هفتبرکه – راحله بهادر: پایان جنگِ ایران و عراق، سرآغازِ تشنج بین عراق و کویت بود. عراق در تاریخ ۱۱ مرداد سال ۱۳۶۹ به کویت حمله و این کشور را اشغال کرد. در طی این حمله، عراق طی چند ساعت کل کویت را اشغال کرد و یک سال طول کشید تا عقبنشینی کند. در آن سال، بسیاری از خانوادههای گراشی هم در کویت ساکن بودند و با رها کردن اموال و خانهشان، به ایران برگشتند. با کمی تاخیر در سالگرد این حمله، در این گزارش به تبعات اقتصادی و مرور خاطرات برخی از همشهریهای ساکن کویت میپردازیم.
غیر منتظره مثل جنگ
جباری: اشغال کویت فقط در چند ساعت اتفاق افتاد
خلیل جباری از گراشیهایی است که آن سال همراهِ خانواده در کویت حضور داشته و اکنون نیز ساکن آنجاست. جباری داستان آن جنگ را اینطور روایت میکند: «روز دوم آگوست بود که کویت اشغال شد. البته از قبل مشخص بود درگیری فیزیکی رخ میدهد و روز قبل از آن روزنامهها نوشته بودند. حتی یادم است بنا به شنیدهها، ولیعهد کویت با طارق عزیز، نخستوزیر وقت عراق، در مصر در اینباره جلسه داشتند و کار به درگیری فیزیکی کشیده شده بود! ولی واقعا کسی فکرش را هم نمیکرد که کار به جنگ و اشغال کامل کویت، آن هم ظرف چند ساعت بکشد.» جباری به دلایل بروز جنگ در آن سال اشاره میکند: «خب، یکی بدهی کلان عراق بابت جنگ با ایران بود و دیگری اختلاف دو کشور بر سر چند چاه نفتی که هممرز دو کشور بود و عراق ادعای مالکیت آنها را داشت.»
روزی که جنگ آغاز میشود، برای جباری هم مثل دیگر ساکنان کویت یک روز عادی بوده و آن اتفاق بسیار غیر منتظره. او میگوید: «روز یازدهم محرم بود و ما طبق معمول ساعت چهار یا پنج صبح به طرف مغازه حرکت کردیم. صدای توپ و تفنگ میآمد. تا رسیدن به مغازه، صداها بیشتر و بیشتر میشد. تقریبا ساعت هشت- نه صبح که مشتریهایی که از مناطق مختلف میآمدند و میگفتند که نیروهای عراقی به فلان جا رسیدهاند. بعد از فقط چند ساعت، گفتند نیروهای ارتش عراق در میدان چپره (میدان بار) کویت است که در نزدیکی مغازهی ما بود. واقعا باورش سخت بود. اصلا انتظارش را نداشتیم ظرف چند ساعت کویت اشغال شود.»
با شنیدن حضور نیروهای عراقی در پایتخت کویت، جباری سراسیمه به خانه برمیگردد. او ادامه میدهد: «مغازه را سریع بستیم و از همکار لاریمان خواستیم که ما را با یکی از ماشینهای مغازه به خانه برساند، چون من تازه ده روز بود که به کویت برگشته بودم و هنوز ماشینی برای خودم نخریده بودم. تا ده شب در خانه بودیم. اتفاقا خانهی ما روبهروی چند پادگان مهم کویت بود و صدای درگیری لحظهای قطع نمیشد.»
خواجهگراشی: در خیابان جز تانک و سرباز چیزی نبود
هاشم خواجهگراشی از سالها قبل در کویت کار میکرده، و بعد از حمله عراق نیز به کویت برگشته است. او زمان حمله عراق، تازه به کویت رفته بود و در حال راهاندازی یک کسبوکار جدید بود. خواجهگراشی تعریف میکند: «من بعد از شانزده ماه، تازه به کویت برگشته بودم. دو هفته بعد، عراق حمله کرد. زمانی که من هنوز گراش بودم، مغازهای که قبلا در آن کار میکردم در شویخ را به خاطر اختلافاتی بین شرکا (مرحوم حاج بابا خواجهگراشی، حاج زینل خواجهگراشی، حاج قنبر سلطانی و احمد رحمتی) جمع کرده بودند و در حال جمعآوری طلب و حسابها بودند. با مرحوم احمد مالدار از یک مغازهی چهاردهنه در منطقهی فاهیل کویت به قیمت پانزده هزار دینار اجاره کردیم تا سوپرمارکت جدیدی راهاندازی کنیم. اصلا نمیدانستیم چه اتفاقی قرار است بیفتد. صاحب املاکی یک آقای لبنانی بود و زنش ایرانی. به همین خاطر ما را تحویل گرفت و گفت شما مبلغ رهن مغازه را در چهار قسط بدهید، و قسط اول دو هزار دینار بود. یک چهارشنبه عصر بود که پول را جور کردیم و همراه مدارک به املاکی سپردیم تا معامله نهایی شود. اما صبح جمعه ارتش عراق وارد شد.»
