بستن

ذرّه‌بین تاریخ ۱۸: لار در پایان صفویه و روزگار کوتاه افاغنه

هفت‌برکه – غلامحسین محسنی: در هنگام شهربند اصفهان به دست افاغنه، «علی‌مردان‌خان‌ بختیاری» حاکم لار با پانصد نفر سپاهی برای یاری به محاصره‌شدگان در پایتخت بوده است. نوشته‌اند نیروهای بختیاری و لاری را به نگهبانی دو بارکالا که برای محاصره‌شدگان به شهر می‌آورده‌اند گماشته بودند تا به دست افغان‌ها نیفتد. لیکن «امان‌اله»‌نامی از افاغنه، این بارخانه را از برادر حاکم لار گرفت تا به اردوی خود ‌ببرد. مردم «اصفهانک» (آبادی‌ای در حومه اصفهان) بر مهاجمین تاخته، گروهی از آنها را کشته؛ و بیشتر بارخانه را پس می‌گیرند. در این میان حاکم بغداد هم آهنگ اصفهان می‌نماید. پس علی‌مردان خان را با سپاهیانش به سوی بغداد گسیل می‌کنند. چون خبر به «احمدپاشا» می‌رسد، به سوی بغداد که بی‌دفاع رها کرده باز می‌گردد.

با فروپاشی توان صفویه و چیرگی «محمود افغان» بر تاج و تخت در محرم سال ۱۱۳۵ ه.ق. / ۱۷۲۲ م. «تهماسب‌میرزا» فرزند شاه سلطان حسینِ زندانی از شهر گریخته، در قزوین خود را شاه می‌خواند. او از سوی خود «امامقلی‌خان شاملو» را به حکومت لار گسیل نمود. محمود افغان هم او را با تفنگچیان لاری و گرمسیری برای تصرف «کوه‌گیلویه» فرستاد. لیکن کاری از پیش نبرده، به لار بازگشت.

در آن تاریخ قلعه لار در دست «میرزا زاهدعلی ‌لاری» بود. وی که از بزرگان و معتمدین لار بود، در روزگار صفویان پدر و پدربزرگش خدمات بنادر خلیج فارس را در دست داشتند. پس به «زبردست خان افغان» حاکم فارس نوشته، به فرمان او در آمد.

با کشته شدن محمود و به تخت نشستن «اشرف ‌افغان»، گروهی از افاغنه برای دستیابی به قلعه‌ی لار بدان سو روی نهادند. چون کاری از پیش نبردند، به شیراز بازگشتند. در این میان «احمد»نامی با ارائه‌ی فرمانی دروغین، خود را حاکم فارس و کرمان دانست. آنگاه دعوی سلطنت کرده، سکه به نام خود ضرب نمود. حاکم افاغنه در فارس به نبرد با او برخاسته، لیکن شکسته شد. پس «احمدخان» نامبرده به «جهرم» نزد «عبدالغنی‌بیگ ذوالقدر» شتافت. با همکاری او و گروهی از سرداران «داراب، نی‌ریز، اصطهبانات، فسا و خفر» به سوی لار روی نهادند.

پیشتر احمدخان، برادر خود را با یکی از سرداران بلوچ روانه لار کرد. نگهبانان قلعه هم از آنها استقبال کرده به شهر درآمدند. با ورود احمدخان به لار، گروهی سپاهی برای جمع‌آوری خواربار و علوفه به اطراف فرستاد. در روستای «کرمستج»، مردم از دادن خواربار خودداری کرده، با نیروهای احمدخان درگیر شدند. سرکِرده سپاه او به دست مردم کشته گردید. پس احمدخان با سپاه دوهزار نفری به سوی کرمستج آمد. با چیرگی بر روستا و قلعه‌ی آن، گروهی از مردم آبادی را با خود به لار برده؛ در آنجا به قتل رسانید.

چون احمدخان از سوی «شاه‌تهماسب دوم» مورد پیگرد قرار گرفت، گریخت و به بندرعباس رفت. در این وقت زاهدعلی لاری از سوی اشرف افغان به حکومت بندرعباس و جزیره هرموز گمارده شده بود. وی کمکی به احمدخان نکرد. با آمدن زبردست‌خان به بندر، احمدخان و برادرش به داراب گریختند. لیکن دستگیر و به اصفهان برده، در آنجا کشته شدند. بدینگونه شورش به پایان رسید. در سال ۱۱۳۷ ه.ق. اشرف افغان، «خدادادخان افغان» را به حکومت لار فرستاد.

با پیوستن «نادرقلی افشار» در سال ۱۱۳۸ ه.ق. در «مشهد» به اردوی شاه‌تهماسب دوم، کفه‌ی ترازوی قدرت به سود صفویان سنگین شد. به طوری که در سه درگیری (مهماندوست دامغان، مورچه‌خورت اصفهان و زرقان فارس) اشرف افغان شکست خورد. در زمستان (جمادی‌الثانی) سال ۱۱۴۲ ه.ق. با فرار اشرف به همراه بقیه‌ی افاغنه به سوی لار، «نادر» وارد شیراز گردید. چون همه‌ جا پیغام جلوگیری و دستگیری او پخش شده بود، اهل قلعه‌ی لار در بروی آن جماعت بستند. اشرف نُه روز در لار ماند. و هر روز گروهی از سربازانش به دست دهقانان کشته می‌شدند.

