هفتبرکه – صادق رحمانی: رستم فتوت از نویسندگان و پژوهشگران بومی جنوب ایران است که پیوندی عمیق میان ادبیات، فرهنگ محلی و آموزش برقرار کرده است. او متولد سال ۱۳۵۸ و دانشآموختهی رشتهی زبان و ادبیات فارسی است. او در عمادشهرِ لارستان به دنیا آمده است و به ضرورت فعالیت در آموزش و پرورش اوز در این شهر زندگی میکند؛ جغرافیایی که نهفقط محل زیست، بلکه منبع الهام بخش مهمی از آثار اوست. فتوت سالها در حوزهی آموزش فعالیت داشته و سابقهی تدریس در دانشگاه، مدارس متوسطه و اکنون مقطع ابتدایی را در کارنامهی خود دارد. این تجربهی آموزشی، بهویژه ارتباط مستقیم با کودکان، نقشی تعیینکننده در گرایش او به ادبیات کودک و نوجوان ایفا کرده است.
نخستین اثر او در این حوزه، «بچههای خوب مدرسه دلشاد»، در سال ۱۴۰۰ منتشر شد و با استقبال مخاطبان روبهرو شد. تازهترین کتاب او «برکه و کُنار» است که در بهار ۱۴۰۴ توسط نشر همسایه منتشر شده؛ داستانی تصویری و رنگی که با نثری ساده و صمیمی، به معرفی طبیعت و فرهنگ جنوب برای کودکان میپردازد. افزون بر ادبیات کودک، فتوت پژوهشگری فعال در زمینهی متون عرفانی، نسخههای خطی و فرهنگ منطقهای است. از دیگر آثار منتشرشدهی او میتوان به «دوبیتیهای رضوان خنجی» اشاره کرد و چندین کتاب پژوهشی دیگر نیز از او آمادهی چاپ است.
هفت سوال مکتوب هفتبرکه از فتوت و جوابهای او را بخوانید.
صادق رحمانی: چه چیزی باعث شد که پس از تحصیل در رشته زبان فارسی، گرایشتان به ادبیات کودک و نوجوان شکل بگیرد، در حالی که تمایل به مطالعات کلاسیک و تصحیح نسخ خطی نیز دارید؟
رستم فتوت: در ابتدا از شما و رسانه وزین هفتبرکه کمال سپاس را دارم. بله اینجانب دانشآموخته زبان و ادبیات فارسی هستم و علاقهمند و شیفته ادبیات غنی کلاسیک و گرانسنگ ایران زمین. در ابتدای امر پس از بهرهمندی و افتخار شاگردی در محضر اساتید فرهیخته دانشکده ادبیات دانشگاه شیراز، بیشتر فعالیت و نوشتههایم در زمینه تحصیلی یعنی ادبیات و زبان فارسی بود و حاصل آن چند مقاله و کتاب در این موضوع است. به دلیل علاقهمندی به متون کهن عرفانی، پایاننامهام را در زمینه تصحیح نسخ خطی مربوط به عارفی گمنام اما وارسته به نام شیخ حاجی محمد ابی نجم خنجی مربوط به قرن هشتم با راهنماییهای استاد فقید دکتر اکبر نحوی انتخاب نمودم.
پس از پایان یافتن تحصیلات دانشگاهیام در دوره ارشد، جذب آموزش و پرورش شدم و توفیق آن را یافتم که نزدیک به ۱۴ سال از دوره معلمیام را در مدارس متوسطه و ابتدایی به عنوان دبیر، آموزگار، معاون و مدیر مدرسه بگذرانم. این ارتباط نزدیک با کودکان عزیز و پاکسرشت مرا به وادی ادبیات کودک کشاند و بنمایههای ذهنی و دانستههای ادبیام را با دنیای کودک و نوجوان پیوند داد.
اولین اثرم در این زمینه را برای شرکت در سومین همایش ملی هویت کودکان ایران اسلامی که توسط آموزش ابتدایی وزارت آموزش و پرورش برگزار میشد، نوشتم. پس از برگزیده شدن «بچه های خوب مدرسه دلشاد» در همایش مذکور، آن را به چاپ رساندم و این شد شروع یک فعالیت جدیتر در این زمینه.
