هفتبرکه – فاطمه یوسفی: «چهار سال از خودکشی او میگذرد و روحم در محاصرهی فلاشبکها هر روز مچاله و زخمی میشود. در یک حلقهی زمانی گیر کردهام و آیندهی غیرقابل پیشبینی، دستوپابستهی یک اضطراب دائمیام کرده است. از من نخواه که در مورد آن حرف بزنم. من امیدی به این جامعه ندارم، وقتی طعم نیش و کنایههای عزیزترین و نزدیکترین آدمهای زندگیام را چشیدهام.» اینها را میگوید و گوشی را قطع میکند. به او حق میدهم، صرف داشتن درک برای فهمیدن، همیشه کافی نیست.
لیستی از اسامی خانوادههایی که عزیزی را در اثر خودکشی از دست دادهاند آماده کردهایم. از میان این لیست تنها سه خانواده حاضر شدند در مورد آن اتفاق تلخ حرف بزنند و بقیه به دلایل خاص خودشان از جواب دادن به سوالها طفره رفتند. هیچکدام از این سه گفتوگو به صورت رودرو انجام نشده است و ترجیح همهی آنها برای فرار از یادآوری تجربههای دردناک و حواشیای که آن روزها پشت سر گذاشتهاند،گفتوگوی غیر حضوری در واتسآپ بود. به همین دلیل نتوانستیم جزییات زیادی از زندگی آنها را در گزارش وارد کنیم.
درک کردن موقعیت و شرایطی که این خانوادهها بعد از حادثه در آن قرار میگیرند، شناختن نشانههای میل به خودکشی در اطرافیانمان و نحوهی برخورد و توجه مناسب به آنها، روش صحیح رفتار با خانوادههای آسیبدیده و افراد در معرض آسیب، دلایلی بود که ما را برای پرداختن به این موضوع و ارتباط برقرار کردن با این خانوادهها مصمم کرد.
در این گزارش یک پسر که به سن جوانی رسیده است و در حال حاضر، تنهایی در یک خانه در شیراز زندگی میکند، از پدرش حرف میزند. یک برادر که با سختیهای یک تجربهی تلخ جنگیده است و حالا بعد از چند سال از آن حادثه، چهرهی موفقی در شهر است، قصهی برادرش را تعریف میکند و راهکار و ایده و نظرش را دربارهی خودکشی مطرح میکند. و یک زن که حالا ۴۲ساله و شاغل است و فقط دو سال با همسرش زیر یک سقف زندگی کرد و بعد از او هیچوقت ازدواج نکرد، از تلخیِ دوست داشتن و متهم بودن میگوید.
روایت اول: فرزند
پدرم ۴۲ سال داشت. متاهل بود با چهار فرزند. در یکی از روزهای اردیبهشت سال ۹۲ در یکی از خانههای خرابه و متروکه به زندگی خود پایان داد. پدرم جانباز شیمیایی و اعصاب و روان جنگ ایران و عراق بود. وصیتنامهای در حد چند خط از خودش به جا گذاشته بود اما دلیل و توضیح زیادی برای کارش ذکر نکرده بود؛ جز این که دیگر تحمل این شرایط برایش سخت شده بود.
از لحاظ روحی و جسمی در شرایط سختی قرار داشت و نیاز به کمک پزشکی داشت اما بنیاد شهید آن موقع به بهانه کم بودن درصد جانبازی، پشتیبانیهایی را که لازم بود از او نکرد. نبودن کار در زمینهی حرفهای که داشت و نداشتن حمایت پزشکی برای دردهای جسمانی و تحت فشار روحی قرار داشتن او در محیط کار، مشکلات را برای او پیچیده کرده بود. همکارانش در محیط کار نسبت به وضعیت روحی و جسمی او بیتوجه بودند و این کار را سخت میکرد و باعث ضربه زدن به او میشد.
آن اتفاق هیچوقت فراموش نمیشود
در مراسم خاکسپاری او بعضی از آشنایان، دوستان و فامیل و کسانی که میشناخت و یا میشناختند حضور داشتند. اما مراسم زیاد باشکوهی نبود. آن اتفاق تاثیر زیادی در زندگی ما داشت که امیدوارم هیچ خانوادهای آن را تجربه نکند. از آن لحظه به بعد، همه چیز تغییر میکند و خلقوخوی آدمها تاریک و پژمرده میشود. خنده و شادی تقریبا تا یک مدت طولانی محو میشود و دل آدمها سرد.