هیچ چیز نمیتواند غیر منتظره بودن این حمله را بهتر از این اتفاق نشان دهد. هاشم خواجهگراشی صبح حملهی عراق را هم اینگونه توصیف میکند: «تا جایی که یادم است، من و احمد مالدار و جعفر صلاحی و محمد میرزمانی و حسن قربانی در یک غرفه (واحد مسکونی) نشسته بودیم. ساعت ۷ صبح، آنها برای رفتن به مغازه از منزل خارج شده بودند، اما دیدیم به سرعت برگشتند بالا و گفتند: ببینید در خیابان چه خبر است! ما در طبقه چهارم بودیم. وقتی از پنجره به خیابان نگاه کردیم، غیر از تانک و نفربر و دستهدسته سرباز که به سمت دریا میرفتند، چیزی نبود! لشکر عراق بود که میرفت تا لب دریا سنگر بگیرد. فاهیل نزدیک به احمدی و مرز سعودی است. لشکر عراق یکشبه آمده بود و همه جا را گرفته بود. در روزهای بعد هم تلویزیون مدام اعلام میکرد که اینجا عراق است و کویت الآن یکی از استانهای عراق محسوب میشود.»
نظامی: میزبان گراشیها بودیم
خانوادهی حاج قدرت نظامی از جمله کسانیاند که در آن روزها در کویت بودند. یادآوری خاطرات آن روزها برای همسر آقای نظامی سخت است. او میخندد و میگوید از آن سالها خیلی گذشته و حافظهشان خیلی یاری نمیکند، اما بخشهایی از این اتفاق را برای ما بازگو میکند: «ما آن موقع آنجا بودیم. بچههایمان کوچک بودند و چیزی از جنگ و این چیزها نمیفهمیدند. همه چیز خیلی غیر منتظره و یکدفعه بود. ناگهان اعلام شد جنگ شده و کل کشور به هم ریخت. در طول پانزده روزی که آنجا بودیم، چون منزل ما بزرگ بود، خیلی از گراشیها به منزل ما آمدند. مردها در خانهی قدیمیمان و زنها در خانهی نو ساکن شدند. همه ترسیده بودند. برای مدتی آب و غذا انبار کردیم تا مجبور نشویم بیرون برویم.»
از نزدیک درگیر جنگ بودن، شاید در نگاه اول برای همه تصویر ترسناکی باشد، اما خانم نظامی میگوید: «همه تعجب کرده بودند، چرا که گاهی به خیابان رفت و آمد داشتیم. میگفتند خطرناک است. همه جا سربازها و تانکها ایستاده بودند و همه چیز فرق کرده بود. کویت کشور کوچکی است و اشغال آن برای ارتش بعث عراق کاری نداشت. صدای الله اکبر گفتن سربازهای عراقی از هر طرف شنیده میشد و از اشغال بیدردسر کویت جشن گرفته بودند.»
خانم نظامی به غارت اموال شهروندان کویتی توسط نظامیهای عراقی اشاره میکند. در جزییات واقعیات این جنگ آمده است که یکی از دلایل حملهی عراق به کویت هم بدهی زیاد عراق و تلاش برای بازسازی اقتصاد این کشور بوده است.
محاصره در جنگ
نگرانی جانی و مالی برای همهی کسانی که غیرمنتظره درگیر جنگ شده بودند، وجود داشته است. جباری میگوید: «از لحاظ روحی خیلی تحت فشار بودیم. همه چیز در بلاتکلیفی بود و هوز قطعنامه و سازشی هم در کار نبود. هیچ کس فکرش را هم نمیکرد فقط ظرف چند ساعت کویت اشغال شود. این اشغال شاید مثلا از پنج صبح شروع شد و تا پنج عصر برای عراقیها تمام شد. تا آنکه بین مقامات کشور ایران و عراق نامهنگاریهایی انجام شد و عراقیها پذیرفتند به جان و مال ایرانیهای ساکن کویت تعدی نکنند و دیگر خیالمان راحت شده بود. اما ما هم مثل بقیهی گراشیها و لاریها و افرادی که از منطقهی خودمان بودند، علاوه بر نگرانی جانی، نگران مال و اموال و سرمایهمان هم بودیم.»
