هفتبرکه: نخستین برنامه چهره ماه لارستان با گرامیداشت اسدالله فرامرزی، استاد هنره گرهچینی لارستان، برگزار شد.
به گزارش آفتاب لارستان دوشنبه ۱۴ آبان ۱۴۰۳ ساعت ۱۹ در سالن اجتماعات شورای اسلامی شهر لار نخستین نشست «چهره ماه» ویژه تجلیل از استاد اسدالله فرامرزی میراثدار هنر گرهچینی لارستان به همت بنیاد فرهنگ لارستان و با حمایت شورا و شهرداری لار و اتاق اصناف لارستان و با حضور مردم و مسئولین شهری برگزار شد.
عبدالعلی صلاحی، اصغر فرودی، ابراهیم مهرابی و مجید بامدادی در این نشست به صحبت پرداختند و بخشهایی از مستند «تیتخ» با روایتی از زندگی و آثار استاد فرامرزی پخش شد و در پایان از این چهره ماندگار لارستان تجلیل شد.
اصغر فرودی، شهردار لار، در این نشست درباره تدوام ماهانهی چهرهی ماه گفت: «از بنیاد فرهنگ لارستان و کارهای زیبایشان تشکر میکنم؛ این کارها باعث افزایش مودت، الفت، همبستگی، اتحاد، رونقِ هنر و ارزشگذاری به هنرمندان میشود و قطعا شورای شهر و شهرداری نیز از این کارها حمایت خواهد کرد. پیشنهاد میکنیم که این برنامهها افزایش و ادامه یابد. سنت پسندیدهای است که از کسانی که به نوعی در حوزههای مختلف در جامعه تاثیرگذار بودهاند در زمان حیاتشان تجلیل کنیم.»
فرودی در ادامه از استاد فرامرزی گفت: «استاد اسدالله فرامرزی باعث افتخار لار، لارستان بزرگ و جنوب کشور است. آثارِ هنری این بزرگوار در اقصینقاط منطقه مشهور است.»
فرودی در صحبتهایش از رابطهی بین نجاری و هنر و معماری گفت: «نجاری قبل از اینکه یک شغل و منبع ارتزاق و درآمد باشد، یک هنر است. یکی از ابعاد هنر هم الهام است، باید به منبع آسمانی وصل باشیم تا این هنر ساری و جاری شود. نجاری به عنوان یک هنر، مکمل هنر معماری است. ما مسئولان باید نسبت به انتقال این هنر به نسل بعدی اهتمام بورزیم؛ اگر امروز استاد فرامرزی بازنشسته میشود باید افرادی از علم ایشان آموخته باشند و آن را سینه به سینه منتقل کنند.»
عبدالعلی صلاحی محقق گراشی و مدیر موسسه فرهنگی کهن پارسیان گفت: «من سالها منتظر چنین برنامههایی برای تجلیل از اساتید و بزرگان در منطقه بودم؛ خوشبختانه این کار در لار رقم خورد و امیدوارم که این راه ادامه داشته باشد. برگزاری چنین برنامههایی، تجلیل از شخصیتهایی است که یک عمر زحمت کشیدهاند و خدماتی در طول عمرشان انجام دادهاند و آثاری را برای ما به جا گذاشتهاند و جا دارد از شخصیت، هنر و میراثشان تجلیل کنیم.»
صلاحی از ضرورت تجلیل شخصیتهای برجستهی هنر و فرهنگ گفت: «یکی دیگر از ضرورتهای برگزاری این برنامهها، معرفی شخصیتها و کارهایشان به نسل بعد است. باید برای نسل جدید تبیین کنیم که اگر خدمتی کنند نادیده گرفته نمیشود و قدرشناسی حتما در مردم وجود دارد.»
مدیر موسسه فرهنگی کهن پارسیان دربارهی این نجارِ شاعر گفت: «فقط عشق میتوانست باعث ایجاد کارهای بزرگ استاد اسدالله فرامرزی شود، استاد با وجود سوادِ کلاسیکِ پایین، توانسته بود به خوبی اشعار نظامی را درک و ارائه کند و به همه بشناساند.»
