هفتبرکه: یک شعر، یک داستان، یک خبر ادبی و دو ترجمه از یک شعر در کنار صفحات ثابت نشریه، رهآورد این هفتهی نشریهی داخلی انجمن شاعران و نویسندگان گراش است. الف ۷۷۶ که همزمان با جلسهی ۸۷۶ دیروز پنجشنبه ۲۰ اسفند ۹۴ منتشر شده را بخوانید و یا به فرمت پیدیاف دریافت کنید (کلیک کنید).
خبر ادبی
عصر روز شنبه ۱۵ اسفندماه ۹۴ آیین رونمایی از کتاب سخنگوی «دموکراسی یا دموقراضه» برگزار شد.
دموکراسی یا دموقراضه یکی از شناخته شدهترین آثار سید مهدی شجاعی است که در سال ۱۳۸۷ توسط انتشارات کتاب نیستان منتشر شده است. این کتاب در ۱۵ فصل نوشته شده و داستان آن در رابطه با کشورخیالی غربستان و پادشاه آن کشور است که بعد از مرگ خود میخواهد با انجام انتخابات، مردم از بین پسران وی پادشاه آینده را برگزینند. همزمان با انتشار نسخه پیدیاف کتاب برخی سایتها مدعی جمعآوری شدن این کتاب از کتابفروشیها توسط وزارت ارشاد شده بودند ولی پس از آن، روابط عمومی انتشارات نیستان توقیف و جمعآوری کتاب مورد نظر را خواست. این کتاب از اردیبهشت ماه ۹۲ و با قیمت جدید در نمایشگاه کتاب عرضه شد. کارولین کراسی کری این رمان را به زبان انگلیسی ترجمه کرده است. نسخه انگلیسی توسط انتشارات نشر شمع و مه راهی بازار شده است./ویکی پدیا
بزرگمهر حسینپور در این مراسم اظهار کرد: متأسفانه کتاب را نخوانده اما تعریفش را زیاد شنیده بودم، به همین دلیل کتاب صوتی را تهیه کردم و آن را در خودرو گوش دادم، به نظرم کتاب بسیار جذابی است و از آن دسته آثاری است که اگر چند صفحه از آن را بخوانی، دیگر نمیتوانی آن را زمین بگذاری. هر خط از این کتاب حرفی برای گفتن دارد و میشود آن را به صورت استاتوس در شبکههای اجتماعی قرار داد یا برای دوستان ارسال کرد.»
در ادامه این مراسم، علی مرادخانی معاونت امور هنری وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی با اشاره به دلایل حضور در این مراسم گفت: «شجاعی در سال ۸۸ کتاب را برای من فرستاد و از من برای چاپ و توزیع مشورت خواست که بنا بر شرایط آن روزها از او خواستم که دست نگه دارد چراکه منتشر کردن این کتاب در سال ۸۸ کار مناسبی نبود. بیشتر کتابهای شجاعی تصویری است و شما با ورق زدن چند صفحه ابتدایی، یکباره متوجه خواهید شد که از زمان غافل شدهاید و به اواسط کتاب رسیدهاید.این یکی از ویژگیهای قلم جادویی اوست.»
سیدمهدی شجاعی، نویسنده کتاب «دموکراسی یا دموقراضه» که آخرین سخنران این مراسم بود، اظهار کرد: خوشحالم که موسسهای تحت عنوان موسسه «نوین کتاب گویا» در تلاش است تا در این فضایی که همه با کتاب و کتابخوانی قهر هستند، جامعه را کتابخوان کند. شرایط به گونهای تغییر کرده است که حتی افراد کتابخوان نیز درگیر فضای مجازی شدهاند و حتی مسئولان در گفتوگو با رسانهها اعلام میکنند که زمانی برای مطالعه ندارند. بنابراین در این شرایط، بهترین تصمیم این است که کتابها را به صورت صوتی در اختیار مردم قرار دهیم تا جامعه به سمت کتاب و کتابخوانی حرکت کند. او با اشاره به دلایل کاهش مطالعه کتاب گفت: متأسفانه مشکل کاهش سرانه مطالعه خیلی ریشهای است و باید با سیاستگذاریهای کلان آن را تغییر داد، در غیر این صورت شرایط تغییر نخواهد کرد. در چنین شرایطی کار کردن در حوزه کتاب و فرهنگ کار بسیار دشواری است و امیدوارم شرایط تغییر کند.