رحمانی: در تجربه نگارش و تصحیح نسخه خطی تذکره منظوم و منثور شیخشمسالدین محمد بن ابی نجم خنجی، با چه چالشهایی مواجه شدید؟ آیا نکته یا دستاوردی بود که شما را به طور خاص شگفتزده کرد؟
فتوت: این نسخه خطی مربوط به مقامات و شرح حال عارف قرن هشتم از طایفه بزرگ ابونجمیان خنج است که به واسطه کتاب وزین «خنج گذرگاه باستانی لارستان» نوشته دکتر وثوقی با آن آشنا شدم و به دلیل علاقهمندیام به این موضوعات، با راهنمایی شادروان دکتر نحوی، پایاننامه ارشدم را به تصحیح و توضیح این اثر ارزشمند تاریخی عرفانی پرداختم. چالشهای من ابتدا به دلیل آشنا نبودنم با صاحبان و مالکان نسخ خطی بود که چندان به بنده اعتماد نداشتند تا به دلیل سماجت در کار و رفتوآمدهای زیاد توانستم اعتمادشان را جلب کنم و نسخ را که در واقع میراث نیاکان خود بود، در اختیارم قرار دهند. خدا را شاکرم که این اعتماد همچنان ادامه دارد و هنوز با خانواده این عزیزان در ارتباط هستم.
چالش بعدی عدم وجود منابع مکتوب و مآخذ در زمینه معرفی شخصیت، افکار و فعالیتهای شیخ محمد ابونجم بود که مشکلاتی را برایم به وجود میآورد. مشکل دیگر، مطابقت دادن نسخههای خطی منظوم و منثور با یکدیگر و برخی اوقات فرسودگی و ناخوانا بودن متون بود.
آنچه برایم بیشتر جالب بود، تاریخ پرفراز و نشیب و فرهنگ و تمدن و مکتب عرفانی بسیار ریشهدار و غنی منطقه خنج بود. شهر خنج چنان در قرون ششم و هفتم و هشتم شهره بود که پایگاه و قطب عرفان در آن دوران شناخته میشد؛ به گونهای که به دارالاولیا مشهور بود و فرقههای خاص منشعب شده از فرقه مرشدیه کازرون چون فرقه دانیالیه و فرقه ابونجمیه یا شمسیه و کاکائیه در آن پا گرفت و شخصیتهای بسیار مشهور علمی و عرفانی از دیگر نقاط کشور را بدین دیار کشاند. بنده شخصیت محمد بن ابی نجم را در فارس همچون شیخ ابوسعید ابوالخیر در خراسان میدانم و مقالهای هم در رابطه با اندیشهها و زندگانی وی نوشتم که در مجله میراث مکتوب چاپ شد با عنوان «بوسعیدی از دیار جنوب»، مقامهای نویافته از عارفی وارسته اما گمنام.
رحمانی: در کتاب «برکه و کنار» چطور تلاش کردید محیط و «زبان محلی/گروه مخاطب» را در تقابل یا همآهنگی با نثر سرد و آکادمیک ادبیات رسمیت ببخشید؟
فتوت: پس از چندی سر و کله زدن با نونهالان و کودکان عزیز در دوره ابتدایی آن زبان آکادمیک و علمی را توانستم در نوشتههایم به زبان کودک و نوجوان بیشتر نزدیک کنم. به قول شاعر، «چون که با کودک سر و کارت فتاد / پس زبان کودکی باید گشاد.»
در «برکه و کنار» هم مثل «بچههای خوب مدرسه دلشاد» آن زبان را در پیش گرفتم؛ البته با این تفاوت که آن را برای درونمایه و محتوایی بومی محلی با واژهها و اصطلاحات آشنا برای ما جنوبیها به کار گرفتم. «برکه و کُنار» را هم اولا به دلیل علاقه شخصی و قلبی خودم و دیگر ضرورت طرح این موضوع به پاسداشت زحمات و خدمات نیکاندیشان و برکهسازان سخاوتمند و بیادعای منطقه نوشتم.
