هفتبرکه: اگر دوست اصفهانی دارید، ۲۵ آبان یا اول آذر فرصتی است تا به مناسبت «روز اصفهان»، با هم تجدید سلامی بکنید. ما هم به همین مناسبت به سراغ همشهریانی رفتهایم که ریشههای اصفهانی دارند.
ما با تنوع قومی و زبانی گسترده، همهی اقوام و مذاهب؛ در کنار هم با آرامش زندگی کردهایم و نام «ایران» ما را دور هم گرد آورده است. شاید این نامگذاریها برای این است که به ما همین تنوع و لزوم همزیستی را یادآوری کند؛ ویژگیای که بیش از آنکه تقابل باشد، یک همزیستی بر پایهی یک مفهوم واحد یعنی «ایرانی بودن» است.
برای روز اصفهان با چند نفر از اصفهانیها و یا گراشی-اصفهانیهایی که ساکن گراش هستند، گفتگو کردیم و این گزارش سوغات سفر مجازی ما است. نسرین بهادری، بهاره سوفسطائی و امیرحسین اقتداری از خودشان و گراشی و اصفهانی بودن میگویند.
چگونه به اصفهان وصل هستیم؟
گفتگو را نسرین بهادری شروع میکند. او اهل اصفهان و نزدیک به ۹ سال است در گراش زندگی میکند و حالا میتوان گفت آشنایی خوبی با گراشیها دارد. میگوید به خاطر شغل همسرش که نظامی و در اوز شاغل است به این منطقه آمدند. نسرین خانهدار است، اما چند سالی است در گراش یک کسبوکار خانگی به نام هستی فینگرفود دارد. نسرین لهجهی اصفهانی ندارد. او کمی از خانوادهاش حرف میزند و میگوید: «همسرم قبل از اینکه گراش شهرستان بشود، جزو لار کار میکرد و بعد که گراش شهرستان جدا شد، الان در شهرستان اوز شاغل است. سه تا بچه با نامهای حسین، هستی و هلما داریم. در این منطقه هر جا گشتیم نتوانستیم خانه پیدا کنیم به جز گراش. برای همین در گراش ساکن هستیم و بچههایم هم در گراش به مدرسه میروند.»
خانوادهی سوفسطائی هم از خانوادههای شناختهشده در گراش در رشتهی ورزشی تکواندو هستند و خیلیها میدانند آنها از سمت پدری، اصفهانی هستند. بهاره سوفسطائی از دبی به گفتگوی ما پیوسته است. او متولد و بزرگشده گراش است و میگوید: «من بهاره سوفسطائی، متولد سال ۱۳۷۱ در گراش هستم. پدرم، شهرام سوفسطائی، اصالتاً اصفهانی و بنیانگذار ورزش تکواندو در گراش هستند و مادرم، عذری انصاری، اصالتاً گراشی و کارمند ادارهی آموزش و پرورش گراش بودند. در گراش بزرگ شدم و تحصیلاتم را تا مقطع فوقلیسانس در رشتهی معماری ادامه دادم.»
سومین میهمان این جمع امیرحسین اقتداری است. پدرش عباس اقتداری، گراشی؛ و مادرش روحانگیز طالبینژاد، اصالتا اصفهانی است. آنها سی سال است در گراش زندگی میکنند. او به تازگی از اصفهان که برای یک عروسی دعوت بوده، برگشته است و میگوید از اصفهان سرماخوردگی سوغاتی آورده است! امیرحسین از تولد تاکنون در گراش زندگی میکند و در بخش خودرو مشغول به کار است.
رفتوآمد به اصفهان
هر سه نفر ارتباطشان را با اصفهان حفظ کردهاند. اگر چه هیچکدام با لهجهی اصفهانی حرف نمیزنند، اما زیبایی اصفهان و ریشههای خانوادگی و هویتی، آنها را به این خطه وصل میکند. امیرحسین میگوید: «از کودکی هر سه ماه تابستان را بعد از مدرسه به اصفهان میرفتیم و در خانهی پدربزرگم میماندیم.»