بازماندهها بعد از آن فشار زیادی را تحمل میکنند و تا حدی زیادی خودشان را مقصر میدانند یا خودشان را سرزنش میکنند که چرا غافل بودند. خانوادهها افسردگی شدیدی را تجربه میکنند که ممکن است همین موضوع به هر نحو باعث صدمه دیدنشان شود. آن اتفاق هیچوقت فراموش نمیشود. زخم عمیقی که همیشه آدم را همراهی میکند. یادش، ترس و جو سیاه و سنگینش دور آدم میماند.
با هر خبر خودکشی به حال بدم برمیگردم
این اتفاق میتواند حس مسئولیت ما را روی افراد و خانوادههایی که این تجربه تلخ برایشان اتفاق میافتد و یا افرادی که از تصمیم و قصدشان برای خودکشی با ما حرف میزنند هم بیشتر کند. باید سعی کرد برای کسی که چنین قصدی دارد، کمک حرفهای گرفت. آدم بعد از آن بیشتر مواظب حرفها و کارهایش میشود. چون همیشه در ذهنش یک سوال هست که چرا این اتفاق باید بیافتد و دنبال یک دلیل است. پس سعی میکند با هر کمکی که از تو ساخته است، کاری کنی که خانواده آن فرد سالها درگیر این سوال عذابآور نباشد.
وقتی خبر خودکشی کسی را میشنوم به شدت ناراحت و دلگیر میشوم، و کلی خاطرات تلخ برایم زنده میشود که باعث میشود چند مدت به حال بد قبل برگردم و سعی میکنم با آن کنار بیایم. البته با خانوادههایی که این اتفاق برایشان افتاده ارتباط چندانی ندارم؛ فقط سعی کردم کنارشان باشم و وقتهایی که لازم دارند که شنیده شوند، حرفهایشان را بشنوم.
میگویند گذر زمان مشکلات را حل میکند اما…
بعد از خودکشی پدرم، حضور من در جامعه خیلی کم شد، تا حدی که تقریبا چند سال قطع بود و در اصل همه هدفهای زندگیام را گم کرده بودم. آدم دستودلش خیلی سرد میشود. گوشهگیر میشود و بیشتر از همیشه احساس تنهایی میکند و فکر و غصه به جانش میافتد. اگر این حادثه در دوران کودکی یا نوجوانی کسی اتفاق بیافتد، او در درس و زندگی و درک همه چیز به مشکل میخورد و آینده مبهم میشود.
همه میگویند گذر زمان همهی این مشکلات را حل میکند ولی به نظر من این طور نیست. چطور ممکن است که این طور باشد؟ وقتی که یکی از اعضای خانوادهات را به این شکل از دست داده باشی، انگار که بخشی از تو هم با او میمیرد و هیچوقت قرار نیست آن بخش از تو زنده شود و برگردد. همیشه یادت است و حسش میکنی، همانقدر تازه، حتی اگر سالهای زیادی از آن بگذرد. تنها کاری که میتوان کرد این است که با شرایط کنار بیایی و به عنوان عضوی از خانواده سعی کنی از خانوادهات حمایت کنی.
روایت دوم: برادر
همه چیز از یک درگیری بیرون از خانواده شروع شد و به دنبال آن مشاجره با خانواده و آن حادثهی تلخ. خبری از وصیتنامه نبود.
مراسم خاکسپاری او عادی و طبیعی برگزار شد اما یکی از نزدیکان، صحبت در مورد عدم حضور در مراسم تدفین را به میان کشید. شنیدهام برخی حضور در چنین مراسمی را به خاطر گناه کبیره دانستن عمل خودکشی، جایز نمیدانند، که از دیدگاه من تفکر قبیحی است، چرا که موجبات آزردهخاطر کردن بیشازپیشِ خانواده و نزدیکان مرحوم را فراهم خواهد کرد.
در مورد خانواده، از دو زاویه میتوان به موضوع نگاه کرد، نگاه درونی و نگاه بیرونی.
از بعد بیرونی، خانوادهها همیشه قضاوت میشوند
از بعد بیرونی، طبیعتا نگاه افراد به خانواده متوفی کمی دگرگون خواهد شد. هرچند خودکشی میتواند علل بسیار مختلفی داشته باشد، حتی به گونهای که شاید خانواده در این بحران دارای کمترین نقش و تقصیر باشد، اما متاسفانه چنین برداشتی در بطن جامعه وجود ندارد و افراد به صورت عمومی با توجه به اطلاعات خود از اتفاقات به قضاوت خانواده خواهند نشست و بعضا حرفوحدیثها و تحلیلهای عجیب و غریبی نیز از همین صحبتها به گوش خانواده میرسد که موجب آسیبپذیری بیشتر اعضای خانواده خواهد شد.