صلاحی از شخصیتهایی که باید بیشتر و بهتر به آن پرداخته شود و آنها را بیشتر به مردم شناساند، گفت: «از شخصیتهای مطرحی که من اعتقاد دارم خیلی در موردش صحبت نشده، “آیتالله شیخ حسن نخبه” است. ایشان اولین اقدام را برای تشکیل کتابخانه در لار انجام دادند و “مرحوم مورخ لاری” که بیش از ۲۰ عنوان کتاب دارد و ما شاید گوشهی کوچکی از کارهایش را دیدهایم و بقیه خدماتش دیده نشده است، وظیفه ماست که ایشان را معرفی و خدماتش را ارائه کنیم و همچنین ضرورت دارد معرفی بیشتری از مرحومان سادات آیتاللهی و موسوی، “سید عبدالعلی آیتاللهی” و “سید مجتبی موسوی لاری” و…، هم داشته باشیم. “دکتر محمدباقر وثوقی” هم جزو کسانی است که باید بیشتر به شخصیتشان بپردازیم.»
دکتر ابراهیم مهرابی استاد بازنشستهی دانشگاه گفت: «من به عنوان دانشآموز فلسفه، هنرمند را صاحب ولایت میدانم، ولایت به معنی بیفاصلگی است. هنرمند وقتی یک قطعهای مانند چوب را در اختیار میگیرد، آن را از آنِ خود میسازد، لذا جزوی از وجودش میشود و با پیش_داشتههای زیباشناسانه، آن را زیبا میسازد. آن زیبایی در اُبژه خارجی، برآمده از عمق هستیِ زیبایِ هنرمند است. هنرمند صرفا تکنیک و مهارت ساخت (تخِنِه) را ندارد، بلکه قدرتِ پرداخت و آرایش را نیز دارد. پس باید ویژگی دیگری در وی متجلی شود تا هنرمند شود و آن هم این است که صاحب (Art، هنر) میگردد. تخنه و آرت، دو نوع دارایی متفاوت است.»
مهرابی از استاد فرامرزی گفت: «استاد فرامرزی بدون داشتن تحصیلات آکادمیک و کلاسیک در زمینه هنر، دارای هر دوی آنهاست. توام بودنِ این دو ویژگی است که او را ممتاز کرده است. ذیلِ این هویتِ هنری، ایشان با تمام وجود به شئ بیجانی که در دستش قرار میگیرد، میپردازد و جانبخشی میکند. یعنی با اشیای مورد استفادهاش مثل چوب، مواجهه وجودی پیدا میکند؛ چیزی فراتر از مواجهه ذهنی و دلی!»
مهرابی ادامه داد: «استاد اسدالله فرامرزی برای ما فقط ابزار و شکل نمیسازد، بلکه نحوهای وجود را پیشنهاد میدهد و اگر هر یک از ما بتوانیم با این موجوداتِ زیباشده، مواجهه وجودی داشته باشیم گویا ما به وجود استاد، وصل، دخیل و یکی شدهایم چرا که در این لحظه، یعنی لحظه رویت، ارتباط وجودی پیدا کردهایم.»
دکتر مهرابی در مرود هنر هنرمندان گفت: «یادمان باشد محصول هنری هنرمند، جزوی از وجودِ منتشر شده هنرمند است، لذا اگر خدشهای ببیند ناراحت و غمگین میشود، احساس زخمی شدن میکند و میشکند؛ پس در حفظ و نگهداری آن آثار کوشا باشیم تا وجود نازنین یک هنرمند از ندانم کاری ما صدمه نبیند و مکدّر نگردد. نیز جنس هنر چون از مقوله مجردات است (و نه مادی) لذا به ماندگاری و بقا، شایستهتر است؛ هنرمند نیز در بطن کار هنریاش، ماندگار میگردد. این ماندگاری برای استاد فرامرزی در زمان حیاتش رخ داده است. مبارکشان باشد.»