بهاره هم میگوید: «ارتباط من با اصفهان از طریق پدرم است. پدربزرگ پدریام در اصفهان زندگی میکردند و رئیس کل حسابداری ادارهی گمرک اصفهان بودند. در دوران کودکی، سه ماه تعطیلات تابستان و ایام عید را همیشه همراه خانوادهی پدری و نوهها در خانهباغ اصفهان میگذراندیم. به همین دلیل، همیشه حس نزدیکی خاصی به اصفهان و مردمش داشتهام.» بهاره ادامه میدهد: «در حال حاضر ساکن گراش هستم. رفتوآمدم به اصفهان کمتر شده و بیشتر از طریق تماسهای تلفنی با خانوادهی پدری در ارتباطم، اما هنوز حس نزدیکی و تعلق به آنجا در من پررنگ است.»
و نسرین هم در تعطیلات با خانوادهاش به اصفهان سر میزند و فامیل و خانوادهی او آنجا زندگی میکنند. خانواده و اقوام او هم گاهی به گراش سر میزنند.
در این جمع، نسرین نسبت فامیلی در گراش ندارد. او و همسرش اصفهانی هستند و به دلیل شغل همسرش در گراش زندگی میکنند. نسرین میگوید تا قبل از آمدن به اینجا، گراش را نمیشناخته است و نمیدانسته کجاست. او میگوید: «قبل از اینکه به گراش بیایم هیچ ذهنیتی از گراش نداشتم. الان هم مشکل خانه داریم و گراش خیلی سخت خانه اجاره میدهند. این چند سال هم مشکل خاصی نداشتم و مردم خیلی خوبی دارند.»
احساس تعلق خاطر یا بیگانگی؟
آنها که در دو فرهنگ زندگی میکنند، به دنبال پیدا کردن نقاط اشتراک و تکیهگاهی هستند تا بتوانند در فضای جدید یا دوگانگی فکری، احساس ثبات کنند. نوع احساس نزدیکی و تعلق هر کدام متفاوت است. پیوندهای سببی و نسبی بین قومیتهای مختلف و یا مهاجرتهای داخلی مانند مهاجرت نسرین و همسرش، احساس تعلق خاطر در جای دیگر را مطرح میکند. انگار آدمها دنبال نقطهی اشتراکی میگردند تا این پیوند یا مهاجرت را معنادارتر و احساس بیگانگی را کمتر کنند.
برای نسرین بهادری این احساس نزدیکی، بیشتر از پیوندهای مذهبی بین گراش و اصفهان آمده است. او میگوید: «چیزی که برای من موقعی که گراش آمدیم پررنگ بود، این بود که گراش یک شهر مذهبی است و همهی مراسمهایشان را کامل و جامع برگزار میکنند. شاید چون خودمان هم شیعه هستیم، زندگی در گراش برایمان آرامش بیشتری دارد، اگر چه همسرم اوز کار میکند.»
احساس نزدیکی و شکل گرفتن ارتباط بین نسرین و گراشیهایی که در اطرافش بودهاند، کمی طول کشیده است. او میگوید رفت و آمد همسایههایش باعث شد کمکم به جمع گراشیها وارد شود و آنها را بهتر بشناسد. همسایگی نقطهی شروع خوبی برای بودن در میان مردم برای نسرین بوده است. او میگوید: «اوایل رفت و آمدی با مردم نداشتم، ولی یک مدتی که در کوچه بیست باقرالعلوم چند سال ساکن بودیم، همسایهها شروع کردند به رفتوآمد و حال و احوال گرفتن و آنجا با همسایهها که رفت و آمد کردم متوجه شدم چه دل بزرگی دارند و چقدر مهربان هستند. شاید همیشه میگویند گراشیها آدمهای غریبنوازی نیستند، اما اذیت و آزاری هم برای غریبهها ندارند. آنجا که زندگی میکردم واقعا مردم خونگرمی بودند. من را در جشن و شادیهایشان راه دادند و آنجا با گراش و گراشیها آشنا شدم.»