رحمانی: آیا برایتان مهم است که آثار کودک و نوجوان –از جمله «بچههای خوب مدرسه دلشاد» — بخشی از «ادبیات محلی/ملّی» تلقی شوند؟ اگر بله، چگونه این دو حوزه (کودک/نوجوان و فرهنگ بومی) را همپیوند میکنید؟
فتوت: «بچههای خوب مدرسه دلشاد» را بر اساس تجربه کاریام به عنوان آموزگار، معاون و مدیر در مدرسه ابتدایی و مشکلاتی که بعضا در رفتار و تعامل دانشآموزان با یکدیگر می دیدم، نوشتم و نام آن را از مدرسهای که تدریس میکردم، گرفتم، یعنی مدرسه «دلشاد» که میشود به نوعی آن را محلی تلقی کرد؛ حتی توصیفات و فضاسازی داستان برگرفته از محیط پیرامون مدرسه دلشاد است. اما با توجه به اینکه این کتاب به موضوعی اخلاقی به خصوص آفتهای زبانی در بین دانشآموزان میپردازد، درونمایهای فراتر از محلی خاص را شامل میشود و چندان اصراری به بومی یا محلی تلقی شدن آن ندارم.
رحمانی: نگاهتان به نقش زبان مادری و گویشهای محلی در روایت داستان برای کودکان چیست؟ آیا تجربهای در این زمینه دارید؟
فتوت: ما جنوبیها از زمانی که به اصطلاح دست راست و چپمان را از هم تشخیص دادیم، با حکایتهای شبانه و شیرین مادربزرگها و پدربزرگهایمان خو کرده و آن را با جان و دلمان حس نمودهایم؛ آن هم به زبان شیرین و ریشهدار محلی و مادریمان. و چه خوب میبود اکنون که در بسیاری از شهرها و روستاهای منطقه، سازمانهای مردمنهاد شروع به فعالیت کرده و جلسات متعدد و جذابی برای قصهگویی برای گروه سنی کودک و نوجوان برگزار میکنند، در کنار نقل داستانها به زبان فارسی، داستانهای بومی و حکایتهای شیرین و آموزنده را با زبان محلی برای مخاطبین بازگو میکردند.
خودم تجربهای در این زمینه با گویش محلی ندارم، البته روایت داستانها با گویش محلی به صورت مکتوب را به دلیل عدم آشنایی مخاطبین با زبان نوشتاری گویشها نمیپسندم.
رحمانی: در مسیر پژوهش و تصحیح متون کهن، چطور بین وفاداری به نسخه اصلی و نیاز به فهم امروزین برای خواننده تعادل برقرار میکنید؟
فتوت: در کار نسخهپژوهی و تصحیح نسخههای کهن خطی، اولین کار رعایت امانتداری در متن اصلی است و مصحح به هیچ عنوان اجازه دخل و تصرف در متن اصلی نسخه ندارد و اگر پارهای از مطالب به دلیل فرسودگی از بین رفته باشد، در قلاب آن را اضافه میکند تا خواننده متوجه آن شود. از دیگر سو خودِ کار تصحیح در راستای احیا و زنده نگهداشتن متون کهن برای بهرهمندی خوانندگان و پژوهشگران امروزین و آینده است، بنابراین کاری که در این زمینه مصحح میتواند انجام دهد، ابتدا در مقدمهای که برای متن اصلی تهیه میکند، کاملا به معرفی نسخه پرداخته و پس از آن توضیحات و شرح مفصلی از نحوه کار، رسمالخط و بازنویسی مختصر متن به زبان امروزی را باید در دستور کار خود قرار دهد و همچنین در لابهلای متن اگر کلمه یا اصطلاح یا عبارتی مبهم بود آن را در پاورقی با ذکر نظر مصحح، معنا کند و آن را شرح دهد.
رحمانی: اگر امروز برای کودکی بخواهید نسخۀ اولیه آثار کلاسیک ادبیات فارسی (مثلاً متون منظوم یا منثور قدیم) را به صورتی بازنویسی یا تدوین کنید —با همان طعم ادبیات کودک و نوجوان— این تجربه چگونه متفاوت خواهد بود؟
فتوت: با همان سبک نوشتاری و تجربهای که در کتابهای پیشین داشتم، سعی خواهم کرد زیباترین و آموزندهترین و در عین حال سادهترین حکایات و اشعار را گلچین کرده و با زبان کودکانه امروزین پیامها و آموزههای ارزشمند موجود در ادبیات غنی فارسی را به نسل معاصر انتقال دهم. میتوان در این نوع کار با فضاسازی و شاخ و برگ دادن به اصل محتوا و در عین حال حفظ پیام داستان، با زبانی ساده آن را جذابتر و با جلوهای به اصطلاح فانتزیتر نسبت به گذشته ارائه نمود.



