سید عبدالحسین‌ مجتهد لاری در شیراز بدست نعمت‌اله بروجردی مقتول شده بود».

 

تشکیل انجمن ‌ولایتی در اوز

روشن است که در درازای ۹ ماه مسافرت «سیّد» و همراهانش به شیراز، حاکم وقت (حاجی ‌علی‌قلی‌خان) زمام امور را همچون گذشته در دست داشته است. آغاز تنش آشکار میان حاکم و اعضای انجمن ‌ولایتی شهر لار پس از ترور «قوام‌الملک» و در غیاب سیّد (چون در شیراز به سر می‌برده) بوده است؛ چرا که سند رسمی تاریخ «متن صورتجلسه تشکیل انجمن ولایتی اوز» ۲۶ صفر ۱۳۲۶ ه.ق. می‌باشد (کرامتی، ۱۳۷۰، ۲۰۱). «‌کرامتی» به روشنی دلیل تشکیل این انجمن را اختلاف انجمن شهر لار با حاکم آورده است.

با این حال، در آغازِ بازگشت سیّد هم به لار «حاکم لارستان با دوراندیشی و واقع‌گرایی خاص خویش» با «سیّد» و یارانش کنار آمده است. یکی از این کنار آمدن‌ها را «مورخ لاری» آورده، و می‌نویسد: «قلعه اژدهاپیکر لار که تا آن وقت آباد و در تصرف حاکم لار بود، به خواهش حاجی سید عبدالحسین، حاکم لار آن را به مردم لار برگذار (واگذار) کرده بود».

«به این ترتیب، با این که زمینه‌های درگیری قدرت در لارستان فراهم شده بود، اما با توجه به واقع‌گرایی حاکم لار، آتش این تضاد برای ایامی چند در زیر خاکستر پنهان ماند و آرامش بر شهر حکم‌فرما گردید» (وثوقی، ۱۳۷۵، ۱۳۳). ولی روشن نشده «زمینه‌های درگیری» از کدام سو و به چه منظوری «فراهم شده بود».

 

اقدامات عملی «سید لاری» برای به دست گرفتن قدرت

استبداد صغیرِ «محمدعلی‌شاهی» (جمادی ‌دوم ۱۳۲۶ تا ۱۳۲۷ / تیر ۱۲۸۷ تا ۱۲۸۸ ه.خ. / ژوئیه  1908 تا ۱۹۰۹ م.) با توانمندی و یارگیری «سیّد عبدالحسین لاری» از مناطق همجوار لار همراه می‌باشد. پس از بر کناری «ظل‌السلطان» و آمدن «غلامرضاخان آصف‌الدوله» به حکمرانی فارس، در شعبان ۱۳۲۶ ه.ق. (روزگار استبداد صغیر) پیروان «سیّد» با یک یورش ناگهانی به «حاجی ‌علی‌قلی‌خان» حاکم لار و همراهانش در نزدیکی «بریز»، حمله را آغاز می‌کنند. در این برخورد، گروهی کشته و حاکمِ زخمی شده، به «داراب» فرار می‌نماید. «سیّد عبدالحسین لاری» با این اقدام وارد فاز عملی خود می‌گردد.

«وثوقی» در تأیید آن می‌نویسد: «حرکت اصلی و خودجوش «سیّد» و جمعیت او، در سال ۱۳۲۶ هـ.ق. به بعد و در پی بازگشت از شیراز، به وجود آمده است.» و در جای دیگرنوشته: «سیّد پس از یک دهه تلاش، توانست با یاری بازرگانان لارستانی به اقتدار کامل دست یابد» (وثوقی، ۹۲،۱۳۷۵ و ۱۳۱). با این نقل قول، انگاشت پیشین «دکتر وثوقی» درباره‌ی آغاز اختلاف «سیّد» با حاکم لار بر سر اخراج یهودیان لار (سال ۱۳۲۲ هـ.ق.) نادرست است.