«محمدعلی حزین» در تاریخ خود، که همزمان با این حوادث بوده، می‌نویسد: «القصه به لار رسیده چون قلعه آن شهره جهانست اشرف مذکور را بخاطر رسید که آنجا خودداری نماید و از رومیه (عثمانی) معاودت طلبد. برادر خود را با فوجی و نفایس بسیار روانه ساخت که از راه دریا به بصره رفته از رومیان درخواست امداد کند. چون روانه شد رعایای نواحی بر سر او ریخته بکشتند و اموال ببردند. افغانیِ که کوتوال بلده لار بود روزی از قلعه بسلام اشرف به زیر آمد و بیست و پنج کس از اعیان لار در قلعه محبوس داشت. محبوسان از رفتن او آگاه شده از مکان خود برآمدند و چهل کس از افاغنه را که در قلعه مانده بودند به شمشیر ایشان کشته قلعه را در ببستند و چند قبضه تفنگ در منزل کوتوال و افاغنه یافته به حراست چنان قلعه پرداختند از بروج آن فریاد دعای دولت‌شاهی برکشیدند و چون تسخیر آن قلعه هر چند حارسانش بیست و پنچ تن باشند بزودی میسر نیست اشرف چندانکه تهدید و نوید خواست که ایشان را رام سازد در نگرفت…».

پس اشرف هم از ترس جان راه «بم کرمان» در پیش گرفته، به سمت «قندهار» فرار نمود. لیکن در میانه راه کشته شد. «حزین» می‌افزاید، پس از چندی که من به سواحل عمان رسیدم پسر یک برادر اشرف را که قریب بیست سال عمر داشت و خدادادخان حاکم لار را که از امرای بزرگ ایشان بود در شهر مسقط بدیدم. هر دو مشکی بر دوش گرفته آب بخانه‌ها می‌بردند… سرورخان‌نامی نیز از امرای ایشان آنجا بود. گفتند به مزدوری کار گِل می‌کند.

با ورود «نادر» به شیراز، گروهی از افاغنه که به سمت لار فرار کرده بودند، به فرمان نادر به سوی محل اسکان خود فرستاده شدند. این گروه در مسیر بازگشت دست به غارت و چپاول آبادی‌های بین راه زدند. چون این خبر به شیراز رسید، نادر گروهی را مأمور به قلع و قمع آنها روانه کرد.

چون نادر به اصفهان بازگشت، در سال ۱۱۴۴ ه.ق. / ۱۷۳۲ م. «تهماسب دوم» را از سلطنت برکنار و پسر خرد سال او به نام «شاه‌عباس سوم» به پادشاهی برداشت و خود نایب‌السلطنه او گردید. در دوره کوتاه نایب‌السلطنه‌ای «نادر» (۱۱۴۴ تا ۱۱۴۸ هـ.ق) ایران از هر سو مورد دست‌اندازی قرار گرفته بود. در درون ایران نیز هرج‌ومرج همه جا را در بر داشت.

«محمدعلی حزین» که خود گواه و نگرنده‌ی آن روزهای جنوب فارس بوده، می‌نویسد: از بندرعباسی به بلده لار آمدم. شدت زمستان و بارش مرا از رفتن به سوی اصفهان بازداشت. چند روز در لار ماندم. اوضاع آن شهر خراب بود. حاکم سابق [به‌ نظر می‌رسد پس از خدادادخان افغان کس دیگری به حکومت لار گمارده شده است. در «درّه‌التواریخ، ستاری» از «عبدالمؤمن‌خان افغانی» نام برده شده است.] به مصادره گرفتار و حاکم جدید [ولی‌محمدخان بیگدلی شاملو] چهارصد کس سپاه همراه و جمعی دیگر خدمه و وابستگان داشت. و از غرابت اینکه مقرر چنان شده بود که اخراجات یومیه خود را روزبه‌روز از مردم شهر بگیرند. و از خارج به سبب خرابی و ناامنی طرق اجناس به آن شهر [لار] نمی‌رسید. قیمت‌ها بالا و خوراکی کمیاب بود. بیچارگان که از آن همه حوادث بازمانده‌تر بودند، به فلاکت تمام روزگار بسر می‌بردند. حاکم و سپاه در گرفتن مایحتاج روزانه خود عنف و اشتلم داشتند. و امیر دیگری، برای تعداد نخیلات آن ولایت آمده، اضعاف دوچندان معمول مطالبه و در آن مبالغه تمام داشت. و بر سایر اشجار نیز خراجی که هرگز در آن ممالک رسم نبوده، اختراع نمود. وی نیز سرکاری علیحده فرو چیده بر سر مردم افتاده بود…. خراج و متوجهات سال آینده نیز مطالبه می‌کرد. از هر خانه‌ی رعیت یک نفر سپاهی با یراق و سامان می‌خواستند که در رکاب حاکم حاضر بوده، بی‌مرسوم و مددخرجی؛ تا باشد خدمت نماید. سه هزار کس طلب می‌نمود، و یافت نمی‌شد. رعیت بیچاره بود. رخت و یراق و سامان نداشت. و در سرزمین خود بایست به فلاکت و مزدوری قوتی برای خود و عیال پیدا کند. با این حال مطالبه سیورسات و آذوقه‌ی بسیار برای ذخیره می‌نمودند. خان معظم (نادرقلی افشار)، «محمدخان بلوچ» را سرداری مملکت فارس داده، به همراه حاکم شیراز با سپاه مزدور روانه‌ی این دیار شدند. سردار محمدخان بلوچ به «جهرم» رسید.

در این احوال لاریان نیز که از رفتار حاکم خود (ولی‌محمدخان) به تنگ آمده بودند، و از رسیدن سردار به جهرم با خبر شدند، سپاه و متعلقان خود را جمع آورده، در اندرون منزل خویش جای داده؛ پاسداری نمودند. از قضا روزی حاکم به بهانه از کلانتر آن شهر رنجیده، وی را به بند کشیده، چوب بسیار زده، زندانی کرد. چند کس از اعیان شهر که در مجلس حاضر بودند، این موضوع را به مردم شهر و وابستگان کلانتر خبر دادند. نزد من (حزین) آمده بنیاد شکایت کردند. آنها را به شکیبایی دعوت کردم، سودی نداشت. حاکم روزی به خانه من (حزین) آمد. با وی سخنان صلاح آمیز بسیار گفتم، سودی نبخشید. مردم شهر، نشسته و به دفع حاکم کمر بستند. به خانه حاکم ریخته حاکم با چند نفر دیگر کشته شده، و سپاهیانش هر یک به گوشه‌ای پنهان شدند. پاسبانان قلعه لار نیز با مردم شهر همداستان نشده در قلعه نشستند. ظرف چند روز فتنه و آشوبی در شهر بر پا شد. چون سردار فارس از این حال آگاه گردید، با لشکر انبوه به سرعت تمام به سوی لار آمد. مردم شهر چون خبر یافتند، همگی در یک محله جمع شده، به محافظت خود مردانه کوشیدند. سردار به شهر نزول کرده، به قتل و غارت آن مردم کمر بست. و از هر طرف به آن محله یورش آورده، یک هفته جنگ در داخل شهر ادامه داشت. سردار چون تسلط خود را بر آن محله بزودی دشوار دید، ناچار به مدارا پیش آمد. بعد از گفتگو بنا بر آن شد که نایبی در قلعه لار گذاشته، خود مراجعت نماید. بعد از چند روز که مردم را اطمینانی حاصل شود. هر کس به خانه‌های خود رفته، نایب نیز از قلعه به شهر بیاید. و به حکومت قیام نماید. کلانتر هم پیشکشی محقری به سردار داده، بازگشت. نایب هم با فوجی در قلعه بود. گروهی از مردم شهر با اسلحه و یراق و نهایت حزم و احتیاط در روستاها و نواحی دیگر ساکن شده بودند. نایب هم پافشاری در بازگشت آنها با عیال و اطفال خود به صورت همه‌گانی به شهر داشت.

این رویداد را «میرزاحسن فسایی» به صورتی دیگر آورده است. وی می‌نویسد: میرزاباقر کلانتر لار با ولی‌محمدخان بیگدلی حاکم لارستان دچار اختلاف شدند. مردم «اوز» با کلانتر همراه گردیدند. نیمه شبی حاکم را کشتند و شهر لار را به حکومت متصرف گشتند. و در اموال دیوانی مداخلت نمودند. و چون این اخبار به نواب نایب‌السلطنه (نادر) رسید، محمدخان بلوچ نایب والی کوه‌گیلویه و حاکم هویزه را مأمور داشته، به فارس فرستاد. و با همکاری «امیرخان‌بیگ» نایب‌الحکومه فارس به جانب لار شتافتند. میرزاباقر کلانتر فرار کرده، خود را به بنادر رسانید. لیکن گروهی را مأمور داشته او را گرفته، و کشتند.

«تاریخ دلگشای اوز» کشته شدن «ولی‌محمدخان» حاکم لار، به پافشاری او برای تغییر مذهب مردم «اوز» نسبت داده است: «در نتیجه این آشوب چنین شد که اهالی اوز با میرزاباقر کلانتر لار معیت نموده، حکومت لار را از میان برداشتند».

دنباله دارد.

دیگر نوشته‌های غلامحسین محسنی را از این صفحه بخوانید.

2 نظر

  1. استاد محسنی
    سلام خداقوت
    ضمن ارزوی سلامتی برای شما
    لطفا در مورد کاشی سیزده بازار قیصری لار که لاریها اونو حذفش کردند مطلب بنویسید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

2 نظر
scroll to top