هفت برکه- مریم مالدار: چند سالی می‌شود که من دانش‌آموز نیستم اما به شدت دلم برای مدرسه و کلاس تنگ شده است. سیزده آبان بهانه خوبی بود که دوستانم را دعوت کنم به چالش خاطره‌بازی از دوران مدرسه و شیطنت‌هایش.

در این پست، چند خاطره بخوانید از «غَداری» دانش‌آموزانی که حالا می‌توانند بی‌دلهره از خاطراتشان بگویند و اعتراف کنند که چه اعجوبه‌ای بودند! بعضی از این خاطرات پیش از این در صفحه‌ی اینستاگرام گریشنا منتشر شده است.

DaneshAmooz Madraseh

مروری بر غداری از کودکستان تا دبیرستان

همیشه سعی می‌کردم دانش‌آموز مرتب و در عین حال منضبطی باشم. که فکر می‌کنم تا حد زیادی موفق هم بودم. البته اگر از روز اول کودکستانم فاکتور بگیرم.
(وقتی وارد کلاس شدیم و خانم معلممان به مادرها گفتند از کلاس برید بیرون و بچه‌ها در کلاس می‌مانند. نگاهی نفرت‌بار به کلاس و متعلقاتش انداختم و حس کردم به هیچ‌کدام از وسایل‌ تعلق ندارم و خیلی غریبم باید با مامانم برگردم خونه!

اما خانم معلم ما نگذاشت و دستم را گرفت. آن‌جا بود که فهمیدم انسان اصلا دارای قدرت اختیار نیست. من هم از شدت گریه با پا کوبیدم به میز معلم و میز را سرنگون کردم تا خودمو تسلا داده باشم.

ولی من هنوز سر حرفم هستم و می‌گویم بچه خوبی‌ بودم حداقل مقطع دبستان و دبیرستان. و اینجا اعتراف می‌کنم اگر دبیرستان هیچ‌وقت نمره انضباطم کامل نبود فقط به خاطر تنگی پاچه شلوارم بوده و لاغیر!(حالا یه دو مورد هم ناخن که مشکلی پیش نمی‌آد)

خدا را شکر قیافه آرامی داشتم و خیلی وقت‌ها از زیر بار منفی گرفتن قسر در می‌رفتم. البته باز از دوران راهنمایی فاکتور می‌گیرم چون مرتکب هر نوع غداری شدیم. افعالم را جمع می‌بندم چون در یک کلاس بیست‌ و هفت یا هشت نفره با هم هماهنگ بودیم و موقع تنبیه تر و خشک پای هم می‌سوختیم. درست برخلاف دبیرستان که در کلاس چهارده نفره شده بودیم سه حزب مختلف، که هر کسی ساز خودش را می‌زد.

از آب بازی و کش رفتن توپ زیر میز مدیر گرفته تا فوتبال بازی کردن در راه‌رو طبقه بالا قبل این که معلم به کلاس بیاید.

حتی یادم هست یک بار یکی از بچه‌ها زنگ تفریح نگذاشت هیچ کسی از کلاس حرفه‌وفن جُم بخورد و در کلاس را از پشت بست تا زنگ تفریح را به باد بدهد. خلاصه که یک‌ ساعت و نیم در کلاس حبس بودیم و عجز و تهدید دبیر بزرگوار به هیچ جایی نرسید چون به نظر بیست و هشت عقل سالم قفل در ایراد داشت و کلید هم به طور حیرت‌انگیزی ناپدید شده بود.

شهریه یا شعریه، مساله این است

زینب قاسمی: روزی از روزهای سرد زمستان بود که از سرما یخ زده بودیم که ناگهان دبیر جدیدی برای هنرستانمان آمد از آن دبیران خون گرمِ مهربان، آن‌ها که دلت نمی‌آید کلاسشان تمام شود.

دبیر مهربان که اهل روستایی از توابع شیراز بود به محض ورود به گراش زیبایی‌های شهرمان و به قول خودش تمیزی و باکلاسی شهر نظرش را گرفته بود، از این رو از هر دری سئوالی می‌پرسید که اکثر مردم به چه شغلی مشغول هستند یا مکان دیدنی و تفریحی شهرتان کجاست و …

در این بین بود که چند دقیقه در فکر فرو رفته بود ناگهان سر بلند کرد و گفت:«بچه‌ها شهریه در گراش چقدر است؟» دانش‌آموز شکمویی با ذوق دست بلند کرد و گفت: «من بگویم خانم؟ الان حساب می‌کنم و می‌گویم.» و ماشین حساب به دست این گونه شروع به حساب کرد. دو بسته شعریه ۷ تومن با دو تا کره و یک قوطی شیر عسل حدودا می‌شود ۹ تومان روی هم ۱۶ تومان ولی خانم اگه برید فروشگاه x ارزان‌تر حساب می‌کند.»

