هفت برکه: آگهی یک کلیه برای فروش و یک شماره تماس زیر آن، توجه افراد زیادی را در شهر جلب کرد و خیلی زود پای این آگهی به گروههای خبری و فضای مجازی باز شد.
تفاوتی که این آگهی را با آگهیهای تبلیغاتی دیگر متمایز میکند در این است که با دیدن آن، این سوال در ذهن مخاطب بیدار میشود؟ به چه قیمتی؟ قیمت فروش کلیه در بازار سیاه فروش آن چه در سایتها و چه بین دلالان آن، مثل بقیه اقلام بازار، نوسان زیادی دارد و متغیر است. اما قیمت در این سوال برای ما مفهوم دیگری دارد. به چه قیمتی کسی حاضر به فروش کلیه میشود؟ برای پیدا کردن جواب این سوال، شماره را میگیریم و صدای یک زن را پشت خط میشنویم.
گراشی نیست ولی آوازهی گراشیها را شنیده که برای احتیاجهایشان به خصوص وقتی پای سلامتی در میان باشد، پول خوبی میدهند. ۴۱ ساله است و اصالت شیرازی دارد.
داستان تکراری بدهی پشت بدهی، فیش، اجاره، وام و قسطهای عقب افتاده، خورد و خوارک و احتیاجهای اولیه او را در حبس اضطراب به زندان افتادن، به فکر چاره انداخته است. پخش آگهی فروش کلیه.
میگوید:«همه چیز از سال ۹۶ شروع شد، زمانی که همسرم که رانندهی خودروی سنگین است، تصادف کرد و از کار افتاده شد. از همان سال اشتباهات من که بیشترشان از سر ناچاری بود، شروع شد. برای فراهم کردن مایحتاج زندگی دست به دامن قرض و قوله شدم از یکی میگرفتم به یکی دیگر میدادم نفر بعدی سود میخواست، نداشتم، برای به زندان نیافتادن، طلای یکی از دوستانم را قرض گرفتم که گرو بگذارم و فرصت بخرم، نتوانستم. برای آزاد کردن طلای گرو گذاشتهی دوستم قرض کردم و این داستان بی نتیجه آن قدر کش آمد تا رسیدم به این تصمیم.»
ادامه میدهد:«برایم مهم نیست به زندان بیافتم. چیزی که به من انگیزهی جنگ و جدال با این بدبختیها را میدهد، پسرم است. او فقط ۱۵ سال دارد. اگر من به زندان بیافتم یا فراری شوم، نمیدانم چه بلایی سرش میآید.»
میپرسم، یعنی هیچ کسی که حمایتت کند را نداری؟ میگوید:«برای صاف شدن بدهیهایم به هزینهای حدود ۲۰۰ میلیون تومان نیاز دارم. پدر و مادرم فوت شدند، دو خواهر دارم که بعد از فوت مادرم ارتباطشان را با من قطع کردند و یک برادر که شغلش پیک موتوری است و ازعهدهی درست کردن زندگیای که بر سر من هوار شده است، برنمیآید. من تحصیلاتی ندارم. با این وجود گاهی اوقات در شرکت بستهبندی میوه کار میکنم البته وقتی به نیرو نیاز دارند، به صورت دائم مرا نمیخواهند. بعد مثلا به ازای هر نوبت کار کردن ۱۰۰ تا ۱۵۰ تومان دستمزد میگیرم.»
حتی برای فروش کلیه هم باید حواست باشد، که سرت کلاه نرود، میگوید:« قصد داشتم کلیهام را در تهران به قیمت ۵۰۰ میلیون تومان بفروشم، از طریق یکی از سایتهای که مخصوص خرید و فروش کلیه است اقدام کردم ولی آنها گفتند فقط ۲۵۰ میلیون تومان از پول فروش کلیهام به خودم میرسد. منصرف شدم. با یکی از دلالان صحبت کردم گفت، برای فراهم کردن شرایط عمل، ۱۰۰ میلیون تومان ازت میگیرم. و همه پول را هم قبل عمل به من تحویل نمیدهند، یک مقداری از پول را قبل عمل میدهند و مقداری از آن را بعد از جراحی که کلیه را از من گرفتند.»
«وقتی که کلیهام را از من گرفتند.» را با گریه گفت. صداقت صدایش، تردید ذهنیام را که آیا این همهی حقیقت است؟ قلقلک میدهد. اما این بار با این سوال مواجهمان میکند، دیوار اعتماد بین ما آدمها چرا و از کی فروریخت؟
وقتی میخواست خداحافظی کند از امید حرف میزند: «گراش را انتخاب کردم، چون شنیدم خطهی لارستان آدمهای مهربانی دارد که حداقل حق واقعی آدم را میدهند، برای سلامتی خودشان هزینه میکنند و چون من بلد نبودم که در مقابل دلالان کلاه سرم نرود، تصمیم گرفتم آگهی چاپ کنم:«فوری! فروش کلیه کروه خونی o+ شماره تماس:» از طرفی چون نمیخواستم هویتم مشخص شود که پسرم در آینده به مشکل نخورد و مورد تمسخر قرار نگیرد، غریبه بودنم امنیتی برای آینده نامعلوم پسرم فراهم میکرد. نیم ساعت پیش یک آقا از گراش با من تماس گرفت و گفت میخواهد با خیرین صحبت کند و حرفش امیدی را در دلم روشن کرد.»
احمد
۱۵ آذر ۱۴۰۰
فساد و به گند کشیده شدن گراش البته از قول شما چه ربطی داره به مشکلات ایشون؟
هم شهری
۱۴ آذر ۱۴۰۰
اصلا چرا اینجورآدمها میزارن تو گراش باشن چرا برنمیگرده به شهر خودش اومده اینجا که فساد بیشتر بشه واقعا که دیگه گراش به گند کشیدن
پاییز
۱۳ آذر ۱۴۰۰
جای بسی تاسف است که اولین چیزی که از این هیاهو ذهن مرا درگیر میکند انتخاب شهر گراش
استفاده از احساسات عمومی در به معرض گذاشتن استیصال یک زن خودسرپرست
نابود شدن آینده یک پسر نوجوان
زندانی شدن یک زن
از دست دادن یک عضو حیاتی
همگی باعث غلیان غیرت وجوشش حرکت جوانمردانه
وترغیب خیرین در نجات یک زن مسکین وابن السبیل
ودر نهایت کوبیدن بر طبل شادانه و….
چه شده که این همه را خاکستری میبینم؟؟؟ آیا نیستند زنان و مردانی در نزدیکی خودمان که شماره خود را بر دیوار نمیکوبند؟؟؟