حتی پس از گذشت سالها از این اتفاق شاید جامعه به صورت عمومی قضیه را فراموش کرده باشد، اما در مواقع و موارد مختلف موضوع در اذهان عمومی هنوز پابرجاست و هربار ممکن است به گونهای موجبات آزردهخاطر شدن خانواده و نزدیکان متوفی به وجود بیاید. در نتیجه برداشتهای جامعه و نگاه بیرونی به خانواده متوفی متاسفانه به گونهای است که به آسیبپذیری هرچه بیشتر خانوادهی داغدیده کمک میکند.
از بعد درونی، کنار آمدن با این اتفاق مشکل است
در نگاه درونی، از دیدگاه من، بزرگترین پیامدها و چالشهای این اتفاق شوم، متوجه درون خانواده خواهد بود. چرا که غم از دست دادن یک عزیز از خانواده به خودی خود میتواند کمرشکن باشد و اگر این اتفاق در خلال روندی غیرطبیعی رخ دهد طبیعتا از نظر روانی شرایط اعضای خانواده را برای پذیرش و کنار آمدن با این اتفاق سختتر میکند.
خانوادههایی که دچار این اتفاق ناگوار میشوند، خواه ناخواه تا آخر عمر متاثر از این جریان خواهند بود. هرچند شاید به ظاهر پس از گذشت سالها این اتفاق از حافظهی عمومی جامعه پاک شده باشد، اما به خصوص در جوامع کوچکتر مثل گراش که افراد شهر با هم آشنایی بیشتری دارند، در مقاطع مختلف و موضوعات خاص که میتواند به نحوی مرتبط با قضیه باشد، مجددا خود را نشان خواهد داد و میتواند تبعات خاص خود را در هر زمان و مکان ممکن داشته باشد.
باید حرف زد و بین این خانوادهها ارتباط برقرار کرد
اما هیچ چیز بهتر از شفافیت نیست. فکر میکنم باید اعضای خانواده چنین واقعیتی را بپذیرند و از گفتوگوی صادقانه در مورد آن در جاهایی که نیاز است، مثل جلسه خواستگاری، صحبت کنند. چرا که این اتفاق طبیعتا در زندگی آیندهی اعضای خانواده هم میتواند تاثیرگذار باشد و غیرقابل اجتناب است و فرار کردن و نپذیرفتن این موضوع میتواند به بروز آسیبهای احتمالی بیشتری کمک کند.
وقتی خبر خودکشی کسی را در شهر میشنوم دچار تزلزل میشوم. خوب است که ارتباطی بین خانوادههایی که این تجربه تلخ را دارند به وجود بیاید. هر چند به صورت طبیعی، ارتباطی سازماندهیشده بین این خانوادهها به وجود نخواهد آمد، مگر این که آشنایی قبلی و مناسبتها یا روابط کاری، فامیلی یا … در جامعه موجب چنین ارتباطاتی شود. تاکنون هم مشاهده نکردهام که ارگان، سازمان یا نهادی یا حتی خانوادهای با هر هدف یا نیتی به دنبال این باشد که چنین ارتباطاتی شکل بگیرد.
به صورت کلی این اتفاق میتواند در ابتدا اعضای خانواده را به سوی انزوا سوق دهد تا از نگاهها و قضاوتهای جامعه دورتر باشد. اما این برای افراد و خانوادههای مختلف میتواند متفاوت باشد و قطعا نیاز است که افراد اجازه ندهند این انزوا دنبالهدار شود، به گونهای که حضور اجتماعیشان تا همیشه تحت تاثیر این موضوع قرار بگیرد.
روایت سوم: همسر
فقط دو سال از ازدواجمان میگذشت. پاییز ۱۲ سال پیش در حیاط خانه اقدام کرد. قبل از آن نیز اقدام به خودکشی کرده بود که منجر به مرگ نشده بود. دکتر روانشناسی که چند روز آخر عمرش با او صحبت کرده بود میگفت او درگیر یک نوع بیماری روانی بوده است.
دوستاش داشتم ولی من را مقصر میدانستند
فقط دو سال با او زندگی کردم اما به اندازهی تمام عمرم تاوان دادم. دوستش داشتم و مرگش ضربهی سنگینی بود برایم، اما تلخی فراق و نداشتنش همهی دردی نبود که باید تحمل میکردم.