«مورخ لاری» در مورد دست‌آویز نخستین یورش «سیّد» و طرفدارانش به حاکم لار می‌نویسد: حاجی ‌علی‌قلی‌خان «برای این که هر دو طرف داشته باشد، یعنی هم با مشروطه و هم با استبداد بسازد، تجّار لار را خواسته و محرمانه بدان‌ها گفته تا مبلغی پول به وی بدهند و آن پول را با خود به داراب بَرد و به فرزندان قوام‌الملک داده تا به شیراز برگشته آشوبی بر پا نشود. تجّار لار هم قبول این مسئله کرده ولی چون این خبر به حاجی ‌سیّد عبدالحسین رسیده بود وی تجّار را از دادن پول منع و توبیخ و ملامت کرده [در نسخه «ت» آمده «بلکه بدان‌ها کُتک هم زدند و اذیت و آزارشان کردند…»] و به حکومت لار سخت اعتراض نموده بود. حاجی‌ علی‌قلی‌خان حکومت لار از این واقعه عصبانی شده فرزندانش که موسوم به میرزاحسن‌علی‌خان و محمدعلی‌خان بودند نایب‌الحکومه لار قرار داده و خود با یکصد سوار از لار به داراب حرکت کرده تا فرزندان قوام‌الملک فارس به لار آورده و حاجی ‌سیّد عبدالحسین و آزادی‌خواهان را از میان بردارد» (مورخ‌ لاری، ۲۹۷).

هر آینه می‌توان اینگونه هم پنداشت که پول مورد نیاز برای فرزندان قوام با خود به داراب می‌برده، تا به هر صورت آنها را راضی به بازگشت شیراز نماید. چون از نوشته‌ی «مورخ» برمی‌آید که حاکم راضی به مداخله قوامیان در لار نبوده است.

باز نقل قولی از نسخه‌ دیگر «تاریخ لارستانِ» همین «مورخ لاری» می‌آوریم. او که خودش بین سال‌های ۱۳۲۶ / ۱۳۲۵ ه.ق. در لار بوده، اینبار می‌نویسد: «حاکم لار از عده‌ای از تجّار لار خواسته و بدان‌ها گفته بود که پول مالیات دولتی شهر لار که در آن وقت بیش از دوازده هزار تومان نبود بعنوان مساعده به او بدهند. تا او به داراب برود و به پسران قوام بدهد. و آنها از داراب به شیراز برگردند و جنگ و جدالی در این خصوص نشود تا بعد کرا فیروزی باشد. تجّار لار هم قبول این مسئله کردند. ولی سیّد عبدالحسین و یارانش مخالفت نمودند. و نگذاشتند که تجّار پول بحاکم لار بدهند… و او هم عصبانی شده… چون حاکم لار به گردنه برهون که در نزدیکی بلوک شرفو و بنارو واقع است رسیده در آنجا جنگی میان مجاهدین و حاکم لار روی داده و تیری به پای حاکم اصابت کرده ولی کشته نگردیده…» (ج، ۶-۲۲۲).

با بیرون رفتن حاجی ‌علی‌قلی‌خان از لار «از آن طرف مشروطه‌خواهان… چون از این مقدمه خبردار شدند عده[ای] از قشون ملّی فرستادند که در وسط راه حاجی‌ علی‌قلی‌خان حکومت لار را نابود نمایند» (ب، ۲۹۸). در نسخه دیگری آمده: «مشروطه‌خواهان که قبلاً از این خبر مطلع شده بودند عده [عده‌ای] از تفنگچیان مجاهدین لارستان بدانجا فرستاده راه او را بسته بودند و حاکم لار از این قضیه بی‌خبر بود…» (ت،۲۴۰).