نسرین سه فرزند دارد. دوست پیدا کردن برای آنها، آنطور که مادرشان میگوید در گراش برایشان آسان نیست. بچهها اصفهان را بیشتر برای زندگی دوست دارند و ارتباطات اجتماعی و دوستی آنها با همسایگان در گراش بهتر از محیط مدرسه است. آنها گویش گراشی را زیاد نمیفهمند و مشکل زبان باعث کند پیش رفتن ارتباط آنها و دوستیابی در مدرسه شده است. او میگوید: «بچهها اصفهان را بیشتر دوست دارند. آنطور که باید و شاید اینجا دوست پیدا نکردند. دخترم پنج سال است اینجا مدرسه میرود، اما نتوانسته دوستی پیدا کند. دقت که کردهام میبینم کمتر بچههایشان با بچههای ما میجوشند. بچههای من خیلی زبان گراشی را متوجه نمیشوند. با همسایهها بهتر ارتباط برقرار میکنند تا در محیط مدارس.»
بهاره خودش را درمیانه میداند؛ هم گراشی و هم اصفهانی. او میگوید: «خودم را هم اصفهانی میدانم و هم گراشی. ریشههایم در اصفهان است، اما شخصیت و زندگیام در گراش شکل گرفته؛ بنابراین هر دو شهر برایم بخشی از هویتم هستند و به هر دو افتخار میکنم.»
و امیرحسین هم میگوید: «من هم خودم را هم اصفهانی و هم گراشی میدانم. اما نسبت به اصفهان احساس تعلق خاطر بیشتری دارم و اصفهان را بیشتر دوست دارم.»
از جهیزیه تا خونگرمی مردم؛ تفاوتهای فرهنگی گراش و اصفهان
گفتگو گرمتر شده است و حالا به نقطهی اصلی گفتگو میرسیم. بودن و زیستن در دو فرهنگ، تفاوتها را پررنگتر میکند. چیزی که شاید برای کسی که یک عمر تنها در یک فرهنگ زیسته است، به چشم نیاید.
نسرین میگوید تفاوت سبک زندگی گراشیها با اصفهانیها را ابتدا در عروسیهای اینجا احساس کرده است. او میگوید: «همیشه میگویند اصفهانیها زیاد جهیزیه میدهند. وقتی به گراش آمدم دیدم گراشیها خیلی بیشتر ار اصفهانیها در مراسمهای عروسیشان تجملگرا هستند و جهیزیهی زیادی میدهند. حالا رسم و رسوم، یا هر اسمی که دارد، آغشته به تجملات زیاد و به صورت افراطی مراسمهایشان را برگزار میکنند.»
برای بهاره، روحیات مردم و نگاه آنها به دیگران و زندگی در این دو نقطه جالب توجه است. اصفهان تصویری هنریتر به ذهن میآورد و گراش به خاطر نُقلی و جنوبی بودنش، صمیمیت و مهربانی و نزدیکی بیشتر مردم. او میگوید: «فرهنگ اصفهان برای من یادآور نظم، دقت و توجه به هنر است. از آن فضا چیزهای زیادی یاد گرفتم، مخصوصاً در نگاه به جزئیات و کیفیت کار. مردم اصفهان علاوه بر نظم و ادب، روحیهای شاد و سرزنده دارند؛ این شادمانی در رفتار، گفتار و حتی در هنر و زندگی روزمرهشان دیده میشود و همیشه برایم جذاب بوده است. در عین حال، از گراش صمیمیت، مهربانی و شوخطبعی مردمش را بهخوبی در خودم دارم.»
تفاوت در سبک زندگی مردم در گراش و اصفهان برای امیرحسین پررنگ است. اصفهان برای او یعنی مهماننوازی و هنر و این یعنی وزنهی اصفهانی بودن او سنگینی میکند! او میگوید: «اهل تفریح هستم و اصفهان چون توریستی است، دیدن جاهای دیدنی را دوست دارم. رابطه اجتماعی خوبی داریم و مهماننواز هستیم. چون میخواهیم آداب و رسوم و صنایع دستی اصفهان را به مردم نشان دهیم.»
