هفتبرکه – مسعود غفوری: ویژگی گولزنندهی نمایشنامههای اریک امانوئل اشمیت، نویسنده بزرگ معاصر، این است که ساختار دراماتیک دقیق و پیچیدهای را پشت گفتگوهای طولانیِ شخصیتهایی معدود در فضایی محدود پنهان میکند. نمایشنامهی «نوای اسرارآمیز» نیز یک متن تعلیقآمیز با اوجهای نفسگیرِ متوالی است که به یک روایت کارآگاهی مهیج (تِریلر) تنه میزند.
نمایشنامه دو شخصیت مرد دارد: اَبل زنورکو، یک برنده نوبل ادبیات که زنی به نام هلن را دوست داشته اما به خواست خودش از او جدا شده و ارتباط عاشقانهشان را ۱۵ سال فقط از طریق نامه ادامه داده است؛ و اریک لارسن که خودش را یک روزنامهنگار جا زده و برای مصاحبه با زنورکو آمده است. اما در سه پیچ تند داستانی، لارسن برملا میکند که او در واقع همسر هلن است؛ سپس خبر میدهد که هلن مرده است؛ و در نهایت اعتراف میکند که مرگ هلن ده سال پیش اتفاق افتاده و نویسندهی نامهها خودِ اوست. این پیچشها، هر دو شخصیت را به سطح دیگری از شناخت نسبت به خود و دیگری و عشق میرساند.
اما در نمایش «نوای اسرارآمیز»، به جای زنده کردن این ساختارِ پرتعلیق و پرتنش، گروه آینه ترجیح داده است خوانشی از نمایشنامه را به صحنه ببرد که بیشتر به یک درام عاشقانه شبیه است. در نمایشنامهی اشمیت، ما با دوئل دو نویسندهی بزرگ مواجهیم که مدام به همدیگر رودست میزنند و هیجان متن را تا آخرین صحنه بالاتر و بالاتر میبرند. اما در نمایش گروه آینه، ما با درد دلهای دو عاشق مواجهیم که هر کدام سعی میکنند نشان دهند عشقشان واقعیتر بوده است.
به نظر من این تصمیم، دلیلِ اصلیِ بروز ناهمسازیهایی در نمایش شده است. بزرگترین مساله این است که نوع ارتباط بین شخصیتها و اصطلاحا شیمیِ رابطهشان عوض شده است. این مساله را اگر کنار ترجمهی سانسورشده نمایشنامه بگذارید، دلیلِ درگیریِ بازیگران با بسیاری از دیالوگها روشن میشود. مرتضی وثوقی و حجت ستودهنیا، بازیگران کارکشتهی تئاتر لار، به جای این که روی صحنه با همدیگر درگیر باشند، با متنِ نمایش درگیرند. آنها به جای این که دو کارآگاهِ زیرک باشند که در لباس مبدل، در پی برملا کردن یک راز مشترکند، باید نقش دو عاشقِ درمانده و زخمدیده را بازی کنند که برای دلداری به همدیگر پیشدستی میکنند. فاصلهای که بین این دو نوع خوانشِ تریلر/درام وجود دارد، باعث سردرگمی بازیگران و نزدیک نشدن آنها به شخصیتهای نمایش شده است.
از طرفی دیگر، تفاوت خوانش باعث شده است نه تنها اوج و فرودهای نمایش، بلکه معنای نهایی آن نیز عوض شود. در نمایشنامه اشمیت، نقطهی اوج دقیقا در انتهای نمایش اتفاق میافتد، جایی که شخصیت زنورکو به عنوان شخصیت محوری نمایش، با قبول نیازش به نامه نوشتن به کسی که میداند یک مرد است، تغییر عمیقی را پذیرا میشود؛ تغییری که در نمایشنامهی فرانسوی، به گرایش به نوعی تمایلات عاطفی جدید اشاره میکند. البته که این گرایش جدید، در ترجمهی نمایشنامه به زبان فارسی، به دلایلی که لازم به توضیحش نیست، سانسور شده است؛ اما نشانههای آن اینجا و آنجا به راحتی قابل مشاهده است. نمیدانم گروه آینه عمدا این نشانهها را نادیده گرفته است یا سهوا. اما نام اصلی نمایشنامه، Enigma Variations یا «واریاسیون انیگما (اسرارآمیز)»، همین خطهای مبهم و گریزان را برجسته میکند. این عنوان که از نام یک اثر موسیقیِ ارکسترال ساختهی ادوارد الگار گرفته شده، در نمایشنامه از زبان لارسن اینگونه توضیح داده میشود: «نواهای مختلف یا واریاسیونهایی روی نغمهای که نمیشنویمشون… ادوارد اِلگار آهنگسازش ادعا میکنه که نوای خیلی آشناییه ولی هیچکس اونو تشخیص نمیده.» وقتی زنورکو در انتهای نمایشنامه به لارسن میگوید: «من… من براتون نامه میدم.» چه معنایی میتواند داشته باشد؟ به راستی «وقتی عشق میورزیم، به چه کسی عشق میورزیم؟»
اما حتی اگر از این خوانش هنجارشکن نیز بگذریم و نمایشنامه را همچنان به عنوان یک متن هیجانانگیز و تعلیقآمیز بخوانیم، نقطهی اوج زمانی اتفاق میافتد که شخصیت لارسن، جایی در اواخر نمایشنامه، اعتراف میکند که زمان مرگ هلن ده سال پیش بوده است و نویسندهی آن نامههای عاشقانه در واقع خود اوست. این پیچشِ تند نهایی، کل وضعیت نمایشنامه را عوض میکند و بعد از آن است که هر دو شخصیت به درکی تازه از خودشان میرسند. تازه بعد از این اعتراف است که زنورکو متوجه میشود در این ده سال، چه فریبی خورده که نامههای لارسن را نامههای هلن پنداشته است! از همین نقطه است که تغییر عمیق شخصیتی او شروع میشود تا در نهایت قبول کند که هنوز هم به این فریب نیاز دارد. تمام دنیایی که زنورکوی مغرور در مورد عشق ساخته بود، به ناگهان فرو میریزد و حالا باید در طی ده دقیقه، دوباره آن را سر هم کند. اگر در بازی مرتضی وثوقی این کشمکشِ درونیِ خردکننده و این وحشت از دنیای تنهایی و بیعشقی دیده نمیشود، تقصیر بازیگری او نیست؛ مشکل از خوانشی است که شخصیت او را در حد یک عاشقِ شکستخورده تقلیل داده است.
