هفتبرکه – ابراهیم جولافیان* : در حالی که گراش و لار مشغول به ثبت رساندن کباب در کتاب گینس بودند، تیتر هفته گذشته رسانههای ملی این بود : «شهر «اوز» استان فارس به عنوان نهمین شهر پایتخت کتاب ایران انتخاب شد.»
دعوا حول مهوه و دیگر مسائل پوچ بود و آنوقت شهرستان اوز در زمینه علم و فرهنگ تنه به تنهی کلانشهرهای کشور میزد. جلسات ما در موضوع ما خوبیم و «اصالت ما» بود و مانند عرب جاهلی به عِدّه و عُدّه و نژاد و ساختمان و کوه ابوقبیس وسط شهرمان مینازیدیم و ادعایی گوش فلک کر کننده داشتیم اما اوز در مسائل مهمتری غور میکرد. راستی ای نادانی! کی این همه را بردی و غارت کردی؟ ارزش زیبایی و دانایی و خرد را گرفتی و به برند حلوای مسقطی گراش، لار و عمان… ارزش دادی؟
درد اینجاست که دغدغههای اینچنینی در جمع اهل علم و دانش ما هم رخنه کرده و ساعتها روی زبانها میچرخد و خیس میخورد و در نهایت اگر خمیر بحث خوب وَر آمده باشد با چند لفظ تاریک و سیاه به تنور داغ مجلس چسبیده میشود.
در آستانه نمایشگاه بینالمللی کتاب هستیم اما هیچ خبری از این موضوع در سطح شهر نیست. کاش روزی برسد همانگونه که در زمان رحلت امام(ره) اتوبوسی فراهم میشد و مردم به تهران میرفتند، چندین اتوبوس نه، اما حداقل یک اتوبوس، از اهالی عادی شهر هم نه، چون آنها سرشان گرم ثبت اعداد و ارقام و انواع نانهای محلی است؛ بلکه از دانشآموزان راهی پایتخت ایران شود.
کاش در کنار اردوی راهیان نور، اردوی راهیان «کتاب و حقیقت» تدارک دیده شود. کاش روزی برسد همزمان با برگزاری نمایشگاه بینالمللی کتاب در تهران، ماکت نمایشگاه بینالمللی کتاب به گونهای در سطح شهر قد علم کند که کلات مغرور از خجالت کوچکی آب شود و روزی نمایشگاه کتابی عظیمالجثه را بر تاج خود ببیند.
کاش بعضی مسئولین در کنار افتتاحیه و کار خطیر پاره کردن روبان و فکر به اینکه چه کسی روبان را از وسط شقه کند، دقایقی مختصر و عمیق به موضوع ترقی دانایی و فرهنگ شهر و کشور فکر کنند و اشک بریزند.
عزیز دل، سعدی در خاتمه کتاب شریف گلستان میفرماید:
«ما نصیحت به جای خود کردیم
روزگاری در این به سر بردیم
گر نیاید به گوش رغبت کس
بر رسولان پیام باشد و بس»
* معلم دبستان و فعال فرهنگی در گراش
۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۴
علم سرمایه هستی است نه گنج زر ومال / روح باید که از این راه توانگر گردد
(پروین اعتصامی)در مثنوی مولانا حکایتی است خواندنی که : آن شغالی رفت اندر خم رنگ /وندران خم کرد یک ساعت درنگ/ پس بر آمد پوستش رنگین شده / که منم طاووس علیین شده ……گفت من طاوس هستم تا اینکه دوستانش گفتند می توانی مانند طاوس راه بروی ،چترت را باز کنی ،پس بگفتندش که طاوسان جان/جلوه ها دارند اندر گلستان/تو چنان جلوه کنی /گفتا که نی/بانگ طاوسان کنی گفتا که لا/پس نئی طاوس خواجه پوالعلا /خلعت طاوس آید زاسمان/کی رسی از رنگ ودعوی ها بدان،/نمی توان ادای با فرهنگها درآورد ادای کشورهای متمدن درآورد چیزهای دیگری نیز می خواهد
۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۴
خیلی زیبا البته اگر به دوستان بر نخوره جای تامل بسیار داشت
۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۴
” افتتاحیه و کار خطیر پاره کردن روبان ” این رو خوب اومدی هرچند که هیچی نداشتند سال گذشته برای فداغ. فرماندار و بخشدار و مسئولین مربوطه عار خودشون باید بدونن برای افتتاحیه های مسخره. بعضی کارها هم بصورت سراسری و توسط خود دولت داره اجرا میشه و اینا هیچ کاری نکردند. راست میگید مثلا برای فداغ و ارد اینترنت فیبرنوری بیارید برای امسال……
۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۴
با سلام در این باره حرف و حدیث زیاد هست بنده اعتقاد دارم روال عادی طی نشد البته قبلش به اوزی ها تبریک میگم من شخصا خودم حدود چند صد جلد کتاب فقط تو کتاب خانه شخصی خودم دارم باز هم عرض میکنم که بزرگ نمایی شده چونکه میدانم که هر شهر یا روستایی به اندازه جمعیت کتاب در کتاب خانه هاشون وجود دارد و البته مقایسه در خد شأن مردم گراش نیست کباب پ کتاب ارد قدیم و قنات های آن و تاریخش به صدها سال و البته اسباب های آن هر چیزی صاحب و همدلی لازم داره