دوفرهنگی بودن؛ تجربهای متفاوت
شاید تفاوتهای فرهنگی گاهی باعث مشکلات و چالشهایی شود. تطبیق دادن خود با فرهنگ دیگر و کنار آمدن با تفاوتها، یکی از ابعاد جدی دوفرهنگی بودن است.
نسرین تجربهی خوبی از زندگی در گراش دارد و این شهر آرام برای او همچنان جای زندگی است. او میگوید: «مردم گراش خیلی خونگرم و مهربان هستند. چند سالی که اینجا هستم و دو تا بچه مدرسهای دارم، تا الان مشکلی نداشتهام؛ نه در مدارس و نه در داخل شهر. گراش امنیت خوبی دارد و مردمش خیلی خونگرم هستند. از لحاظ فرهنگی مشکل و چالش خاصی با مردم و فرهنگ اینجا ندارم و همه چیز خوب بوده است.»
نسرین هم چالش جدی با فرهنگ متفاوت ما ندارد و هم تا حدودی آن را به زندگیاش آورده است. تاثیرپذیری فرهنگی در زندگی بین دو فرهنگ، اجتنابناپذیر است. او میگوید: «چون همسایهها خیلی مراسمها را به جا میآورند؛ مثلا برای ولادت چراغانی میکنند و برای شهادت پرچم سیاه میزنند و مراسم میگیرند و اینقدر همه با همکاری دارند و با شوق کارها را انجام میدهند که من هم به این سمت کشیده شدهام و در مراسمهایشان شرکت میکنم، یا مبلغی پول میدهم یا کمکی و یا خیراتی. مشارکت همسایهها با همدیگر برایم جالب است.»
چالش او از نوع دیگری است و برای بسیاری از غیرگراشیها در این منطقه ملموس است. نسرین بهادری میگوید بزرگترین مشکل آنها در گراش و کلا این منطقه، پیدا کردن خانه بوده است. او میگوید: «اکثر مشکل ما این است که خانهی خالی زیاد است اما دست مستاجر نمیدهند. خیلی باید بگردیم تا خانه پیدا کنیم.»
اما بهاره که در گراش متولد و بزرگ شده است، زبان را مهمترین چالش خود در اولین محل اجتماعی شدن یعنی مدرسه میداند. این ویژگی البته مختص اصفهانی بودن نیست و بسیاری از بچههای دیگر از نسل دهه هفتاد در گراش، که والدینشان با آنها فارسی صحبت میکردند، آن را تجربه کردهاند. بزرگترین چالش بهاره هم در بدو ورود به مدرسه و ناآشنا بودن با گویش گراشی بوده است. او میگوید: «چالشم از همان اولین روز ورود به مدرسه شروع شد. چون در خانه با مادرم (که فرهنگی بودند) فارسی صحبت میکردیم، گویش گراشی را نمیفهمیدم و در ابتدا برایم سخت بود با بچهها ارتباط بگیرم. اما کمکم با گویش، شوخیها و فضای مدرسه آشنا شدم و توانستم خودم را با فرهنگ گراشی وفق بدهم. حالا آن گویش و صمیمیتش را جزئی از وجود خودم میدانم.»
«گراش» از نگاه «دیگران»
نسرین بهادری این سوال را با اشتیاق پاسخ میدهد و میگوید نگاه خانوادهاش هم نسبت به گراش مثبت است. رانندگی خوب، کباب گراشی و امنیت در شهر، ویژگیهایی است که گراش را برای خانوادهی او هم دوستداشتنی کرده است. او میگوید: «خانوادهی پدریام و فامیل، چند سالی که به گراش رفتوآمد کردهاند، میگویند شهر بسیار تمیزی است و امنیت خیلی خوبی دارد. مثلا میگویند پیش آمده که ماشین را شب تا صبح در کوچه قفل نکردهایم و مشکلی هم پیش نیامده. میگویند گراشیها در رانندگی قانونمند هستند و خیلی رعایت میکنند. یا میگویند از خیابان که رد میشوند جالب است! تا حالا جایی ندیده بودند راننده بایستد و صبر بکنند تا عابر پیاده رد شود و بعد حرکت کنند. هر جای دیگر با دلهره از خیابان رد میشویم اما اینجا صبر میکنند. کسی چیز بدی ندیده است.»