پادداشت مجید بامدادی، نوه حاج اسدالله فرامرزی (چهره ماه لارستان) برای پدربزرگ:
هرکو نکند فهمی زین کلک خیال انگیز/ نقشش به حرام ار خود صورتگر چین باشد
در کانون تصویری که از دوران کودکی در ذهن دارم درخشندگی یک نقطه بیش از بقیه است: «خانۀ بیبی» و کاملاً قابل پیشبینیست که منظور از بیبی در اینجا مادر مادر است؛ و از آنجا که خانه بیبی هیچگاه از کارگاه پدربزرگ جدا نبوده و اساساً پدربزرگ اعتقادی به جدایی خانه از کارگاه نداشت مرز بین خانۀ بیبی و کارگاه فقط یک «در» بود.
دری که وقتی قفل نبود برای نوههای قد و نیم قد بازیگوش در حکم دروازۀ ورود به دنیای رؤیاها بود، به خصوص اگر آن روز جمعه بود و بچهها میتوانستند دور از چشم داییها، بساط بازی و کنجکاوی خود را آزادانه در آنجا پهن کنند.
البته معمولاً بازی بچهها در کارگاه منجر به خرابکاری (گاهی خطرناک) میشد و داییها بعد از آگاهی، با نهیب و عتاب خواهرزادهها را از آنجا بیرون و تا مدتی اگر یادشان نمیرفت در را همیشه پشت سرشان قفل میکردند تا ارتباط بچهها با کارگاه به دیدن تابلوی سردر کارگاه محدود شود: تابلوی «درودگری میلاد».
بهرغم پیشۀ خانوادگی و نسل اندر نسل و تأسیس شاید اولین کارگاه بزرگ نجاری در شهر لار، از زمانی که من بخاطر میآورم خود پدربزرگ را نمیشد «نجار» نامید، کیفیتهایی در کار و شخصیت پدربزرگ، او را از حرفه و پیشۀ نجاری ممتاز میکرد.
این کیفیتهای ممتاز کننده را پدربزرگ هیچگاه به صراحت عنوان نکرده اما از برکت حشر و نشر همیشگی یک نوه با پدربزرگ احساس میکنم از خلال خاطرات و گفتههای پراکندهاش میتوانم سرنخهایی از آنها به دست دهم:
یکی از خاطراتی که پدربزرگ از دوران کودکیاش به تناوب برایمان نقل کرده ماجرای سواددار شدناش است. او بر خلاف پدر و مادر و هفت برادر و خواهرش و قاطبه هم سن و سالاناش در دهه ۱۰ هجری شمسی، با اصرار شخصی و علیرغم مخالفت پدر، با حمایت روشن بینانه مادربزرگش به مکتب رفته و دو سال خواندن و نوشتن تعلم کرده است؛ آن هم خواندن قرآن و دیوانهای حافظ و سعدی. همین دو سال سواد یکی از کیفیتهای ممتازه پدربزرگ است.
مقطع دیگری که در دوران عمر پدربزرگ حائز اهمیت است زمانی ست که در ۱۹ سالگی برای کار به کشور کویت میرود و در آنجا مهارتهای نجاری که ب طور سنتی از پدر فرا گرفته را با دانش آکادمیک این حرفه زیر نظر مهندسان اروپایی که پیمانکار وزارت معارف کویت هستند در هم میآمیزد تا اکنون بتوان بهعنوان کیفیت ممتازه دوم، به جامعیت مهارت تجربی و دانش آکادمیک نزد پدربزرگ اشاره کرد.
مفاخره در میان هنرمندان به خصوص شعرای کهن ما بسیار رایج بوده است؛ چنانکه فراوان دیدهایم حافظ و سعدی شعر خود را در عالی ترین درجه مبالغه ستودهاند:
«صبحدم از عرش میآمد خروشی عقل گفت/ قدسیان گویی که شعر حافظ از بر میکنند»
پدربزرگ نیز شاید بیآنکه خود بداند به این مکتب معتقد است، او به کارش عاشق است و هر چه میسازد را نه به عنوان محصولی برای فروش و ابزاری برای کسب درآمد بلکه به عنوان یک اثر هنری مینگرد که قرار است در تالار افتخارات خودش و در برابر چشم آیندگان قرار گیرد و تحسین خود و مخاطبانش را برانگیزد. گویی او هر اثرش را چنان به سرحد کمال میرساند تا راه مشابهسازی را بر دیگران سد کند و آنگاه در مقام مفاخرۀ هنرمندانه، همگان را به همآوردی فرا میخواند؛ و این کیفیت ممتازه سوم پدربزرگ است.