«تاریخ دلگشای اوز» در دنباله گزارش می‌کند: «در آن زمان که حاجی ‌علی‌قلی‌خان برای بنارویه از لار حرکت نموده با عده‌ای سوار و تفنگچی در نزدیک «بریز» با جمعیت کثیری از «بناروئی»و «شرفوئی» و «کورده‌ای» و «دهکوئی» که حسب‌الامر سیّد برای لار مأمور بودند برخورد می‌شود و با همدیگر درآویخته کارزاری سخت به وقوع می‌رسد. در این پیکار گلوله به پای حاجی‌ علی‌قلی‌خان اصابت می‌کند ولی او خود را به کاروانسرای «بریز» رسانیده پناهنده شد و از آن جا خود را به «داراب» می‌رساند. چون خبر این واقعه به خوانین (در لار) رسید ایشان [نایب‌الحکومه] هم به فکر خویش افتاده برای احضار تفنگچی از «اوز» و «فشور» و «گراش» و غیره مأمور روانه کردند؛ سریعاً و علی‌الفور کلانتران محل با عده کثیری تفنگچی در لار حاضر آمدند و در منازل خوانین و در خانه‌ها مستعداً فرود آمده به انتظار فرمان جنگ نشستند و شهر لار صورت موحشه‌ای بخود گرفته دارالحرب گردید و از کثرت جمعیت شورشیان طریق عبور و مرور مسدود شد و رفته‌رفته کار بر مردم تنگ و دشوار گردید… در این موقع باریک عده‌ای از معروفین لار که همیشه در خدمت خوانین مرجع اوامر ایشان بودند و همواره عقاید خصوصیه بخرج می‌دادند اکنون بصورت میانجی و به اسم اصلاح ذات‌البین برآمده مُکرر در نزد خوانین آمد و شد نموده و خود را بخیرخواهی جلوه می‌دادند و ظاهرسازی می‌کردند، اما باطناً در مَکر می‌بودند. آخرالامر خوانین فریب آن کسان را خورده به قضا مُبرم تن داده منقاد شدند. بنا به سوء تدبیر همگی در قتلگاه حاضر شدند. یعنی تمام خوانین حرکت داده در خانه حاجی ‌علیرضاخان بعنوان تصالح حاضرشان کردند. و محمدحسن‌خان (پسر فضل‌الله‌خان ‌شکوه‌نظام) که در آن مورد به امر میرزاحسن‌‌علی‌خان [باید حاجی ‌علی‌قلی‌خان باشد] محبوس بود [دو سال پیش از مشروطیت به همراه برادرش «نوازالله‌خان» بدلیل کشتن «سیّد ابراهیم لاری» در کاروانسرای تجاری لار، زندانی شده بودند] نیز با زنجیر و قید در آنجا آوردند. و در شهر غوغا بلند شد و شروع به تیر و تفنگ گردید و خلق در هیجان آمده بطرف خانه حاجی‌ علیرضاخان حرکت نمودند. لیکن طرفداران خوانین و کلانتران ولایت را از ورود به شهر مانع آمدند. و دروازه را بر روی ایشان مسدود ساختند که ناگاه جمعیت اتباع سیّد داخل خانه ریخته هجوم آوردند. نخست میرزا حسن‌علی‌خان جوان‌بخت با کمال بدبختی گرفته بی‌رحمانه سرش را بریدند. سپس محمدعلی‌خان برادرش و ایضاً میرزاحسین‌علی‌خان برادر وسطی او و دیگر محمدحسن‌خان و نوازالله‌خان پسران شکوه‌نظام بضرب گلوله از پا در آوردند. در آن روز که یوم پنجشنبه ۲۹ ماه ذیقعده‌الحرام ۱۳۲۶ بود، هشتاد و اندی نفر با نهایت خواری و ذلت به قتل رسیدند. منجمله سه پسر از حاجی ‌علی‌قلی‌خان و دو پسر از فضل‌الله‌خان شکوه‌نظام و خواجه ‌محمدصالح کلانتر اوز و خواجه ‌محمدعقیل برادرش و سه نفر از نوکران و ملانظام کلانتر فشور… (کرامتی، ۱۳۷۰، ۱۷۶).

