کار در داروخانه فقط یکنواخت یا استرسزا نیست؛ لحظههای تلخ و شیرین زیادی هم دارد. غلامحسین غفوری ۸ سال تجربهی کار در داروخانه دارد. او از هجده سالگی به مدت یک سال در داروخانه دکتر جنگجو مشغول به کار شد؛ و بعد از خدمت سربازیاش هم تا سال ۸۷ در داروخانه دکتر ایزدی مشغول بود. خاطراتی که او با صاحبکارش، احمد حقیقی، از اتفاقات و شیطنتهای روزمره در داروخانه دارد همیشه شنیدنی است. قیمت بالای داروها محور خاطرات او در این نوشته است.
قرص قلب یا اجارهخانه
یک قرار خداپسندانه داشتیم با صندوق نور، وابسته به مسجد صاحب الزمان (عج)، که اگر کسی واقعا نیازمند بود و پول داروی مهمی را نداشت، تخفیف بالایی بهش بدهیم و بعد ماهانه با صندوق حساب کنیم. زیاد پیش میآمد که هر ماه تا صد هزار تومان از صندوق بگیریم. یک روز پیرمردی که از ظاهرش پیدا بود وضع مالی درستی ندارد وارد شد. توی نسخهاش یک قرص بود به نام پلاویکس که برای ناراحتیهای قلبی و کسانی که عمل قلب کردهاند تجویز میشود. هر جعبهاش ۲۸ قرص داشت و ۸۲ هزار تومان قیمتاش بود و چون فقط خارجیاش موجود بود، آن موقع بیمه هم حساب نمیشد.
به پیرمرد گفتم: «این قرص قیمتاش ۸۲ تومنه ها. بدم؟»
لحظهای مکث کرد و گفت: «نه. من این ماه کرایهخونهام رو بدم یا این قرص رو بخورم.»
نسخه را گرفت که بیرون برود. ولی احمد جلویش را گرفت و قرص را با تخفیف زیادی بهش دادیم.
خطر قلبی
یک روز حاجآقایی آمد که و نسخهای بهم داد که برای سرماخوردگی بود. دکتر برایش قرص کوآموکسیکلاو نوشته بود. گفتم: «حاج آقا قیمت این قرص این قدره. بذارم؟»
با خنده گفت: «من برای یه سرماخوردگی جزیی رفتهم پیش دکتر. این که برای قلبام هم ضرر داره!»
استخاره
نسخههای بعضی دکترها به طور طبیعی گران میشود. دکتر قلمی که متخصص ستون فقرات بود، بالای داروخانه ما مطب داشت. یک روز دو تا زن از پیش دکتر قلمی آمدند. نسخهشان را پیچیدم و ۱۷ – ۱۸ هزار تومان شد.
یکی از زنها گفت: «پس نسخه رو بده تا من برم استخاره کنم، اگر خوب اومد میآم دارو رو میبرم!»
البته انگار استخارهشان بدآمد، چون هیچوقت برنگشتند.
LG
چند وقتی یک شرکت اجناسی برایمان میآورد که به نام LG بودند. اجناس نسبتا ارزان قیمتی هم بودند و خوب فروش میرفتند.
یک نفر که آشنا هم بود، وارد شد و گفت: «یه خمیر دندان خوب به من بده.»
من میدانستم که تعریف او از خوب این است که کیفیت سنسوداین را داشته باشد و قیمت پاوه! گفتم: «بیا این LG رو ببر که خوبه.»
خندید و گفت: «هه! LG؟ مگر کولره؟»
احمد حقیقی که آن طرف ایستاده بود گفت: «فرقی نمیکنه که! LG شرکت بزرگیه. همه چی میزنه، از کولر تا خمیر دندون.»
طرف گفت: «یعنی گارانتی هم داره؟»
احمد هم کم نیاورد و گفت: «گارانتی هم داره! اون رو برو از شامَمّد [آقای محمدپور] بگیر که نمایندگیشو داره.»
آقای محمدپور لوازم خانگی دارد و با ما دوست بود و همیشه با هم شوخی داشتیم. خلاصه طرف خمیر دندان را گرفت و رفت.
ده دقیقه بعد محمدپور زنگ زد و بنا گذاشت به داد و بیداد کردن که: «احمدِ …! این که فرستادی پیش من چی میخواد؟ من گارانتی خمیر دندون از کجا بیارم؟»