یکی از نقاط عطف بزرگ در زندگی پدربزرگ آنجاست که فرصت مجالست و مؤانست با ادیبان و ادب دوستان را پیدا میکند، در انجمنی با صفا و بیریا، بدون حاجب و دربان، و فارغ از تکلف و تجملات و تشریفات که به مدد لطف و ذوق سید عبدالباقی جوادپور شکل میگیرد، در کلبهای که در دل کوه ساخته است.
هر هفته شماری از دوستداران شعر و عرفان خود را به کلبه سید باقی میرسانند و دیوان شعرای نامی ایران زمین را میگشایند و میخوانند، یکی از این میان پدربزرگ است که علیرغم محدودیت سواد، ادراک و شور و شاعرانگیاش هنگام خوانش اشعار حافظ و سعدی همگان به خصوص اهل خبره را به وجد و تحسین میآورد و البته پدربزرگ نیز از ایشان بسیار میآموزد، در همینجاست که پدربزرگ با خمسه نظامی آشنا و بعداً مأنوس میشود و دانش شعری و ادبی خود را متأثر از آن قوام و غنا میبخشد.
خودش میگوید اگر کوه غم روی دلم سنگینی میکرد به کلبه میرفتم و بعد در موقع بازگشت خود را سبکتر از پر کاه احساس میکردم.
اگر هنر را گوهر و جوهر واحدی بدانیم که در عارضهای گوناگون تجلی مییابد به گمان من از مقطع حضور پدربزرگ در حلقات ادبی کلبه سید باقی، قالب منظوم و محتوای عارفانه اشعار بزرگان شعر ایران زمین در کار پدربزرگ بروز و ظهور مییابد، چنانکه گویی پدربزرگ با عبور از نجاری معمول و مرسوم و روی آوردن به هنر گره چینی در واقع در پیشۀ نجاری، شاعر شده است.
پدربزرگ حالا دیگر به چنان خبرگی در پیشۀ خود رسیده و چنان شاعرانگیای پیدا کرده که میتواند از چوب واژه بسازد، واژههایی برای شعر گفتن.
او چوب را آنچنان هنرمندانه برش میزند و آنچنان با ظرافت میتراشد و شکل میدهد که به واژه تبدیل میشوند و بعد با کنار هم قرار دادن موزون و معنادار آنها، فهماش از کلک خیال انگیز هستی را به یک شعر تبدیل میکند، شعری از جنس هنر گره چینی.
این شاید بزرگترین کیفیتیست که آثار پدربزرگ را از نجاری، ممتاز میگرداند.
«از لعل تو گر یابم انگشتری زنهار/ صد ملک سلیمانم در زیر نگین باشد»
پدربزرگ در مقام هنرمند گره چین، ابتدا در و پنجرههای حسینیه حاج تقی و بعد در ورودی مسجد در حال بازسازی امام علی (ع) کوی گاله را میسازد که دیدن آن، آیت الله سید عبدالعلی آیتاللهی را متقاعد میسازد که ساخت تمام درها و پنجرههای سالن بزرگ و جدید حسینیه اعظم را به او بسپارد.
پدربزرگ در یکی از خاطراتش میگوید: «زمانی که در تهران قفل و لولا و ابزارآلات لازم را به هزینه شخصی به نیت ساخت درهای حسینیه اعظم خریداری کردم شبی خواب دیدم که در حیاط حسینیه اعظم دارند برای سفر کربلا نام نویسی میکنند، آن روزها صدام در عراق حاکم بود و زیارت امام حسین در کربلا آرزوی محال مینمود، با هزاران شوق جلو رفتم تا برای زیارت امام حسین اسمم را بنویسم، از هزینه ثبت نام پرسیدم؛ مردی روحانی که داشت ثبتنام میکرد رو به من کرد و گفت: تو پولش را به فلان مبلغ قبلاً پرداخت کردهای و این همان مبلغی بود که من بابت خرید قفل و لولا و ابزارآلات حسینیه اعظم پرداخت کرده بودم.»