«تاریخ جهانگیریه» در این‌باره نوشته: «در این موقع آشوب و صدای تیر و تفنگ از داخل شهر بلند شد، ناچار طرفداران و تفنگچیان خوانین از هجوم مردم و حمله متجاوزین جلوگیری و دروازه را بر روی آنها بستند، اما جمعیت و تفنگچیان سیّد عبدالحسین و شورشیان مجال نداده غفلتاً به خانه حاجی ‌علیرضاخان وارد شدند…» (بنی‌عباسیان، ۳۱۶،۱۳۳۹).

«مورخ ‌لاری» از این واقعه اینگونه یاد می‌کند: «…روز بعد لاری‌ها و لارستانی‌هایی که مشروطه‌خواه شده بودند با حالی که آنها اسلحه‌چین کرده بودند یعنی اسلحه از دست آنها گرفته بودند دفعته [دفعه‌تاً] به آنها شلیک کردند و نایب الحکومه لار… و هفتاد نفر دیگر از کسانش کشتند و عده [عده‌ای] اسیر کردند و بدانها خاتمه دادند و نیز کسان و نوکران آنها که فرار نکرده بودند و با آنها بودند در یک روز و در آنِ ‌واحد همه را کشتند و سر نایب‌الحکومه لار در حالی که کشته شده بود و مرده بود از بدن جدا کردند و برای حاجی سید عبدالحسین لاری بردند و بعد از آن تا دو روز آن سر بر درخت کنار مسجد علی که واقع در محله ‌دُم‌گاله است آویزان کرده بودند که بعداً مرحوم سید رضای آقای‌میر که متولی امام‌زاده لار بود ابتدا جسد نایب‌الحکومه لار با برادرانش و بعد سر او برداشت و دفن کردند. ناگفته نماند کلانتر قریه یا قصبه اوز که موسوم به خواجه محمدصالح اوزی بود و عده [عده‌ای] از تفنگچیان قریه اوز که از اوز به کمک نایب‌الحکومه لار به لار آمده بودند در آن وقت اسیر شده بودند و آنها را به درِ خانه حاجی سید عبدالحسین لاری برده بودند و بدانها گفته بودند یا باید شیعه شوید یا باید کشته گردید ولی آنها از شیعه شدن خودداری کرده بودند و آنها را نیز بکشتند… و بعد جسد آنها را در جنب پیر سیدحَسنی یعنی بقعه سیدحسن نامی که در دو هزار قدیمی [قدمی] شرقی باغ نشاط لار واقع بوده مدفونشان کردند…» (ت، ۲۴۱).

«درّه ‌التواریخ» این واقعه را چنین نقل می‌کند: «از طرف میرزا حسنعلی‌خان و محمدعلی‌خان (پسران حاجی‌ علی قلی‌خان) سپاهی از فیشور و اوز و جراش و هرمزی و خوری و دولیخانی جمع نمود بنای جنگ گذاشته شد از آن طرف مولائی [سید] سپاهی از اهل شهر و حاجی‌آبادی بسرکردی ابوالقاسم‌بیگ و حسین سپه جمع نمود دیگر سپاه از کورده و دهکویه و نوایگان فراوان جمع شدند بنای جنگ قلعه بیَد [به دست] سپاه ملت مشروطه آمد استبدادیان محاصره افتادند و از یکطرف بنا کردند به نقب زدن استبدادیان فراری اغلب کشته و دستگیر شدند قلیلی فرار تخمیناً هفتاد تن از خوانین و خوانین‌زاده مقتول اگر چه حجه ‌الاسلام به این معنی راضی نبود الا اینکه سپاه از پیش خود این کار را کردند و تمامشان مقتول و خانهاشان [خانه‌هایشان] غارت نمودند حاجی محمدصالح اوزی جسش [جسدش] نیز قطعه قطعه کردند [و] حسین به منصب سپه‌سالاری برآمد».