او هیچ وصیتنامهای از خودش به جا نگذاشت و بازخوردهای بعد از مرگش درست از لحظهی خاکسپاریاش آغاز شد. خانوادهاش به من اجازه ندادند که در مراسم تدفین او شرکت کنم. آنها من و خانوادهی من را گناهکار و مقصر میدانستند و این شایعه در کل شهر پیچید و هر کسی از ظن خودش من و خانوادهام را قضاوت کرد. تاثیر آن روی زندگی، آینده و آبروی خودم و خانوادهام خیلی زیاد بود. اوایل آنقدر فشارها زیاد بود که از خانه بیرون نمیرفتم و میترسیدم. حس تحقیر شدن داشتم.
میشنیدم که پشت سرم میگفتند اگر زنش صبر میکرد، اگر زنش جواب نمیداد، اگر طاقت میکرد، شوهرش این کار را نمیکرد. اما سنگینترین حرفی که شنیدم این بود که میگفتند برادرش و خانوادهاش این کار را کردند و این موضوع برایم روزهای تاریکی را رقم زد.
میخواهم از آن فضا دور باشم
وقتی خبر خودکشی کسی را میشنوم حس خیلی بدی به من دست میدهد و به گونهای زندگی خودم برایم تداعی میشود. اگر با آن خانواده ارتباطی داشته باشم و از عهدهام بربیاید، چون خودم با این مشکل روبهرو بودهام و شرایطشان را درک میکنم، سعی میکنم کمکشان کنم.
یک بار یکی از دوستانم از تصمیمش به خودکشی با من حرف زد. برای صحبت کردن با او وقت زیادی گذاشتم. الان چند سالی هست توانستهام منصرفش کنم و خدا را شکر دارد زندگیاش را میکند.
اما زیاد دوست ندارم با خانوادههایی که درگیر این حادثه تلخ شدهاند ارتباط برقرار کنم، چون زندگیام خیلی تحت تاثیر این نوع زندگی قرار گرفته و دوست دارم کمی از آن فضا دور باشم.
حرفها و قضاوتها کار خودشان را میکنند
گذر زمان روی خیلی چیزها تاثیر میگذارد، روی قضاوتهای مردم و قبول شرایط. من فکر میکنم به مروز زمان حقانیت هر موضوعی برای همه رو میشود، اما خیلی دیر. زمانی که دیگر حرف و حدیثهایی که پشت سرت گفته شده، تاثیر خودش را گذاشته و کاری نمیشود کرد.
توضیح هفتبرکه: این گزارش حدود دو سال پیش در شهریور ۱۳۹۸ تهیه شده بود، اما انتشار آن به دلایلی به عقب افتاد. با اتفاقاتی که در ماههای اخیر در گراش رخ داد، انتشار این نوع گزارشها ضروریتر از قبل مینماید.
اوزی
۲۸ مهر ۱۴۰۰
آنچنان مشکلات زیاد شده که گاهی دیگر نمی شود با آن کنار آمد
تا در موقعیت کسی قرار نگرفته اید و آن فشار ها را نچشیده اید نمی توان درباره کار دیگران داوری کرد.
Davood
۱۸ مهر ۱۴۰۰
این که خودکشی یک گناه کبیره و جرمی نابخشودنیست در آن شکی نیست ! ولی مانند سایر گناهان دیگر آدمی ، علل و اسباب و انگیزه های متفاوتی دارد ! دزدی نیز یک گناه است ولی لزوما یک دزد، بالفطره به دنیا نمی آید! فقر و تنگدستی ، شرایط محیطی خانوادگی و فرهنگی و آموزش و تربیت و آگاهی بخشی و ایمان و اعتقاد و دوست و رفیق و شاید بعضی مواقع اختلالات ذهنی و روانی هر کدام بطور جداگانه و یا مشترک در فردی او را به گناه و بزه دزدی ترغیب و تشویق یا نهی و دوری می کنند ! در خودکشی نیز همین انگیزه ها هم وجود دارد ولی چون خودکشی به مهمترین چیز بشر یعنی نفس و خود او لطمه و پایان می دهد علل خودخواهانه و هوا و هوس در آن منتفیست !! و بیشتر عدم تعادل روحی و روانی و بیشتر افسردگی و احیانا شرمساری و نبود طاقت و توان و استقامت روحی و روانی در پذیرش شکست و عدم کامیابیها !!! فرد را به خودکشی سوق می دهد ! علت های عجیب و غریب دیگر هم وجود دارد که لازم به بیان آن نیست چون ما عموما و قریب به اتفاق علل را مد نظر داریم به هر حال علتهای روحی و روانی را روانپزشکان و مشاوره های متخصص می توانند به خوبی درمان کنند و خانواده ها با آموزش و آگاهی بیشتری که کسب می کنند همچنانکه تب و دل درد اعضای خانواده را با بردن او نزد پزشک غمخوار و دلواپس هستند در این موارد نیز همت و سعی بیشتری در بهداشت روح و روان خود و اعضای خانواده خود داشته باشند !! همچنین شکست ها و ناکامیهای خویشان و دوستان خویش را غمخوار و یاریگر و حامی باشند و از منت نهادن و شرمسار کردن آنها پرهیز کنند هر چند که مشکلات و نگرش و امید به آینده و … در هر نسلی متفاوت است ! و نسل امروز را با وعده و وعید نمی توان دلگرم نمود ولیکن کس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من !! پس همه ما نسبت به اطرافیان و دوستان خود مسئول و مکلفیم ! چه از نظر مادی و چه معنوی پشت و حامی همدیگر باشیم !