معلم با چشم‌های از حدقه زده بیرون به دانش‌آموزان نگاه می‌کرد که از شدت خنده سرخ شده بودند معلم که متعجب بود از دانش‌آموزان پرسید، قضیه چیست؟ و چرا می‌خندند؟ یکی از بچه‌ها گفت:«دوست ما شهریه را با شعریه که نوعی شیرینی عربی است اشتباه گرفته معلم که تازه متوجه موضوع شده بود روز بعد همه را به شعریه دعوت کرد البته نه دعوت خودش دعوت دوست شکمویمان.»

محک زدن معلم با دسته‌ی بخاری داغ

از سری شیطنت‌های ما که خیلی خطرناک بود این بود که دسته بخاری را قبل ورود معلم می‌گرفتیم بالای بخاری تا حسابی داغ شود. معلم که وارد کلاس می‌شد همه آه و ناله می‌کردیم از گرما تا مجبور شود دسته را بگیرد و آن را بگذارد بیرون. یک بار که معلم دست ما را خوانده بود وقتی از او تقاضا کردیم که بخاری را جا به جا کند، روی صندلی نشست و از یکی از بچه‌ها خواست تا بخاری را بیرون ببرد. این شد که دو نفر از بچه‌ها پایین بخاری را گرفتند و دو نفری بخاری را بردند بیرون. این‌جا بود که همه مثل شعله بخاری قرمز شده بودیم از خنده.

کلاسی با بوی خوش آنغوزه

یادم هست وقتی فصل آنغوزه بود به مدرسه می‌بردیم و سرکلاس روی زمین می‌کشیدیم که معلم‌ها نتوانند بوی بد آن را تحمل کنند و به حیاط برویم. روزی که با یک معلم گراشی کلاس داشتیم آنغوزه را کشیدیم روی زمین اما او که فهمیده بود نقشه چیست نگذاشت بیرون برویم و در آن کلاس دهنمان سرویس شد تا کلاس تمام شد و این شد که دیگر آن کار تکرار نشد حتی در کلاس‌های دیگر.

غداری برای تلافی 

سال نهم معلم زبان ما سر یک مساله با من و دوستم لج افتاد،بعد دوستم تصمیم گرفت معلممان را اذیت کند. زنگ نماز که شد معلم برای خواندن نماز به نمازخانه رفت
دوستم از فرصت سو استفاده کرد و یک بطری آب در کفش او خالی کرد. بعد از نیم ساعت که من اصلا یادم نبود که او همچین کاری را انجام داده است من روبه‌روی در نمازخانه ایستاده بودم. معلم به محض این که کفش خیسش را دید یقه‌ی من بدبخت را گرفت. گفت فلانی من که می‌دانم کار خودت است و سریع رفت که به مدیر اطلاع بدهد. بعد دوربین را برگرداند و دید من نبودم از من معذرت‌خواهی کرد. من هم به تلافی وقتی که رفت دستشویی در را از روی او قفل کردم ولی این بار نفهمید که تقصیر من بود.

اخراج از مدرسه برای ده سیخ کباب

کلاس نهم یک معلم خیلی ساکت و آرامی داشتیم خیلی هم بی‌آزار بود یکی از بچه‌ها شرط بست هرکسی ترقه بندازد سرکلاس آن معلم، ده سیخ کباب برای او می‌گیرد. آن احمقی هم که شرط را قبول کرد من بودم. وسط کلاس به بهانه‌ی آب خوردن رفتم بیرون از کلاس و جلوی پنجره کلاس ترقه را گذاشتم فندک زدم و رفتم.  وقتی آمدم سرکلاس معلم مثل شله زرد شده بود و این شد که دو هفته از مدرسه اخراج شدم.

چهل سال قبل و دانش‌آموزانی که غدار نبودند

این چه وضعیتی است؟ زمان ما که این طور نبود. ما احترام بزرگترها را داشتیم از مدیر تا فراش مدرسه. چهل سال پیش که من بچه مدرسه‌ای بودم معلم که از در مدرسه وارد می‌شد ما با احترام می‌رفتیم به استقبال او و چادرش را برمی‌داشتیم و تا می‌زدیم و او را تا دفتر مدرسه همراهی می‌کردیم و بعد با اجازه چادرش را در کمد مخصوص خودش می‌گذاشتیم و با اجازه از دفتر خارج می‌شدیم. بچه‌های این دوره زمانه را نمی‌دانم اما من و هم دوره‌های من بچه‌های غدداری نبودیم.