شعر
مریم قاسمیزادگان
حرم چه خلوت مأنوس و دلکشـی دارد
که ساده چشم مرا هرم خواب میگیرد
کشیده عکس خودش را زنی که دور از توست
کنار گنبـــد و با گریه قـــاب میگیرد
شبی تو را به خواب دیده که پر از نوری
برات گشــته به قلـبش جواب میگیرد
به خــواب دیده که در ازدحــام آدمهـا
نشسته گوشهای از دستت آب میگیرد
پریده قـــبل اذان خــواب از سرش و
دوباره جای حضـورت غیاب میگیرد
ویلچرنوشت کامل و دائم
عبدالوهاب نظری
اولین بار که فهمیدم حالا حالاها باید مهمان ویلچرم باشم وقتی بود که پدرم برایم کارت معلولیت گرفت، لبهی کارت را گرفته بود و همینجور که توی هوا تکان میداد و میخندید گفت: «بالاخره برات گرفتم، بعد دو ماه رفتن و اومدن»
کارت را با ضربه گذاشت روی میزی که پشتش نشسته بودم. «باید قدرمو بدونی». راست میگفت، کار هر کسی نبود که یک بچه درست کند و بعد از معلول شدنش با هزار مکافات برایش کارت بگیرد. این کارت نشان میداد یک معلول واقعیام چون زیرش نوشتهبود؛
نوع معلولیت _ دائم و کامل
پدرم همینجور میخندید و آدامسش را میجوید.همینکه از اتاق رفت بیرون شروع کردم به فریاد کشیدن. پدرم مات و مبهوت نگاه میکرد، نمیدانست دقیقن بخاطر چه فریاد میزنم. بعد مادرم آمد توی اتاق و چون از فریاد کشیدن خسته شده بودم، شروع کردم به کشیدن چیزهای دیگر و اولین چیزی که دم دستم رسید،گیسهای مادرم بود. مادرم خیلی به موهایش می رسید ، هیچ وقت با شامپو نمیشستشان چون مواد شیمیایی برای بقای موهایش ضرر داشت. آرام آرام شانه شان میکرد و فکر میکرد عضو فناناپذیر بدنش است.
حالا من داشتم این گیس های افسانهای را بخاطر یک معلولیت کامل و دائمِ ناقابل از ریشه میکندم. مادرم بالاخره خودش را از زیر دستم خلاص کرد و شروع کردم به کشیدن موهای خودم.
کارت را روی هوا تکان دادم و گفتم: کامل و دائم؟کامل و دائم؟
پدرم گفت:«نه، اون الکیه، فقط واسه اینه که امکانات بیشتری از دولت بگیریم»
مادرم گیسهایش را توی دستش گرفتهبود، اشک میریخت و میگفت: «موهامو کند، موهامو کند»
اما من رام شدنی نبودم تا اینکه پدرم گوشیاش را آورد و گفت: «بیا با خودش صحبت کن، خودش بهت میگه که اینو الکی نوشته»
من در حال فریاد زدن بودم و صدا از پشت خط میگفت: «الو،الو»
پدرم گوشی را گذاشت روی بلندگو و به مرد گفت:«آقا بیا خودت بهش بگو همینجوری نوشتی کامل و دائم»
مرد گفت:«پسر جون همش خالیبندیه، همش واسه اینه که امکانات بیشتری بهت بدن.خونه، وسایل بهداشتی»
من یکخورده آرام شدم.
«همه ما میدونیم تا چند وقت دیگه راه میافتی»
حالا کاملن آرام شده بودم
«آفرین،آروم باش،آروم باش»
پدرم از مرد تشکر کرد و بعد از آن آتشفشانی که به پا شده بود، خانه در سکوتی عمیق فرو رفت. البته من میدانستم آن صدای پشت تلفنی، آقای باصره، سوپری محلمان بود. همانی که پدرم ازش نسیه جنس می گرفت و گاهی میرفت پیشش درد دل میکرد. این را هم میدانستم یک معلولیت کامل و دائم یعنی یک معلولیت کامل و دائم با طعم ویلچر وچاشنی لوازم بهداشتی.