هاشم خواجهگراشی نیز از اضطراب و نگرانی خودشان در کنار احترامی که عراقیها به آنها میگذاشتند صحبت میکند: «تا سه چهار روز که ما اصلا از خانه خارج نمیشدیم. اما چون ذخیره غذاییمان تمام شده بود، با احتیاط به خیابان رفتیم. همهجا تحت کنترل سربازهای عراقی بود. بعضی از سربازها که اهل بصره و شیعه بودند، به ما ایرانیها احترام میگذاشتند. مثلا در نانواییها، اگر ما دو تا نان میخواستیم، چهار تا میدادند. در واقع ارتش عراق اصلا کاری به ایرانیها نداشت، بلکه احترام هم میگذاشت. تا پانزده روز که در کویت هیچ خبری نبود. بعد از آن، شبها مثلا یک آپارتمان ده طبقهای را آتش میزدند و صدای تیراندازی هم به گوشمان میرسید. اما از اذیت و آزار به ایرانیها چیز خاصی یادم نیست.»
او دربارهی تلاش برای خروج از کویت نیز میگوید: «بعد از چند روز به سفارت رفتیم اما بسته بود. بعضی از ملیتها را مثلا هند و پاکستان، به کشورهایشان میفرستادند، اما میگفتند وضعیت ایرانیها هنوز معلوم نیست و اعلام میکنیم. جعفر صلاحی پیشنهاد داد که با ماشین برویم مرز شلمچه، شاید اجازه خروج از کویت را به ما بدهند. تا نزدیکی پمپ بنزین بصره هم رفتیم، اما آنجا جلویمان را گرفتند و گفتند برگردید و زمانی که اعلام شد، بیایید. در تمام مسیر دوساعته بین بصره و کویت، جاده پر بود از تانک و نفربر.»
خانم نظامی از همسر مرحومش، حاج قدرت نظامی هم یاد میکند: «حاج قدرت هیچ چیز برای مهمانهای همشهری ما کم نگذاشت و با آن اوضاع خطرناک هر وقت از نظر غذا در مضیقه بودیم، به بازار میرفت تا مایحتاج را تهیه کند.»
ترک کویت و ماحصل عمر
بعد از پانزده روز، خانوادهی نظامی مثل ایرانیهای دیگر، اجازه داشتند از کویت خارج شوند، اما این تازه آغاز سفری سخت و دلهرهآور بوده است. خانم نظامی میگوید: «بعد از پانزده روز، فقط چیزهای ضروری را جمع کردیم. در طول مسیری که میخواستیم به بندر خرمشهر برسیم، ماشینهای آتشگرفته و اجساد زیادی روی جاده و زمینهای اطراف افتاده بودند. بوی دود و آتش و جسدهایی که در آتش سوخته بود، همه جا را گرفته بود. دخترم زینب کوچک بود و آب زیادی با خودمان نداشتیم و دائم از حال میرفت. حالا خیلی میترسیدیم. اگر در راه جلوی ماشین را میگرفتند، وسیلهای نداشتیم از خودمان دفاع کنیم. ترافیک شدیدی بود و حرکت به کندی انجام میشد. ساعتِ یک نیمهشب راه افتادیم و تا پنج صبح فقط ترافیک بود.»
آنها سرانجام به شلمچه میرسند و خانم نظامی ادامه میدهد: «بالاخره سخت بود دسترنج و زحمت یک عمر زندگی را بگذاریم آنجا و مثل خیلیهای دیگر فرار کنیم؛ اما چارهای نبود. خدا را شکر به ایران رسیده بودیم.»