در حالی که «دکتر اقتداری» می‌نویسد: «نخست آن که در خانه علی‌رضاخانی دیگ‌ها بر سر بار بوده تا از آقا [منظور سیّد عبدالحسین] و اطرافیانش به نحو احسن پذیرایی شود و ناهار بخورند و قرآنی که نمایندگان آقا امضاء کرده بودند که برای ترک مخاصمه و صلح و آشتی در یک جا گرد آیند و قضایا را اصلاح کنند نزد خانواده‌ی مرحوم حسن‌علی‌خان شهید که نوه‌ی آن فقید شهیدم شاید باقی باشد» (اقتداری، ۴۴). در توضیح اَعلام نیز آمده است: «(سیّد جعفر لاری) سیّدی بوده است که در خانه او تجّار لاری و نمایندگان مرحوم آقا سیّد عبدالحسین قرآن مهر کرده بودند که به قصد صلح به خانه مرحوم حاجی ‌علیرضاخان گراشی بروند تا با مرحوم حسن‌علی‌خان حاکم لارستان صلح کنند…» (ص ۹۶).

«مورخ ‌لاری» هم از این «سید جعفر» نوشته: «سید جعفر نامی‌که یکی از تجّار لار و در باطن با حبیب‌الله‌خان ‌قوام‌الملک بود و ژاندارمری‌ها می‌خواستند او را نابود کنند شب هنگام از لار فرار کرده به صحرای ‌باغ رفته به قوام‌الملک پیوست». آنگاه می‌نویسد: «حاجی ‌سید جعفر نام برده که با قوام به لار برگشته بود در آن وقت سبب خرابی تجّار و مردم لار می‌شد و این باعث آن شد که پس از چند ماهِ دیگر شب هنگام در رخت‌و‌خواب سرش را بریدند» (تاریخ لارستان، «نسخه ب»).

 

دنباله دارد.

منابع:

۱- شبیری، احمد. کتاب‌آبی، گزارش‌های محرمانه وزارت خارجه انگلیس درباره انقلاب مشروطه ایران. نشر نو، ۱۳۶۳.

۲- وثوقی، محمدباقر. لارستان و جنبش مشروطیت. مؤسسه فرهنگی همسایه، ۱۳۷۵.

۳- براون، پروفسور ادوارد. انقلاب ایران. ترجمه حواشی به قلم احمد پژوه، کانون معرفت، ۱۳۲۹.

۴- بامداد، مهدی. شرح حال رجال ایران. کتابفروشی زوار، ج ۲.

۵- امداد، حسن. فارس در عصر قاجار. انتشارات مؤسسه فرهنگی و پژوهشی دانشنامه فارس، ۱۳۸۷.

۶- رنجبر، محمدعلی. فارس از مشروطیت تا جنگ جهانی اول. سازمان اسناد و کتابخانه ملی جمهوری اسلامی ایران، ۱۳۸۵.

۷- مورخ لاری، سید علاءالدین. تاریخ لارستان (نسخه خطی «ب، ت و ج»).

۸- کرامتی، حاجی ‌محمد. تاریخ دلگشای اوز. به کوشش محمدشریف کرامتی، انتشارات نوید شیراز، ۱۳۷۰.

۹- اقتداری، احمد. وقایع انقلاب مشروطیت در لارستان و سواحل خلیج‌فارس (نسخه خطی).

 

«هفت‌برکه آمادگی انتشار نقدها بر این نوشته و همچنین طرح دیدگاه دیگر در مورد این بخش از تاریخ معاصر را دارد تا بستری برای گفتگو و بحث علمی فراهم گردد.»

دیگر نوشته‌های غلامحسین محسنی را از این صفحه بخوانید.

Zarrebin 37 Seyyed Hakem