اما ظاهرا به دلیل خوانش رمانتیکی که گروه آینه از نمایشنامه داشته است، نقطهی اوج نمایش در میانه تعریف شده است؛ جایی که شخصیت لارسن اعلام میکند هلن مرده است. تاکیدی که شخصیت لارسن از لحاظ حسی بر خبر دردناکش در میانهی نمایش میگذارد، عکسالعمل شخصیت زنورکو به این خبر، و اوجگیریِ موسیقی غمناک و نورپردازی صحنه، عملا باعث میشود بقیهی نمایش در حکم فرود دراماتیک محسوب شود و از تکاپو بیفتد. در حالی که این خبر یکی از اوجهای میانی نمایشنامه محسوب میشود و تا به اوج نمایشنامه برسیم، هنوز کشمکش اوجروندهی زیادی در کار است. این که «هلن مرده است» یک پیچش داستانی است، و این که «هلن ده سال پیش مرده است» یک پیچش شدیدتر. اگر پیچش اول را نقطه اوج داستان بگیریم (آنچنان که گروه آینه در نظر گرفته است) شخصیت لارسن باید روی صحنه سوگواری کند. اما اگر پیچش بعدی را نقطهی اوج بدانیم (آنچنان که در نمایشنامه بر آن تاکید میشود)، در واقع پذیرفتهایم که شخصیت لارسن سوگواری نمیکند، بلکه مثل یک بازیگر حرفهای از این حربه برای تاثیرگذاری بر رقیبش استفاده میکند. بین شخصیتی که سوگواری میکند و شخصیتی که تظاهر به سوگواری میکند، تفاوت بسیاری وجود دارد. اگر بازیِ حجت ستودهنیا جایی در میان این دو شخصیت گیر کرده و درگیرکننده نیست، این تقصیر بازیگری او نیست، بلکه اشکال از نوع خوانشی است که دینامیک صحنه را به هم ریخته است و او را از نویسندهی ماهری که میتواند یک برندهی نوبل ادبیات را هم فریب دهد، به یک شوهر سوگوار که فقط به دنبال زنده و پاک نگه داشتن خاطرهی همسر فقیدش است، تقلیل داده است.
بدین ترتیب، شاید بتوان نمایش «نوای اسرارآمیز» را، دست کم از نظر نگاه به نمایشنامه، نقطهی مقابل نمایش «اکسپوز» از گروه رخ دانست که چندی پیش در لار اجرا شد. دربارهی نمایش «اکسپوز» من معتقدم بود که گروه رخ سعی کرده است یک نمایشنامهی ضعیف را به سطحی قابل ارائه برساند (اینجا بخوانید). در مقابل، گروه آینه، به خاطر خوانشی به کل متفاوت از ژانر نمایشنامه، نمایش «نوای اسرارآمیز» را از پیچیدگی و تعلیق و هیجان دور کرده و به یک نمایش سادهی عاشقانه بدل کرده است. با این حال، نکتهی قابل تحسینی که هر دو نمایش را به هم پیوند میدهد، «تجربهگرایی» است: سازندگان «اکسپوز» تلاش کرده بودند در دکور و صحنهپردازی تجربهی جدیدی را عرضه کنند، و گروه آینه برای چندمین بار تلاش کرده است تجربهای برای پرورش یک کارگردان جدید فراهم کند. فارغ از نتیجهی هنری نمایشها، این تجربهها به نفع هنر نمایش است و شاهدی بر پویاییِ رشکبرانگیزِ این هنر در شهر لار.
نمایش «نوای اسرارآمیز» به کارگردانی حسین آزاد تا شنبه، ۲۲ آذرماه ۱۴۰۴، ساعت ۲۰، در سالن استاد جمالی (هنرستان هنرهای زیبا، خانه فرهنگ سابق) بر روی صحنه است.




