بستن

محرم آمد و یعقوب را دوباره غم آمد

لوای عشق به دوش است و دل هوای تو دارد

به تن سر است گران، میل خاک پای تو دارد

 

اَیا عزیز خدا! جان مصطفی! دل حیدر!

به جان فاطمه، طبعم سر رثای تو دارد

 

به رنگ مردمکِ دیدگان سیاه بپوشد     

هر آن که بر سر خود شوری از عزای تو دارد

 

محرم آمد و بر ما حرام گشته مسرت    

چرا که دل هوس کوی کربلای تو دارد

 

محرم آمد و دل‌ریش و مستمند و نزاریم   

روان ما همه بی‌تابی از عزای تو دارد

 

محرم آمد و چون زلف اکبریم پریشان

سرشک دیده‌ی ما، رنگی از قبای تو دارد 

 

محرم است و عزایت عذار تازه عروسان    

به خون خضاب چو کفّین کدخدای تو دارد

 

محرم آمد و ایوب پر شکیبِ پیمبر 

دوباره بر تن خود رنج و ابتلای تو دارد

 

محرم آمد و یعقوب را دوباره غم آمد      

عزیز مصر دل و دیده مبتلای تو دارد

 

محرم است که شد روز ما سیاه تر از شب

و یا نشانه‌ی زلفین مشک سای تو دارد

 

محرم آمد و هدهد صفت کبوتر دلها

عزیمت سفر کوی چون سبای تو دارد

 

محرم آمد و اهلی ز تنگنای دل خود  

خروش بر زده چون نای غم، نوای تو دارد

 

از کتاب سرود آفتاب – سروده‌های شیخ علی‌اصغر رحمانی به اهتمام صادق رحمانی 

مدیر گروه مطالعات فرهنگی رادیو فرهنگ سردبیر نشریه افسانه ویِژه گراش شاعر، پژوهشگر فرهنگ عامه، تاریخ و ادبیات در جنوب فارس مدیر انتشارات همسایه مدیرعامل موسسه فرهنگی هفت برکه

1 نظر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

1 نظر
scroll to top