اما امیرحسین اقتداری میگوید اقوام او تمایلی به سفر به گراش ندارند. طبیعت و شرایط اقتصادی گراش از جمله این دلایل است. او میگوید: «اطرافیان مایل نیستند حتی برای مسافرت به گراش بیایند چون اصفهان رودخانه، چشمه و طبیعت و آب و هوای خوب دارد. حتی خریدهایشان را از اصفهان انجام میدهند چون منطقهی خودمان، جنوب؛ بیشتر اجناس وارداتی و گران است.»
نسرین بخش مهمی از غذاهای گراش را به اقوامش معرفی کرده است. مهمانان او حتما طعم کباب گراشی و شاورما را میچشند. نکتهی عجیب برای من این بود که او میگوید بچههایش مهوه را دوست دارند! به راستی راز مهوه چیست که همه را نمکگیر میکند؟! او میگوید: «از غذاهای گراشی، بچهها مهوه را خیلی دوست دارند. کباب ماستی را اصلا نمیشناختیم و نخورده بودیم. اما الان هر وقت مهمان داشته باشیم حتما به کبابیهای گراش آنها را میبریم و همچنین شاورما. میگوییم این غذای اینجا است و مگر میشود به گراش بیایید و کباب ماستی نخورید و حتما برایشان میگیریم.»
گفتگوی ما به پایان خودش نزدیک میشود. امیرحسین و بهاره کمتر حرف میزنند و صحبتهای نسرین و محبت و نگاه پر از صداقت او به گراش و گراشیها، پایان گفتگوی ما است. به سراغ گویش گراشی میرویم. نسرین ۹ سال است در گراش زندگی میکند و ارتباطش با گویش گراشی بهتر شده است. او میگوید: «گراشی صحبت کردنم زیاد خوب نیست، اما از وقتی با گراشیها بیشتر رفت و آمد دارم بیشتر متوجه میشوم. به آنها میگویم اگر آرام و شمرده صحبت کنید، میفهمم اما اگر تندتند و با لهجهی غلیظ صحبت کنید نمیفهمم. تا حدودی متوجه منظورشان میشوم.»
خودش در طول گفتگو لهجهی اصفهانی ندارد و این برایم جای سوال است. او میگوید: «برایم بدون لهجه حرف زدن عادی شده و با لهجه صحبت نمیکنم تا بقیه هم منظور من را بفهمند.»
فریم پایانی این گفتگو، نگاه نسرین بهادری، زن اصفهانی ساکن گراش، به گراش و مردمش است. به نظر میرسد زندگی او و خانوادهاش در شهر گراش در ساحل آرامش است و ما مهماننوازهای بدی نبودهایم. او میگوید: «گراش شهر خوب و متدینی است. خیلی تمیز است و مردم به شهرشان خیلی اهمیت میدهند و در جنبهی مذهبی خیلی با هم همکاری میکنند. مهربان هستند و مشکل خاصی نداریم و واقعا راضی هستیم.»
این گفتگوی کوتاه، گوشهی کوچکی از همزیستی سالیان دراز مردم ایران با یکدیگر در طی قرنها، با قومیتها، فرهنگها و زبانهای مختلف است. پیوندهایی که از راههای مختلف در بسیاری از خانهها جاری است و دیگر مرز فرهنگی خطکشیشدهای ندارد. چیزی که ایران را یک جانِ واحد کرده است، نه ابزارهای سیاسی که همزیستی و دوستی مردم پس از قرنها تمدن و برگزیدن صلح و احترام به عنوان نجاتدهندهای حقیقی میان خود و دیگران بوده است.