خیلیها که در کویت ماندند، میگویند که آن روزها به خاطر به آتش کشیدن چاههای نفت کویت، انگار در و دیوارها سیاه شده بودند و بوی دود و آتش تمامی نداشت. خانوادهی جباری بعد از چند روز خانهنشینی و ادامه درگیریها، تصمیم میگیرند کویت را ترک کنند. جباری ادامه میدهد: «تا بیست روز در خانه بودیم. عمویم و آقای رضا شمسی برایمان مایحتاج و آذوقه میآوردند. آن موقع دخترم یک سال هم نداشت و اضطراب و نگرانی از سرنوشتمان شرایط را سختتر کرده بود. روز قبل از این جریان، یکی از دوستانمان که همسایهی ما بود به ایران برگشته بود و کلید منزلش را به ما داده بود تا گاهی سر بزنیم. از شانس او و بخت و اقبال ما، شرایط طوری رقم خورد که ظرف چند ساعت همه چیز دگرگون شد. بعد از دو هفته گفتند ایرانیها میتوانند کویت را ترک کنند. مغازه را با جنسها و آن همه کالا در انبار رها کردیم و بستیم. چیزهای ضروری را برداشتیم و به طرف ایران به راه افتادیم.»
خواجهگراشی نیز داستان خروجشان از کویت اشغالشده را اینطور بازگو میکند: «بعد از یک ماه، اعلام شد که فلان وقت به یکی از مدرسهها بیایید تا به ایران اعزام بشوید. هر ده ماشین با دو اسکورت ارتش عراق به سمت مرز شلمچه آمدیم. ساعت ۲ بعد از ظهر ما را از کویت حرکت دادند و غروب به مرز رسیدیم، از بس که جاده شلوغ بود. صلیب سرخ هم در مرز حضور داشت. سر مرز گذرنامههایمان را تحویل گرفتند و یک نامه به جایش دادند. بعد از مدتی هم گفتند بیایید اسم بنویسید و گذرنامهها را تحویل بگیرید. در آن زمان، به هر نفر هشت هزار دینار در دو مرحله به عنوان غرامت دادند. ولی کسانی که در کویت مغازه داشتند و لیست اموال خسارتدیده را تحویل داده بودند، «تعویضات» یعنی غرامت خیلی بالاتری گرفتند. تقریبا همهی گراشیها به غیر از آنهایی که گذرنامه کویتی داشتند، مثل احمد مختار و حسین حسینزاده، از کویت خارج شدند، چون عراق اعلام کرده بود که تا فلان زمان میتوانید خارج شوید.»
دشمنِ دیروز، دوستِ امروز
اما رفتار عراقیهایی که کویت را اشغال کرده بودند با ایرانیها در مسیر برگشت، باعث شگفتی همه میشود. روزگارِ عجیبی که دشمنِ دیروز، دوستِ امروز و «برادر» میشود و دستش را که روزگاری بر ماشهی تفنگ به سمت هموطنهایت بوده است، برای دوستی دراز میکند. جباری مسیر بازگشت به ایران را اینگونه تعریف میکند: «عراقیها که تا دیروز در جنگ هشتساله دشمن ما بودند، حالا رفتار دیگری داشتند. در کویت و در مسیر برگشت، خیلی حرمت ایرانیها را نگه میداشتند و ما اصلا توقع این برخورد را نداشتیم. در یک ایست بازرسی، کارت شناسایی را تحویل دادیم و همین که فهمیدند ایرانی هستیم؛ علیرغم انتظار ما گفتند: بفرمایید، ایرانی برادر ماست. کلا آن موقع به لحاظ سیاسی، شان و منزلت ایرانی در کویت و خارج از آن خیلی حفظ میشد.»
او در حاشیه نیز به نکتهی جالبی اشاره میکند: «وقتی از مرز زمینی وارد ایران میشدیم، سنگرهای عراقی را با سنگرهای ایرانی مقایسه میکردیم. البته من از ابتدای جنگ به مدت دو سال در منطقه بودم و به شرایط واقف بودم. ولی برای بقیه بسیار تعجبآور بود که تفاوت بین استحکامات و امکانات عراقیها و ایرانیها از زمین تا آسمان بود. واقعا معجزه بود که جنگ هشتساله با این نتیجه برای ما به پایان رسید.»
خانم نظامی هم میگوید: «عراقیها در آن زمان با ایرانیها کاری نداشتند. قصدشان مال و جان عربهای خود کویت بود. خانه به خانه میرفتند و هر چیزی دستشان میآمد غارت میکردند. بیشتر ساکنان جَهره را که بخشی از کویت و هممرز با عراق است، کشته بودند. فقط به خانهی کویتیها یورش میبردند و اموالشان را غارت میکردند و خودشان را خیلی وقتها میکشتند. اما احترام ایرانیها را حفظ میکردند.»