شعر ترجمه
در دو الف هفتههای قبل، دو ترجمه از شعر سگ اثر رابرت فرانسیس را خواندیم. اکنون دو ترجمه دیگر از همین شعر را با هم مقایسه میکنیم. هر دوی ترجمهها حاصل تلاش دانشجویان رشته ادبیات انگلیسی دانشگاه تهران هستند.
The Hound
Robert Francis
Life the hound
Equivocal
Comes at the bound
Either to rend me
Or to befriend me.
I cannot tell
The bound’s intent
Till he has sprung
At my bare hand
With teeth or tongue.
Meanwhile I stand
And wait the event.
سگ
پویا گرجی
ای زندگی، ای سگ
دوگانهای
بر میجهی به دریدن،
یا به مهر ورزیدن
قصدت ندانم
تا زبانت بنوازد
یا نیشت بدرد
ایستادهام در انتظار بازیات
تا چه کنی با من
سگ تازی
ستاره ملکپور
زندگی، این سگ تازی
بلاتکلیف
میپرد با جهشی
رو به ویرانی من
یا به همیاری من
هیچ نمیدانم
از قصد سگ
تا که برخیزد
بر برهنه دست من
با نیش یا به زبان.
ناگزیر میایستم
در انتظار رویداد.
یادداشتهای ۳:۲۱ نیمهشب
اینستاگردی
کل نشریه را از اینجا دریافت کنید.
غلام عباس
۲۲ اسفند ۱۳۹۴
بله متوجه ام اگه جسارتی شد شرمنده
چند وقتیه یه ایده دارم و میخوام عملی شه
اینکه از سرگذشت خودم فیلم هنری یا یه مستند بسازم و تو جشنواره کل گراش شرکتش بدم
هم یه تجربه ای میکنم هم یه حرفی بزنم تو جامعه واسه امثال من و جناب اقای عبدالوهاب نظری عزیز
از خوشی ها
از موفقیعت ها شخصی
از موهبت الهی که خدا واسمون مقدر کرده
در کنارش به واقیعت ها و … بپردازم
ناشناس
۲۱ اسفند ۱۳۹۴
همش جالب بود .لذت بردم
غلام عباس
۲۱ اسفند ۱۳۹۴
با سلام
منم یه ویلچرنوشتم ابن نوشته واقعیه
چه جالب منم کارت دارم و الان گذاشتم زیر شیر اب و ازش اب میخورم ، میخواهی قرضت بدم ؟
منم اولین بار که فهمیدم قراره این کارت رو بگیرم نه داد زدم نه گریه کردم فقط اروم تو خودم شکستم تمام ارزوهام باهاش سوختند و خاکسترش موند
کارت و نوع معلولیت یا واژه دائم یا فلج شدید جسمی و حرکتی مهم نیست واسم چون نه بهم امکانات میده نه ارزش
اه … نه داد و بیداد ، نه سکوت اصلا دیگه واسم مهم نیست ،
این اداره … هم الان فقط به اسم میشناسم از بس رفتم و اومدم حرف زدم و بهش عمل نکردند دیگه دلسرد شدم از این ادره
اه … داشت یادم میرفت
امکانات : بعد چند ماه یک چند کیلو برنج ، یه دو دونه کنسرو ماهی ، یه دو دونه قوطی گرجه و یه دو دونه روغن نباتی و بعد چند ماهی ۳۰ هزار تومانی تو کارتت و بعد یه سالی یه ویلچر اونم نه برقی بلکه از اون ساده هاش که راننده لازم داره :دی
در کل نوشته شما بدک نبود اگه دوست داشتین بگید واستون بنویسم منم بلدما ! البته از اون خوب خوباش که اشک ادم رو در میاره ، دل ادم رو کباب میکنه
محمد خواجهپور
۲۱ اسفند ۱۳۹۴
غلامعباس عزیز، خود عبدالوهاب هم معلول است و نقطه قوت کارش این بود که به جای احساساتی نوشتن طنز خیلی ظریف و پاکی داشت.