پس از اتمام ساخت در و پنجرههای حسینیه اعظم، سفارشهای مشابه دیگری برای چندین مکان مقدس دیگر از جمله: مسجد شاهزاده، حسینیه آقا کاظمی و حتی مساجد اهل سنت کرمستج، خلور و لطیفی در طی حدود بیست سال به پدربزرگ میرسد؛ و سرانجام فصل باشکوه پایانی قصۀ شاعری پدربزرگ از راه فرا میرسد.
در اواخر حکومت صدام در عراق پدربزرگ به زیارت امام حسین (ع) نائل میشود، او که عمری دلسوخته و سینه زن حسین بوده در خاطراتش از این سفر می گوید: «کربلا از در و دیوارش غم میبارد، میدیدی در هتل نشسته بودیم ناگهان ناله و اشک فوران میکرد، به هر جای شهر کربلا که نظر می کردم آه و افغان از دلم بلند و در چشمانم جاری میشد.»
در این سفر است که نیت میکند دری را برای حرم مطهر حضرت ابوالفضل العباس (ع) بسازد و هدیه کند. پدربزرگ در نقل این ماجرا میگوید: «جرأت و جسارت مخاطب قرار دادن اباعبدالله (ع) را که نداشتم، لاجرم به حرم آقا ابالفضل رو کردم و گفتم: آقا جان اسد کجا بوده که نتوانسته یک در برای حرمت بسازد، هر چند صدها برابر آنچه از اسد بر می آید قابل و لایق حرم چون تو اربابی نخواهد بود.»
پدربزرگ اذن و اجازۀ کار را از ابا الفضل میستاند و نیت میکند، این بار کارفرما مستقیماً خود حضرت ارباب است و حساب و کتاب هم تنها با خود اوست.
مدتی بعد در لار کار را آغاز میکند و با همکاری مستقیم دو دایی در مدتی بیش از یک سال شاهکاری خلق میکند در اوج شکوه و عظمت و جلال؛ چنان که گویی پدربزرگ عصارۀ یک عمر مهارت و تجربه اندوزی و منتهای ذوق و هنرش را به تمام و کمال در آن به تجلی رسانده تا همه را جملگی به پای علمدار دشت کربلا ببازد.
برای حملِ در، مراسم ویژهای تدارک دیده میشود و در، روی تریلی شهر به شهر میگردد و محبان و دلدادگان حضرت اباعبدالله (ع) و علمدای با وفایش، نذورات خود را به پای آن میافشانند به طوری که بعدها شنیده شد در آن سال یعنی سال ۱۳۸۶ حدود ششصد میلیون تومان نذورات از قبال این در به نیت عتبات و عالیات جمع آوری شد.
«آن نیست که حافظ را رندی بشد از خاطر/ کاین سابقه پیشین تا روز پسین باشد»
برگردم به همان ابتدا به خانه بیبی؛ و اکنون به خود بیبی. هر چه تا به امروز در هر جا گفته شده از پدربزرگ بوده و در این میان مغفول بزرگ بیبی است.
به عقیدهی من اگر این زن مهربان، صبور، زحمتکش و بیتوقع نبود مجالی برای شکوفایی استعدادهای پدربزرگ فراهم نمیشد. زنی که تا همین امروز نعوذ بالله تا مرز خدایی به پدربزرگ مهر میورزد و افتخار میکند و یک عمر چنان پشت او بوده که هیچگاه دیده نشده است. القصه حکایت همین بود: حکایت نجاری که شاعر شد؛ به پشتوانه همسری که عاشق اش بود.
مستند را یوتیوب ببنید:
بخش دوم مستند تیتخ: