بستن

شش خاطره‌ی برتر در دفتر مشق دانش‌آموزان قدیم و جدید

هفت‌برکه: شب گذشته، برگزیدگان اولین دوره‌ی جشنواره «مشق‌ها روی میز» ویژه‌ی خاطره‌نویسی دانش‌آموزان جدید و سابق در مراسمی معرفی شدند (خبر در هفت‌برکه). در بخش دانش‌آموزی، شیوا ابراهیمی مقام اول، محمدحسن فتاحی مقام دوم و آرزو محمدی مقام سوم را کسب کردند. در بخش بزرگسال نیز، نفیسه رحمانیان مقام اول، نجمه زارع مقام دوم و حسین ضرابی مقام سوم را کسب کردند.

در ادامه، متن‌های برگزیده‌ی این دانش‌اموزان قدیم و جدید را می‌خوانید.

شیوا ابراهیمی

مقام اول بخش دانش‌آموزی

صبح چهارشنبه بود، روز «هالووین» به تعبیرِ تقویمِ آمریکا. نقشه‌ای در ذهن‌مان رخنه کرده بود که برای اجرایش می‌توانستیم آن روز را بهانه کنیم.

 قرار و مدارهای‌مان را اولِ هفته گذاشته بودیم و روز اجرای عملیات فرا رسیده بود. از قرار معلوم باید صبح، زودتر از همیشه، خودمان را به مدرسه می‌رساندیم تا تدارکاتِ عملیات را مهیا کنیم.

زنگِ صف خورد و مثل هر بار، خودمان را زیر میز و پشت دیوارها پنهان می‌کردیم تا مبادا مارا ببرند سر صف؛ نه اینکه بد باشد -که بود!- اما ما هم مأموریت خود را داشتیم.

کلاس که خالی شد، تجهیزات‌مان را روی میز چیدیم و کارمان را شروع کردیم.

همان ابتدا، کلی بحث داشتیم بر سر این که کدام‌مان می‌توانیم جلوی خنده‌مان را بگیریم که در نهایت قرعه بنام م.س افتاد.

مداد را از وسط نصف کردیم و دو تکه‌اش را چسباندیم به دو طرف کفِ دستِ م.س و با رنگ و خون مصنوعی کار را تمام کردیم. ظاهر عملیات گویای این بود که در حین دویدن در راهرو، زمین خورده و مداد از سمتی وارد دستش و از سمتی دیگر خارج شده است.

موقع انجام عملیات فرا رسید. نزدیک درِ دفتر، دورِ م.س، در حالی که اشک مصنوعی در چشمش می‌ریخت و سعی می‌کرد نخندد، حلقه زدیم. ما هم در هر فرصتی، خون مصنوعی می‌ریختیم تا عملیات‌مان تقویت شود. یکی را هم فرستادیم دفتر مدرسه، تا به دفتر اطلاع دهد و خلاصه پیاز داغش را زیاد کردیم!

معلم که آمد، م.س با زاری و تمنا دستش را به معلم نشان داد و از درد نداشته‌اش چیزهایی می‌گفت که فقط خودش می‌فهمید. با جیغ و سر و صدا، خنده های‌مان را پنهان می‌کردیم. معلم تا چشمش به دست م.س افتاد، دست بر سرش کوبید و بلند گفت: «عووو وَ ما، دَسُش سیلاخْ بی!» و صدا در راهرو می‌پیچید. ناگهان به خودمان آمدیم و دیدیم رنگ معلم‌مان، مثل گچ سفید شده. در آن لحظه خودمان هم ترسیدیم. معلم‌مان با آن حالش می‌خواست به آمبولانس یا خانواده م.س زنگ بزند که نگذاشتیم کار به جاهای باریک بکشد. خودمان را لو دادیم و قضیه را سریعاً شرح دادیم که جای نگرانی نیست؛ اما حال معلم‌مان جای نگرانی داشت؛ هنوز رنگ به رخسارش باز نگشته بود.

دیگر همه‌ی مدرسه خبردار شده بودند و می‌آمدند از ما و آن دست کذایی بازدید می‌کردند.

زنگ آخر، همان معلم آمد و گفت: «کارتان خیلی طبیعی بود، عجب خلاقیتی!» و با شوخی و خنده شروع به تعریف و تمجید کرد و حتی آن بین، جویای محل خرید خون مصنوعی و ابزار و وسایل گریم شد!

خلاصه بگویم، معلم باجنبه، گلی از گلهای بهشت است. یک برخورد خوب در قبالِ کارِ بدِ ما، از آن اتفاق برای‌مان خاطره خوشی به جای گذاشت. خاطره ای که وقتی فراخوان خاطره‌نویسی را می‌بینیم، مقدم بر دیگر خاطرات‌مان، از آن یاد می‌کنیم.

اینک حسرت‌مان برای آیندگان است. بعد از مجازی شدن مدارس فهمیدیم جای خیلی چیزها، چقدر خالی‌ست. مدرسه فراتر از آن است که در فضای مجازی خلاصه شود.

محمدحسن فتاحی

نفر دوم بخش دانش‌‌آموزی

به نام خدا

همه چیز از یک تلفن شروع شد، دوستم بود. گفت که بیا و به مدرسه برویم. در پرانتز (البته ما در آن زمان هر روز عصر بیشتر اوقات به مدرسه می‌رفتیم و به بازی فوتبال، هم طبیعی و هم مصنوعی یا همان کامپیوتری می‌پرداختیم).

اولش من مقاومت کردم چون در آن روز باید درس می‌خواندم و می‌نوشتم، برای همین دوستم گفت گوشی را به مادرت بده و از آن طرف مادر دوستم تلفن را برداشت و با مادر من صحبت کرد و قضیه را شفاف‌سازی کرد.

سپس بعد از گفتن و اصرار مادرم بالاخره من قبول کردم که عصر به مدرسه بروم.

عقربه‌ها به سرعت یکدیگر را تعقیب می کردند و…..عصر فرا رسید، مدرسه با خانه ما فقط یک کوچه فاصله داشت. لباس ورزشی را پوشیدم و به سوی خانه دوم خود حرکت کردم. نمی‌دانستم چه در انتظارم است. بعد از انجام مسابقه فوتبال قرار بود به داخل کلاس خودمان یعنی کلاس ششم مدرسه مهر سلیمی برویم.

پس از قدم قدم گذاشتن به داخل کلاس رفتیم و وسایل فوتبال کامپیوتری را مهیا کردیم. شاید برای‌تان سوال پیش بیاید که می‌خواستیم pes بازی کنیم یا Fifa؟! ما می‌خواستیم Pes بازی کنیم.

یک دفعه در کسری از ثانیه کلاس ۱۸۰ درجه چرخید. دو معلم با کیک به کلاس آمدند. البته سوء تفاهیم پیش نیاید که یکی از معلم‌ها مربوط به درس و دیگری معلم ورزش بود.

نمی‌دانستم چه کار کنم، همین طور گیج و مات و مبهوت مانده بودم. کیکی که در دست‌شان بود با دو لقب که هر کدام از معلم‌ها به من داده بودند روی خامه تولد تزئین شده بود.

عمو فَتَل و انیشتین این لقب‌ها که هرکدام را به دلایلی به من داده بودند.

آنها در پایان وقتی که همه رفته بودند یک کادو به همراه یک یادداشت به من دادند، که به شرح زیر نوشته شده بود:

“حقارت واژه‌ها را وقتی دیدیم که نتونستیم مهربونیت رو توصیف کنیم به اندازه تمام خوبی‌های دنیا دوستت داریم.”

از طرف آقای عباسپور و آقای قائدی

آرزو محمدی

مقام سوم بخش دانش‌آموزی

معلمی فقط سر کلاس حاضر شدن و دو دو تا چهارتا تدریس کردن و رفتن نیست؛ باید به عمق و رسالت کلمه‌ی “معلم” پی ببری تا اینکه بفهمی چگونه یک معلم خوب باشی تا در ذهن و قلب شاگردانت حک شوی. معلم واقعی معلمیه که هر لحظه از کلاس رو اون قدر برای بچهها جذاب کنه که دانش آموز سر کلاس حتی یک دقیقه هم کلاس رو به بهانه آب خوردن ترک نکنه،  معلم واقعی معلمیه که …..

امروز می خوام گلچینی از حضور سر کلاس دو معلم واقعی روتعریف کنم.

همیشه برای حضور سر کلاس‌شون باید از هفت‌خوان رستم عبور می‌کردیم معیارهاشون برای انتخاب یک کلاس و شروع یک تدریس عالی زیاد بود؛ کلاس زیاد سرد نباشه، طبقه بالا نباشه، پروژکتور داشته باشه، سیستم برای تدریس از قبل آماده و روشن باشد و خلاصه کلی گرفتاری برای برگزاری کلاس‌شون داشتیم. یه روز که مثل همیشه با بچه‌ها منتظر بودیم تا معلم بیاد سر کلاس و داشتیم با بچه‌ها صحبت می‌کردیم نشتی کولر کلاس بدجوری روی اعصاب بچه‌ها بود؛ چند باری مشکل را به کادر دفتر گفتیم اما حسابی سرشون شلوغ بود. این بار یه فکر بکر به ذهن‌مان رسید. می‌دونستیم که خانم “ایکس” توی مدرسه حامی بچه‌ها هستند و درد دل بچه‌ها را به گوش کادر دفتر می‌رسونن. یه نگاهی بهم انداختیم و به نشونه تایید کار همدیگه پیشنهادمون رو عملی کردیم. تصمیم‌گرفتیم‌‌ که هر کس، هر چقدر آب توی قمقمش داره کف‌ کلاس بریزه تا کف کلاس حسابی خیس بشه و بعد بگیم که همه آب‌ها مال نشتی کولره؛ خلاصه کلاس شده بود دریاچه ارومیه و ما هم شبیه ماهی‌های قرمز این‌قدر که صورت‌مون قرمز شده بود‌ و می‌پوکیدیم از خنده ولی جلوی خودم‌ون رو می‌گرفتیم، یکی از بچه‌ها با اعتماد به نفسی که هر لحظه ممکن بود لایه اوزون رو بترکونه از جاش بلند شد‌ و دلیل این همه آب رو نشتی کولر اعلام کرد “خانم ایکس” پیگیر ماجرا شد و چند روز بعد کولر کلاس تعمیر شد.

 مطالعات تدریس می‌کردن؛ مطالعاتی که توی سه بخش مدنی، جغرافیا و تاریخ خلاصه می‌شد از مدنی که هیچ کس چیزی نمی‌فهمید، جغرافیا هم که همش با زمین و نحوه برخورد انسان‌ها کار داشت و اَمّا می‌رسیم به بخش شیرین “تاریخ ” که بسیار هوشمندانه تدریس می‌کردند صداشون اون قدر لذت بخش و آروم بود که یه روز یکی از بچه‌ها سر کلاس خوابش برد و چند بار “خانم ایکس” صداش زد تا از خواب بیدار شد.

یکی دیگه از معلم‌هایی که جا داره ازشون تشکر کنم “خانم مهناز درویشی” هستن که امسال اولین سال بازنشسته شدن‌شون هست.

وَاُفَوِضُ اَمری اِلله اِنَ اَلله بَصیرُ بِلعباد

کلاسشون رو با این کلام زیبا آغاز می‌کردن، قرآن تدریس می‌کردن اما گاهی وقتا می‌نشستن و بچه‌ها را نصیحت می‌کردن .یه خصوصیت بارز شون این بود که اگه دانش‌آموز ده تا اشتباه می‌کرد و یک خوبی چشم روی همه بدی ها می‌بستن و خوبی‌ها رو می‌دیدن و اون قدر اون کار خوب رو جلوه می‌دادن که کارهای اشتباه را از بین می‌برد. حرفاشون خبر از بیش از ۴۰ سال تجربه رو می‌داد. سر کلاس همه بچه‌ها به احترام‌شون ساکت بودن و توی کلاس فقط صدای خودشون می‌پیچید. گاهی وقتا یه نصیحت‌هایی می‌کردن که درکش برای دهه هشتادیای هم سن و سال من سخت بود؛ اما هرچه بزرگتر می‌شم بیشتر معنی حرفاشون رو می‌فهمم .تاکید زیادی به “سنجیده و به موقع حرف زدن” بچه‌ها داشت یه جمله ماندگار از کلاس‌شون که به نقل از پدرشون به گویش زیبای محلی می‌گفتند که توی ذهن من حک شده این بود که «پَسینی بِیَندیش و صَباحی بِگو».

و در آخر تشکر و قدردانی میکنم از تمام معلمان سرزمینم که بذر دانش‌ رو توی قلب دانش‌آموزان کاشتند و می‌کارند و حال شاهد نهال و درخت تنومند علم در تمام عرصه‌های دانش در کشورمان هستیم.

نفیسه رحمانیان

مقام اول بخش بزرگسالان

وقتی می‌خواستند تمرین حل کنند از بالای تخته سیاه شروع می‌کردند مرتب و منظم روی خط راست تا پایین تخته، بدون ذره‌ای کجی و معوجی برخلاف خیلی از ماها که وقتی برای حل تمرین می‌رفتیم پای تخته به خط دوم نرسیده دچار سرازیری می‌شدیم. همان‌طور که پشتش به ما بود و درس می‌دادند تمام حواس‌شان هم به ما بود، به قول خودشان پشت سرشان هم چشم داشتند. گوش‌شان هم بسیاز تیز وگیرا بود کوچک‌ترین تحرک ما را دقیق رصد می‌کردند. سر کلاس ایشان جیک کسی در نمی‌آمد. حسابی ازش حساب می‌بردیم. نه اینکه بداخلاق و عصبانی باشند، بلکه ابهت خاصی داشتند که همه را میخکوب می‌کرد. درس‌های ریاضی ، هندسه و جبر و مثلثات و خلاصه هرچیزی که ما اسمش را ریاضی‌جات گذاشته بودیم با ایشان بود. البته به مقتضای نیاز سایر درس‌ها را هم درس می‌دادند. به قول خودشان به جز زبان انگلیسی می‌توانستند همه درس‌ها را تدریس کنند.

از امتحان گرفتن‌شان نگویم که چه سوالاتی می‌دادند که توی هیچ کتابی پیدا نمی‌شد مثل الان نبود که شبیه سوالات کتاب سوال می‌دهند. سوالاتی بسیار مشکل که ساعت‌ها فقط باید خود سوال را مرور می‌کردیم تا متوجه بشویم چه برسد به جواب دادن. یک بار سوالی براساس داستان حل اختلاف تقسیم شترها توسط امام علی علیه‌السلام به یک دوم و یک سوم و یک ششم و یک نهم داده بودند که باید یک عدد اضافه می‌کردیم و بعد تقسیمات خواسته شده را انجام می‌دادیم. هرچند به ذهن هیچکدام ما نرسید که جواب با اضافه کردن عدد یک به عدد اصلی مسئله  به راحتی حل می‌شد.

خلاصه اینکه با هر بار امتحان گرفتن ایشان کلی غصه می‌خوردیم و استرس می‌کشیدیم ولی چیزی که تمام این‌ها را می‌شست و می‌برد این بود که وقتی نمره‌مان را درکارنامه می‌دیدیم دیگر آن نمره‌های ده و دوازده توی برگه‌هامون نبود هرکدام چهار یا پنج نمره به آن اضافه شده بود و آبرویی پیدا کرده بود. ایشان از هردری برای ما صحبت می‌کردند فرق نمی‌کرد آن روز با ایشان چه درسی داریم. فرصتش که دست می‌داد مارا از اطلاعات خودشان سرشار می‌کرندد. اینجا بودکه تلافی تمام استرس کشیدن‌های امتحانات‌شان که هر جلسه می‌گرفتند می‌شد. در واقع درس دادن‌های ایشان معجونی از سختی و آسانی بود و حالات ایشان هم آمیزه‌ای از جاذبه و دافعه. درعین قانون‌مندی و سخت‌گیری جاهایی هم از دل‌مان در می‌آورد و این تمام آن چیزی بود که این معلم را درچشم ما خاص می‌کرد و باعث شد خاطره‌شان هیچ وقت از خاطر ما نرود تا الان که سال‌هاست از آن زمان گذشته و من سعی کرده‌ام روش ایشان را در تدریس وکلاس‌داری پیاده کنم. روش معلم مهربان سخت‌گیر!

نجمه زارع

مقام دوم بخش بزرگسالان

به نام خدا

یکی از زیباترین خاطرات زندگی هر شخصی مربوط به دوران مدرسه است، وقتی ناخوداگاه از ذهنت می‌گذرد لبخند شیرینی بر روی لبانت نقش می‌بندد.

به یاد می‌آورم سال دوم رشته ریاضی فیزیک بودم، روزی در کلاس هندسه معلم مشغول تدریس بود و تمام تخته پر شده بود از فرمول‌های هندسه، من غرق در نوشتن بودم … مبادا معلم تخته را پاک کند و من مطلبی را نیمه تمام نوشته باشم.

در همین حین که سر در دفتر داشتم، معلم پرسید:” خب بچه ها، همگی متوجه شدید؟ ” و من با صدای بلندی همانگونه که سر در دفتر داشتم و در حال نوشتن بودم گفتم:” بع ……” . اما با سکوت حاکم بر کلاس مابقی کلام خود را خوردم (هیچکدام از بچه ها پاسخی به معلم ندادند! گویا همه سخت مشغول نوشتن بودند.)

یادش بخیر سرکار خانم اشرف در همان حین با عصبانیت فریاد زد: “چه کسی در کلاس صدای گوسفند در می‌آورد؟…” من ترسیده بودم و مابقی دانش آموزان بی‌هیچ کلامی به معلم می‌نگریستند.

کلام نیمه‌تمام من مانند صدای گوسفند در کلاس طنین‌انداز شده بود و معلم در خیال خود می‌اندیشید دانش‌آموزی قصد لودگی در کلاس را دارد… اما واقعاً اتفاقی بود.

و دم تمام همکلاسی‌های آن زمان گرم که هیچکدام لو ندادند و زنگ تفریح همگی از خنده منفجر شده بودیم. هر زمان این خاطره از ذهنم می‌گذرد بسی می‌خندم و دلم پر می‌کشد برای دوباره پشت نیمکت نشستن و شیطنت‌های مدرسه. یادش بخیر

حسین ضرابی

مقام سوم بخش بزرگسالان

بسم الله الرحمن الرحیم

سلام

سال دوم دبیرستان، مدرسه سیدالشهدا(ع) درس می‌خوندیم. یه روز یه امتحان داشتیم و البته هیچ‌کدوم‌مون در حد قبولی هم بلد نبودیم. یادتونه دیگه… هربار امتحان داشتیم، معلم‌ها معمولا می‌گفتن اول یه مقدار درس میدن بعدش امتحان می‌گیرن. ما هم از این فرصت استفاده می‌کردیم و یواشکی برای امتحان می‌خوندیم. گاهی وقتا هم معلم یادش می‌رفت امتحان بگیره…

وقت کلاس داشت تموم می‌شد که یهو یکی از بچه‌های درسخون گفت: «آقا پس کی امتحان می‌گیرید؟!»

کلاس بخاطر حرف این پسر نچسب رفت رو هوا. معلم هم خودش رو فرستاد دفتر مدرسه، که سوالات رو کپی بگیره و بیاره! معاون مدرسه هم چون سرش شلوغ بود گفته بود بیست دقیقه دیگه برگرده!

تو این فرجه، همه چسبیده بودن به کتاب و دفتراشون و بکوب درس می‌خوندن. من اما تو یه عالم دیگه سیر می‌کردم و تنها راه چاره رو لغو امتحان می‌دونستم. چون می‌دونستم همه مشغول درس خوندنن، یه ربع بعدش خودم پیش قدم شدم و اجازه گرفتم که برم دفتر مدرسه و برگه‌ها رو بگیرم!

بعد از پنج دقیقه، دست خالی برگشتم کلاس و گفتم دستگاه کپی خراب  و جوهرش تموم شده! خنده اومد رو لب همه بچه‌ها و به هر شکلی که بود امتحان افتاد هفته بعد!

چند روز بعدش لو رفتم. اگرچه دو نمره از انضباطم کم شد اما ارزشش رو داشت.

من اون روز رفته بودم سرویس بهداشتی. اصلا دفتر مدرسه نرفتم.

باتشکر

سردبیر پایگاه خبری هفت‌برکه عضو هیات مدیره موسسه فرهنگی هنری هفت‌برکه گراش دکترای ادبیات انگلیسی از دانشگاه تهران

3 نظر

  1. سلام و خدا قوت خدمت همکار ارجمند آقای بنی اسدی و یاری کنندگان محترم .
    برنامه بسیار خوب و به موقعی بود. مخصوصاً در ایامی که جای خاطرات پر هیاهوی خوب و بد درس و مدرسه بسیار خالی است.ان شاالله تداوم داشته باشد .

  2. سلام.
    خدا قوت به آقا مجتبی بنی اسدی که دبیر این جشنواره بودند و داوران محترم که همراهی کردند و عوامل برنامه که اگر حمایت‌شان نبود کار اینقدر خوب و دوستانه پیش نمی رفت. خلاصه اینکه برنامه خوبی بود و لذت بردیم و امیدواریم تداوم داشته باشد تا هم معلم‌ها را بیشتر قدر بشناسیم و هم روایت و خاطره را ارج بگذاریم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

3 نظر
scroll to top