سه خاطره از جنگ
خانم نظامی یک خاطرهی جالب هم از رها کردن اموالشان در کویت میگوید: «یک پاکت پر از طلا داشتیم که در منزلمان در کویت یادمان رفت! صاحبخانهمان که کویتی بود آن را دیده و برداشته بود. یک سال بعد که دوباره به کویت برگشتیم؛ آن را همانطور که بود به ما تحویل داد و منزلمان هم تقریبا دستنخورده بود.»
تا لحظهی اشغال کامل کویت، بسیاری از ساکنان این کشور نمیدانستند دقیقا چه اتفاقی در جریان است و جباری از این غافلگیری و غیرمنتظره بودن این اتفاق خاطرهای تعریف میکند: «یکی از ماشینهای مغازه صبح راه میافتد به طرف مغازه. ماشین پر از جنس بوده است. بعدها بچههایی که سوار ماشین بودهاند تعریف میکردند که در مسیر اولین ماشینی که توسط نیروهای ایست بازرسی عراق متوقف میشود، ماشین آنها بوده است. یک نفر نیریزی بود و دو تا گراشی بودند و یکی از اینها شوهر خواهرم بود. بچهها نمیدانستهاند اینها نیروهای عراقی هستند و فکر میکردهاند مثلا ارتش کویت مانور دارد. آنها را به میدان جهره میبرند و آن موقع متوجه میشوند روی ماشینها نوشته «جیش العراقی» و آن موقع میفهمند که اسیر شدهاند! پدرم رفت تا خبری بگیرد. وقتی برگشت تعریف میکرد که ماشینهای ارتش همه جا ایستاده بوده و ترافیک شدیدی بوده است. همکارانی که اسیر شده بودند، به یک طریقی فرار میکنند و پیاده تا ساعت پنج عصر به خانه برمیگردند.»
خواجهگراشی نیز داستانهایی در مورد غارت کویت توسط ارتش عراق دارد: «یک شب که به خانه برمیگشتیم، متوجه شدیم چند سرباز عراقی قصد دارند ماشینمان را ببرند. جعفر صلاحی جرات به خرج داد و جلو رفت و گفت: چکار میکنید. این ماشین ماست. ما ایرانی هستیم. سربازها هم اظهار شرمندگی کردند، و حتی یکی از آنها که رتبه بالاتر داشت، وانمود کرد که بقیه را توبیخ میکند و ماشین را رها کردند.»
بازگشت به کویتی که مثل قبل نبود
بعد از یک سال خانوادهی جباری دوباره به کویت برمیگردند. اما از آن مغازه و انبار چیزی باقی نبوده است. جباری میگوید: «وقتی برگشتیم، تمام جنسهای مغازه و انبار غارت شده بود. بعدها مقداری غرامت به ما پرداخت کردند که زیاد نبود. ایرانیهای کویت خیلی خسارت دیدند و خیلیها برگشتند و روی پای خودشان ایستادند. خیلیها هم با کمک دیگر کسبههای بازار برگشتند و از صفر شروع کردند.»
بعضی از ایرانیها و از جمله گراشیها غرامت دریافت کردند، اما خانم نظامی میگوید: «ما جزو آن دسته نبودیم و نمیدانم چرا شامل نشدیم و خودمان برگشتیم و از صفر شروع کردیم.»
هاشم خواجهگراشی نیز دربارهی برگشتنش به کویت تعریف میکند: «من یک سال و نیم بعد به کویت برگشتم و چهارده سال دیگر نیز در کویت بودم. اما بعد از حملهی عراق، کویت دیگر مثل قبل نبود. الآن هم نیست. قبلا کویتیها قدرت خرید زیادی داشتند، اما بعد دیگر چنین چیزی نبود. الآن دیگر انگار دولت کویت تحت اختیار آمریکاست، چون آمریکا کمک کرد که عراق را بیرون کنند. خیلی از گراشیها هم دیگر اصلا به کویت برنگشتند.»
من
۲۸ مرداد ۱۳۹۹
کویت بعد از کمک به صدام و سخن تاریخی امام که فرمودند اینها سگهای وحشی هستند و به جان خود شما هم می افتند و بعد اشغال و تجاوز به کشورش متوجه شد شرکت در جنگ چقدر برای مردمش گران تمام شد و الان کشوری بسیار صلح طلب شده که در هیچ جنگی علیه هیچ کشور نه کمک مالی میکند و نه نظامی. به امید روزی که خاورمیانه صلح و آرامش را تجربه کن د و هیچ کشوری اشغال نشود. آمین