کابوسی به نام افسردگی
۱۷ مهر ۱۴۰۰
همیشه پیشگیری بهتر از درمانه
بنظر میرسه کسانی که تا الان نظر دادن خودشون افسردگی رو تجربه نکردن. افسردگی هم درجه و مراتبی داره که هر کسی به نحوی از درون یه جور تجربیات روانی و شناختی بدی رو تجربه میکنه و از بیرون هم علائم هر فرد افسرده کاملا متفاوت دیده میشه. کسی که افسردگی عمده داره حتی اگه استاد فلسفه و منطق و کلام هم باشه دیگه مدل تفکرش و شناختش بهم میریزه انگاری یه عینک دیگه برای دیدن جهان به چشمش میزنن😔
این جملاتی که جناب خورشیدی، مانا، حسن، شهروند و … فرمودن به تنهایی بدرد پیشگیری از افسردگی هم نمیخوره چه برسه به درمان و جلوگیری از خودکشی چون فرد افسرده دیگه اینا تو مخ اش نمیره هر چند آدمی معتقد بوده باشد
افسردگی و افسرده ها رو جدی بگیرید. مسببین امر در گناه خودکشی و گرفتار شدن خانواده ها مسئولند. فکر نکنید گناه کبیره اش فقط دامن خود فرد رو میگیره
مانا
۱۷ مهر ۱۴۰۰
مرگ خودخواسته!!
اصلا انسان و تشخیص او در حدی نیست که برخی تصمیمات اینچنینی بگیرد،در حالی که در سیره ی زیبای اهلبیت علیهم السلام و فرهنگ دین جایگاه سختی ها نشان داده شده
کسی که دنیا را، محدود بودن و کوتاه بودنش را بشناسد و نیز درصدی احتمال وجود عالم آخرت را بدهد، چنان مقاومتی در او ایجاد میشود که مشکلات کوچک جلوه میکنند و او بزرگ میشود..
لذا متون دینی به معرفی دنیا میپردازند لقد خلقنا الانسان فی کبد قطعا انسان را در رنج آفریدیم، تا آگاهانه انتظارات او با واقعیت مطابق شود و توان روحی پیدا کند.
احمد
۱۶ مهر ۱۴۰۰
خوب شد شما کاره ای نشدی با این طرز تفکر!
راستی جنگ بیکاری و… که شما گفتید هم جز آپشن های زندگی انسان هست.
مصطفی خورشیدی
۱۶ مهر ۱۴۰۰
سلام بر انسانهای صبور دردکشیده .
یه دختری عاشق پروانه بود.
یه روز دید رو برگ درخت خونه شون شفیره بسته.
بی صبرانه منتظر تولد یه پروانه بود.
یه روز که ازمدرسه برگشت دید پروانه داره تولد میشه اما شفیره خیلی تنگه واجازه نمیده پروانه ، راحت بیاد بیرون .
با سر سوزنی راهشو بازتر کرد …
پروانه ی قشنگی بیرون اومد اما..
قدرت پرواز نداشت .
.
.
.
اینا را گفتم که بگم سختیهای زندگی، به ما انسانهاقدرت پرواز میده
قدرت اوج گرفتن
نترسیدن
بالا رفتن
رسیدن به قله ها …
سختیها همه جا هست سختیها پازلهای زندگیست که باید با دقت حلش کنیم .حتی اگه حل نشه بن بست نداره .
