تمام زندگیشان را ول کردهاند و با دوچرخههایشان هرجایی که دلشان بکشد میروند. آزاد و رها چیزی که آرزوی خیلی از ما است ولی کمتر کسی جراتاش را دارد. جرات رها کردن، دل کندن و رفتن. جرات آزادی
در یکی از روزهای آبان ۱۳۹۴ آنها را در چلوکبابی صالح میبینم. دیروز مهمان عزیز نوبهار بودند. به رسم مهمان نوازی اسلامی. کباب دیروز زیر زبانشان مزه کرده است و یک بار دیگر آمدهاند این طعم جادویی را بچشند. امروز نیز مهمان نوبهار هستند. ابوالحسن حسینی همراه است. میگوید: «آنها را در پارک شهر دیدم در مسیر حرکتشان به گراش رسیده بودند و به دنبال جایی بودند تا بتوانند سوپ سفارش دهند. چون زبان میدانستم و مدرک مدیریت تور و گردشگری نیز دارم این دو روز همراهشان هستم تا گراش را ببینند. دیشب را مهمانسرای آتشنشانی گذراندهاند و از بام گراش، برکه کل و برکه حاجی اسدالله ، حمام دهباشی، خانه شهیدان عظیمی دیدن کردهاند.»
هردو آلمانی هستند یکی جوان است و دیگری به مرز سالخوردگی رسیدهاند.پاتریک جوانتر و ۳۹ ساله است و اهل بیلفلد است. یک دختر کوچک هم دارد. هاینر ۶۱ اهل پیتزبورگ است و قیافه پدربزرگهای سختکوش را دارد.
هاینر از شش سال پیش کار گشتن با دوچرخه را شروع کرده است. اول در کشورهای مختلف اروپایی مثل هلند، اتریش، مجارستان، اسلواکی، کرواسی، بلغارستان و رومانی گشته است و بعد از حرفهای تر شدن حالا با همراه جوانتر خود مسیر دورتری را انتخاب کرده است.
اول چیزی که میپرسم هدفشان از این سفر است. دوچرخهسوار جوانتر میگوید: «بیشتر یک سفر روحانی است که بیشتر خودم را بشناسم. شناخت فرهنگ کشورها و خودم.» دلیل دیگری هم دارد: «از هواپیما خوشم نمیآمد. میخواستم مثل سفرهای قدیم باشد. ماشین و موتورسیکلت نمیخواستم.»
برای پاتریک این یک سفر معنوی است: «من شغل خوبی و مطمئنی به عنوان مهندس نرمافزار در یک شرکت تجاری داشتم اما این راضیام نمیکرد. احساس میکردم وقتم را تلف میکنم. الان احساس میکنم چیزی یادی میگیرم. احساس میکنم شادم.»
شش ماه پیش کارشان را ول کردهاند هاینر گالری هنری که ۳۸سال برای آن زحمت کشیده را رها میکند و پاتریک شرکت تجاری را. از آلمان حرکت کردهاند بعد از اروپا به ترکیه، ارمنستان و گرجستان رفتهاند و چند هفتهای است ایران هستند. پاتریک دوست دارد در ادامه سفرش به جنوب و جنوب شرقی آسیا هم برود. اگر پول تمام نشود.
پول زیادی ندارند. هاینر از پسانداز خود استفاده میکند و پاتریک میگوید پولاش در حال تمام شدن است. باید برگردد و یک سالی پول جمع کند تا خرج سفر بعدی جور شود. از جایی هم پشتیبانی نمیشوند.
برایم جالب است که چگونه برنامهریزی میکنند. میگویند: «برنامهای نداریم. هر روز برای خودمان تصمیم میگیریم که کجا بروند. از مردم میپرسیم و آنها کمکمان میکنند. بدترین چیز برای ما ترافیک است.» الان دلشان میخواهند به سمت خلیج فارس بروند و میروند.
قبل از آمدن به ایران شنیده بودند سفر به ایران میتواند خطرناک باشد اما وقتی جدیتر مطالعه میکنند خیلیها سفر به ایران را به آنها توصیه میکنند تا این روز از سفرشان راضی هستند. هر چند نام شهرهایی که رفتهاند را به دقت به یاد ندارند. نمیدانم چه چیزی از گراش به یادشان خواهد ماند. کباب گراشی، برکه کل یا لحظهای که فروشنده فروشگاه رز که طرفدار فوتبال آلمان است سرود ملی آلمان را برایشان خوانده است. به نظر میرسد روز خوبی را در گراش گذراندهاند.
یک سایت جمع و جور هم دارند. bikeroadcruiser.com هاینر در سایتاش نوشته است: «میخواهم مثل یک رود جاری زندگی کنم.»