اصلا هیچ بن بستی برای اندیشه ها وجود نداره .
بالاخره یه راهی هست .
ان مع العسر یسرا ( قطعا بعد از هر سختی ،گشایش وآسانی است)
خدای مهربانمان میگوید: لا تَقتُلُوا اَنفُسَکُم(خودتان را نکشید.) همین…
شهروند
۱۶ مهر ۱۴۰۰
حیات آدمی اولین و عظیم ترین نعمتی است که خداوند آن را برای رسیدن به تکامل و صعود به قلّه های رفیع و عالی معنوی به انسان عطا فرموده است. ازاین رو نه تنها دیگران نمی توانند صدمه ای به این نعمت الهی وارد سازند، بلکه خود شخص نیز به هیچ عنوان حق ندارد آن را از بین ببرد و بر وی واجب است پیوسته از جان خویش پاسداری و محافظت کند. مالک اصلی انسان خداوند متعال است و نفس انسانی امانت الهی است؛ از این رو باید از این امانت خوب محافظت کرد و از بین بردن آن خیانت در امانت الهی است.
البته فقط در راه خدا می توان جان خویش را فدا نمود. چون حفظ دین الهی و ارزشهای والای دینی ـ که همان راه خداوند است ـ از جان انسان بالاتر، ارزشمندتر و مهمتر است. لذا سید و سالار شهیدان و سرور آزادگان حضرت امام حسین علیه السلام و دیگر شهدای راه خدا، جان خویش را تقدیم نمودند.
اگر باز بخواهیم از دیدگاه روانشناسان نگاه و بررسی کنیم میگن در حضور نوجوانان اسمی از خودکشی نبرید چرا رسانه های شهر ما غافل هستن وعلاوه بر انتشار اخبار خودکشی که ممنوع است باز به این امر می پردازند و افتخار میکنند؟؟ جای بسی تاسف است.
رامین
۱۶ مهر ۱۴۰۰
مسیولین هفت برکه
درخبرهای مربوط به خودکشی دلیل روان شناختی و عواقب جسمی اقدام به خود کشی که فرد را فلج و خانه نشین و یاناقص کرده گفته شود تا عواقب آن بیشتر دیده شود.
با تشکر
اصغر
۱۶ مهر ۱۴۰۰
قابل توجه دوست عزیز
پوشش خبری مربوط به خودکشی باید محدود باشد، گزارش جزئیات داده نشده، روش خودکشی و عکس آن منتشر نشود، واژه خودکشی را تیتر نکنیم شاید ترویج تلقی شود و در نهایت معرفی خودکشی به عنوان یک عمل تحسین برانگیز نباشد و قبح خودکشی حفظ شود.
یکم بیشتر مواظب باشیم دوست عزیز…
همشهری
۱۶ مهر ۱۴۰۰
تغییر اسم خودکشی به مرگ خودخواسته فقط قبح این کار رو از بین میبره.
بنظرم کسانی که خودکشی می کنند خودخواهترین افراد جامعه هستند چون هیچگاه به مشکلاتی که از این اتفاق برای خانوادهشون پیش خواهد آمد فکر نمی کنند.
حسن ع
۱۶ مهر ۱۴۰۰
باید بدانیم که خودکشی در قرآن و کلام معصومین علیهم السلام ازجمله گناهان کبیره محسوب می شود که درنهایت عذاب ابدی را در پی دارد.
این عمل به هر دلیلی نازیبا است.
امیر
۱۶ مهر ۱۴۰۰
سلام
بر اساس دیدگاه اسلام حیات به عنوان امانتی از جانب خداوند در اختیار انسان قرار داده شده است و او مالکیت نسبی بر تن خویش دارد که نمی تواند بدون جواز از مالک مطلق آن، در آن تصرف کند و اقدام به خودکشی نماید و زمینه نابودی خود را فراهم سازد.
پس چرا بیخودی انسان ها را تشویق به این هنجار اجتماعی ناپسند می نمایید.
اریا
۱۶ مهر ۱۴۰۰
خودکشی یک مرگ خودخواسته هست، خدا این اپشن رو قرار داده تااز دست ظلم ها نجات پیدا کنی
ظلم های گرانی،بیکاری، اینده نامعلوم، جنگ، چه کسی این سرنوشت رو برایمان خواست؟مگر چنین بودیم؟خانه ظالم ویران باد